فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

گل صدبرگ

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد


نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد


"مولوی"

ابیاتی از غزلیات شمس(غزل شماره ی ۵۶۳). استاد شهرام ناظری هم در آلبوم "گل صدبرگ"، با تلفیق این غزل و بیت هایی از حافظ، اثری جاودانه خلق کرده است.


خانه ام آتش گرفته ست...

  ساعتِ یازده و هفت دقیقه، وسط کلاس آنلاین هیراد، برق می رود. نت قطع می شود. تا دوازده منتظر می مانیم. برق نمی آید. به تراس می روم. آفتاب تیز است. گلدان حُسن یوسفی که دیروز خریده ام، بی حال است. کمی آبش می دهم. باید گلدانش عوض شود.

 برای خرید گلدان بیرون می روم. هوا گرم و دَم کرده است. داخل مغازه ها تاریک است. از صف مرغ می گذرم. زن و مردها جلوی مرغ فروشی صف ایستاده اند. در پیاده رو، صورت ها خسته و غمگین به نظرم می رسند. یکی صورتش را از یک آبخوری، آب می زند. یاد سیستان و بلوچستان می افتم که آب ندارند. یاد لاک پشتی می افتم که در آتش سوزی های زاگرس، کسی به او آب می داد. لاکش در آتش سوخته بود.

 وارد مغازه می شوم. یادم می آید که فقط کارت بانکی همراهم است. می پرسم؛ کارت خوان ها کار نمی کنند. می روم صف خودپرداز. چند کارگرِ کُرد با لباس های گچی و خاکی، توی صف به این وضع بد و بیراه می گویند. یاد کولبرهایی می افتم که بی هیچ اخطاری، مستقیم به اشان شلیک می شود.

 مردی آمده تا کارت مشتری اش را اینجا بکشد. او هم بد و بیراه می گوید. عرق، پیراهنش را خیس کرده است. دوتا پسر نوجوان از خرید و فروش سوال های کنکور می گویند. 

 سرم درد می گیرد.

 بالاخره نوبتم می شود و پول می گیرم و می روم گلدان می خرم.

 به خانه می رسم. ساعت نزدیک یک است و هنوز برق نیامده است...

پ.ن: بشنوید:

https://s18.picofile.com/file/8437686684/

MohammadReza_Shajarian_

%E2%80%93_Faryad.mp3.html

تصنیف فریاد از استاد شجریان، شعر از مهدی اخوان ثالث

ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را...

  دیروز با سجاد رفتیم سر زمین های کشاورزی شان.

 دوباره از دیدن کشتزارها مست شدم!

 باغشان هم رفتیم و میوه چیدیم. هلو و آلو و البته قدری نعنای تازه. درخت ها پُربار بودند و به جز دوتا، همگی شاداب بودند.

 سجاد با یکی از روستائیان حسن آباد هماهنگ کرد و رفتیم کنار گاوداری شان اسب سواری! این نخستین تجربه ی اسب سواری من بود و عجیب لذت بخش بود. پیش از سوار شدن، جوان روستایی تر و فرزی، اسب را چند دور تازاند تا خسته شود. وقتی خواستم سوارش شوم، به گردنش دست کشیدم؛ خیس عرق بود. اسبی سپید و طوسی بود، با دُم و یالی مرتب. 

 اسب سواری که تمام شد، برگشتیم شهر.

  دَم خانه ی سجاد، آقای محمدی را دیدیم که استاد ساختن ساز است و در همان محله کار و زندگی می کند. حدود سال های ۸۲ یا ۸۳ بود که با عموعیسی که خودش زمانی کمانچه می ساخت رفتیم کارگاهش. جای دیگری بود. خواستم تاری ازش بخرم که از بدشانسی من، آماده نداشت و بعدش دیگر ندیدمش تا به الان. سجاد ازش پرسید اجازه می دهد کارگاهش را ببینیم و او هم نه نگفت.

 همه ی تنم شور شد!

 کارگاهش را با ابزارآلات نجاری و کاسه های تنبور و تار و سه تار و تصویرهایی از سیدخلیل عالی نژاد و عارف قزوینی و استادشجریان دیدیم که در حیاط خانه اش است. پسر جوانش حسام، حالا برای خودش استادی شده است در ساختن ساز. پدر حالا مُهر سازها را "حسام محمدی" می زند. 

 مهربانانه ما را به داخل خانه دعوت کردند. آقای محمدی برایمان تنبور زد و  از شیفتگی اش به موسیقی گفت. بعدش حسام ساز زد، که چه زیبا می نواخت. سفارش های آماده را در گوشه ای روی پارچه ای، به دیوار تکیه داده بودند که برای مشتری های داخل و خارج از ایران بود و در آن گوشه، چه دلبری می کردند.

استاد محمدی

 اوقاتی خوش بود، جای دوستان سبز!

٭عنوان از سعدی

مثل درخت

 که ما همچنان 

می ‌نویسیم

که ما همچنان

در اینجا مانده‌ایم ؛

مثل درخت که مانده است.

مثل گرسنگی

که اینجا مانده است.

مثل سنگها که مانده‌اند.

مثل درد که مانده است..


مثل زخم ،

مثل شعر ،

مثل دوست داشتن ،

مثل پرنده ،

مثل فکر ،

مثل آرزوی آزادی ؛

و مثل هر چیز

که از ما نشانه‌ای دارد..


"محمد‌ مختاری"

پ.ن. ها:

٭بشنوید:https://s19.picofile.com/file/8435239642/

Hooniak_Band_Dasht_Bi_Payan.mp3.html 

"دشت بی پایان" از گروه هونیاک، آهنگساز: بوریس فومین (آهنگساز روسی)، ترانه: کریم فکور. این ترانه نخستین بار توسط بانو الهه خوانده شده است.

٭ نقاشی با عنوان "گیتارنواز پیر"، پیکاسو، ۱۹۰۴-۱۹۰۳

قانون حیات

هرکس می‌بایست از پسِ تجربه‌هایش، زندگی را درک کند، اما هنگامی که به این درک نائل‌ می‌آییم، دیگر فرصتی برای زیستن نداریم؛ و این قانونِ حیات است .


برگرفته از مصاحبه ای با "آندری تارکوفسکی"

بشنوید:https://s18.picofile.com/file/8434759726/4

_688178460899676066_1_.mp3.html

ترانه ی "بعدِ مرگم" با صدای علی نظری، از فیلم گوزنهای مسعود کیمیایی.

کشتی های ما کجاست؟...

آی مَمَدو 

نگاه کن و ببیین

چه قدر حوصله نداریم  

چه قدر همه چیز به هم ریخته است 

چه قدر از هم بیزار،  مانده ایم. 


 آی مَمَدو

کناره ها را نگاه

و کشتی‌های پهلو گرفته در امتداد داغ و سوزان‌اش 

در غروبی زرد و نارنجی و آبی

خسته و اما ُپر امید. 


پس کشتی‌های ما کجاست مَمَدو

کشتی ما...

که قرار بود تا برایمان بیاوری‌اش

و شاد و خوشحال و سبکبال 

به ماهی‌گیری خلیج برویم 

در آفتابی داغ و سوزان

و آنگاه کرانه‌ها را به نظاره بنشینیم 

و خیال ببافیم 

و عصر هنگامان 

خوشحال و خندان 

با توری پر از ماهی جنوبگان

به ساحل بازگردیم 

پس کشتی‌های ما کجاست مَمَدو...

کشتی ما.


"صادق الهه"

پ.ن:

بشنوید: https://s18.picofile.com/file/

8432990492/Maziar_Mahigir.mp3.html

ماهیگیر با صدای مازیار

ارزیابی شتابزده - ۱۶

وُلف واکرز- تام مور، راس استوارت، ۲۰۲۰

امتیاز: ۴ از ۵

  انیمیشنی با رنگ و بوی افسانه ها و اساطیر کهن که اگرچه از کلیشه ها تهی نیست اما طراحی و گرافیک خاصی که سازندگانش در نظر گرفته اند، آن را به اثری خاص و دلپذیر تبدیل کرده است.

  فیلم انگار معاشقه ی نقاشی و موسیقی در ایرلندِ چند سده پیش است. خبری از طراحی سه بعدی کامپیوتری نیست؛ جنگل، شهر، گرگ ها و آدم ها طراحی دو بعدی ویژه ای دارند.

فیلمنامه اما حفره هایی دارد.

پ.ن:

بشنوید: https://s19.picofile.com/file/8431713050

/Running_With_the_Wolves_AURORA_1_.mp3.html

ترانه ی فیلم با عنوان running with the wolves از Aurora

زنان کوچک - گرتا گرویک، ۲۰۱۹

امتیاز: ۳/۵ از ۵

  جدیدترین نسخه ی ساخته شده از رمان معروف لوئیزا می الکوت.

  پس از سکانس نخست، فیلم در پی معرفی کاراکترها، با پلان ها و سکانس های از هم گسیخته و گاه تکراری (همچون مجالس رقص) حدود نیم ساعتِ ملال آور را پشت سر می گذارد که کارگردانی و موسیقی در این ملال سهمی مهم دارند. سپس داستان جان می گیرد و راه می افتد. 

به شخصیت پردازی ها توجه کافی نشده است و موسیقیِ فیلم تازگی یی ندارد.

  فیلم با یک پایان سرخوشانه به پایان می رسد.

  در هر نسخه ی نویی از یک اثر ادبی، همیشه این پرسش مطرح می شود که چرا باید این نسخه ساخته شود؟ اگر بازسازی، حرف تازه ای برای گفتن نداشته باشد، اساسا برای چه ساخته می شود؟  

پ.ن:

نسخه ی "زنان کوچک" از گیلیان آرمسترانگ(۱۹۹۴)، بهترین نسخه ای ست که از این رمان دیده ام.

تک تیرانداز - علی غفاری، ۱۳۹۹

امتیاز: ۲ از ۵

  فیلم به قهرمانی های عبدالرسول زرین، تک تیرانداز معروف دوران جنگ، معروف به گردان تک نفره می پردازد.

  در شخصیت پردازی یک کاراکتر، بدترین شیوه استفاده از تعریف مستقیم به جای نشان دادن عمل کاراکتر است؛ اتفاقی که از همان ابتدا در این فیلم می افتد.

 فیلم در همه ی مٶلفه هایش ضعیف است و متاسفانه تصویری را که باید از یک قهرمان جنگ به مخاطب بدهد، نمی دهد.

پ.ن:

 سال ۸۲، معلم و استاد فرهیخته ام، آقای جباری را دعوت به تماشای فیلم کردم و با هم در سینما کوچک حوزه ی هنری "پیانیست" (رومن پولانسکی،۲۰۰۲) را تماشا کردیم. بعدش در پارک دانشجو نشستیم به گپ زدن. استاد گفت:"هشت سال جنگ را تجربه کردیم؛ چند تا فیلم ساخته ایم که آن را درست نشان داده باشد؟"


**و فیلم هایی که فقط با امتیاز مشخص می شوند:

٭ لیدی بِرد - گرتا گرویک، ۲۰۱۷

امتیاز: ۳/۵ از ۵

٭گودزیلا علیه کونگ - آدام وینگارد، ۲۰۲۱

امتیاز: ۳/۲۵ از ۵

پیش آر پیاله را که شب می گذرد...

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد، ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن


باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف


"سهراب سپهری"


بشنوید:

https://uupload.ir/view/apod_ahmad_shamloo_-_03_-_man_bi_mey_e_nab_zistan.mp3/ 

قطعه ی "من بی می ناب زیستن نتوانم"، از آلبوم رباعیات خیام؛ احمد شاملو، استاد شجریان

 یادش بخیر! وقتی آلبوم را شنیدم، با واکمن سونی ام بارها و بارها، در اتوبوس، در مترو، و به هنگام پیاده روی گوشش کردم. 

درخت

هرگاه نقش کبوتری را کشیدی

درختی برایش مهیّا کن

تا لانه‌اش را روی آن بسازد


نقش کوهی را که کشیدی

برفی نیز روی آن بباران و بباران

تا تنها نباشد


نقش رودی را که کشیدی

دو ماهی نیز در آن رها کن

تا حوصله‌اش سر نرود


نقش کودکی را که کشیدی

کیفی پر از کتاب بر شانه‌هایش بیاویز

تا تفنگ به دوش گرفتن را یاد نگیرد


درخت خشکی را نیز که بریدی

از آن قلمی بساز

نه قنداق تفنگ و

قفس

تا پرنده‌ها

آزرده نشوند و کوچ نکنند.


"لطیف هلمت"

بشنوید: نیمه ی ما از پالت

https://uupload.ir/view/s6w8_half_of_us.mp3/

بمباران شیمیایی حلبچه، ۲۵ اسفند ۱۳۶۶

خانواده ای، هریک در گوشه ای افتاده.

به کدامین گناه کشته شدند؟

آیا کسی بابت این جنایت ها محکوم شد؟!

(از آوردن عکس های دیگر پرهیز کردم.)

پ.ن:

بشنوید:https://s16.picofile.com/file/8428163976/Hossein_Alizadeh_Lullaby.mp3.html

 لالایی فیلم "لاک پشت ها هم پرواز می کنند"، بهمن قبادی، ۱۳۸۳؛ موسیقی حسین علیزاده.

بعداً نوشت:

  هنوز تصویر آوارگان کُرد عراقی پیش چشمم است. با وجود آن ها، شهر شلوغ شده بود. کنار خیابان وسایل خانه شان را می فروختند، هرچه را که توانسته بودند با خودشان بیاورند. سکّه های دینار عراقی همه جا پیدا می شد.

  گفتند نزدیک شهر برایشان اردوگاهی درست کرده اند.

زمان گذشت...

 به گمانم نوروز ۸۳ بود که ابوذر دنبال استادکار بنّا و گچکار می گشت. با موتور رفتیم اردوگاه حلبچه. از جاده ی اصلی راهی به سمت روستایی بود و اردوگاه کنار جاده بود.

  اردوگاه نانوایی، درمانگاه، مدرسه و نگهبانی داشت. خلوت بود. اکثر آواره ها برگشته بودند عراق. در و دیوار پر از پارچه نوشته هایی در تشکر از مسئولان اردوگاه بود که به سادگی، نمایشی بودنشان پیدا بود.

از کوچه های باریک با خانه هایی که از بلوک سیمانی ساخته شده بودند گذر کردیم. ترانه های کُردی در کوچه ها پیچیده بود.

 اوستا محمد را پیدا کردیم. جوان تر و فرزی به نظر می رسید. خوش رو و بشاش بود و با سبیلی مرتب. دعوت کرد برویم داخل که نرفتیم. من تنهایشان گذاشتم و از کوچه آمدم بیرون. در حاشیه ی تپه ای، پیرمرد و پیرزنی دم کلبه ای نشسته بودند. کلبه، شبیه خانه های هورامان، دیوار پشتش از تپه بود. چند خرگوش دور و برشان بود و پیرمرد با آن ها سرگرم بود.

 وقتی می خواستیم از اردوگاه خارج شویم، تکه کاغذی پیدا کردم که رویش قلب و تیری بر آن نقاشی شده بود؛ یادگار من از اردوگاه حلبچه.

Yesterday When I Was Young

باد تند و سردی می وزد.

آسمان کوهستان زیباست و صبح هایش، تماشای ابرها لذّت عجیبی دارد. یک نقاشیِ زنده است.

هیراد کنارم خوابیده است، خوابش نمی بُرد.

آفتاب نزده بود که بیدارش کردم و بردم دستشویی. پرسید:"به نظرت اگه آدم ها نبودن، خوب بود؟"

گفتم:"به خاطر حیوانات می گی؟"

گفت:"بله."

...

دیروز پس از پنج ماه، رفتیم سر خاک عمومامه. تنهایی اش، مثل یک رنگِ غالب بود بر بومی از آنچه از او در خاطرم مانده است.

تصویر روی قبرش، آخرین عکسی ست که برداشته است؛ مردمک هایی خاکستری که به سمت چپ نگاه می کنند و مدست ها بود که همه ی تلخی ها را به ذهنی خسته و رو به مرگ سپرده بودند. همچون دست ها و پاها که هر روز لاغرتر می شدند و بارِ دیگری بر دوشش اضافه می کردند.

سر خاک، گریه بود و مویه...

قبر زن عمو شهربانو را که دیدم، یاد جمله ی مادرم افتادم که همیشه می گفت:"اُخِی نَکِرد."

راست می گفت؛ زندگی نکرد. آن طور که باید می شد، نشد.

پ.ن:

بشنوید: ترانه ی Yesterday When I Was Young با صدای فرهاد مهراد که به نظرم برخلاف خیلی ها که آن  را خوانده اند، به زبان ترانه نزدیک شده است.

https://s16.picofile.com/file

/8421417400/Farhad_Mehrad_Yesterday_

When_I_Was_Young_Persian_Star_.mp3.html

چه اسب ها که درونت، به اهتزاز درآمد...

همچون سربازی خسته از نبردهای ناتمامم، بی مرخصی.

تاکی؟ 

و به تاوان کدام گناه؟


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/8336626368 /03_Mohsen_Chavoshi_Dar_Astaneye_Piri.mp3.html

در آستانه ی پیری از محسن چاووشی.

چشم اندازی در مه

دم مدرسه توی ماشین ام. مدرسه هنوز باز نشده است.

اتوبان را در مه سبکی طی کردم. جاده خلوت بود. کاش باران می بارید. 

زمین های کشاورزی پشت مدرسه و آن تک و توک درخت های دوردست، سکوت را سنگین تر کرده اند. این منظره مرا یاد فیلم گام معلک لک لک می اندازد یا چشم اندازی در مه؟...

نمایی از فیلم گام معلق لک لک

پ.ن. ها:

٭گام معلق لک لک (۱۹۹۱)، چشم اندازی در مه (۱۹۸۸)، هر دو از تئو آنجلوپولوس

٭ بشنوید:

https://s16.picofile.com/file/8418568292/03_

Adagio_Landscape_in_the_Mist.mp3.html 

آداجیو از موسیقی "چشم اندازی در مه" از النی کاریندرو


کاش می تونستم بخونم...

شنیدن تعدادی از ترانه های قدیمی سیاوش قمیشی مرا برد به دهه ی هفتاد و جمع چند نفره ای که با دوستانم داشتیم و انبوهی خاطره ی ریز و درشت؛ رضا، مهدی، سجاد و سعید.

رفاقتمان از دوره ی راهنمایی شروع شد و به دوره ی دبیرستان کشید و پس از آن، تا حالا که مدت هاست از همه شان بی خبرم!

شب و روزمان با هم می گذشت؛ خانواده هایمان کمابیش در یک سطح بودند. با هم مدرسه می رفتیم. یک تیم فوتبال داشتیم و در دوره ای هر روز با  توپ پلاستیکی تمرین می کردیم و هفته ای حداقل یک مسابقه می دادیم. رضا  بچه ی اطراف  صومعه سرا بود؛ انگار زاده شده بود تا فوتبال بازی کند. در هر پستی عالی بازی می کرد. با شاهرخ بیانی صحبت کرده بود و رایگان در تمرینات آکادمی استقلال شرکت می کرد. اما شرایط مالی اجازه ی ادامه دادن را ازش گرفت.

سعید بچه تهران بود و مرگ پدر و مشکلات مالی او را  به خانه ای کوچک در حاشیه ی شهر کشانده بود. تند صحبت می کرد. مادرش با این که آن چنان سن و سالی نداشت، به پیری می زد. فوتبال که تمام می شد می رفتیم لب موتورخانه ای و سر و رویمان را می شستیم. سعید حسابی لب آب مسخره بازی در می آورد. خیلی دوست داشت با دختری رفیق شود و تو نخِ دختر همسایه ی مهدی اینا بود که همچین، سر و گوشش می جنبید.

مهدی قیافه ای جدی اما طبعی شوخ داشت و اخلاق و رفتارهای خاص خودش را داشت؛ عشق هیپنوتیزم کردن و ورزش های رزمی بود. خانه شان تنها جایی بود که هر پنج نفرمان در آن راحت بودیم. مادرش آرایشگاه داشت، آرایشگاهش مغازه ی همان خانه شان بود. وقتی نبود می رفتیم و عکس های روی دیوارش را نگاه می کردیم که عمدتا عکس خواننده های قدیمی ای مثل گوگوش بود.

کنار خانه شان پس٘ کوچه ای بود که در آن دور هم می نشستیم و گپ می زدیم و سعید دختر همسایه را دید می زد!

سجاد اصالتا زنجانی بود؛ بچه ای کاری و مهربان بود. یک بار تابستان با او و مهدی رفتیم کار پیدا کنیم، از کارگاه های پرتِِ جاده ساوه تا جوادیه را رفتیم و دست خالی برگشتیم.

سال اول دبیرستان که بودیم، تیم فوتبالمان در محل اسم و رسمی پیدا کرده بود و چندتایمان به تیم های محلی بزرگ تر دعوت شدیم. گاهی مسیر طولانی محله تا مدرسه را با توپ پلاستیکی پاسکاری می کردیم و می رفتیم. وقتی به مدرسه می رسیدیم، صورت هایمان  از سرما سرخ شده بود.

 یک بار هم که برای تمرین به یکی از همین جاده های اطراف شهر رفته بودیم، پای درخت های شاه توتِ لب جاده با چندتا محلی یک زد و خورد اساسی کردیم؛ زدیم و خوردیم و با سر و کله ی خاکی رفتیم لب موتور آب.

معمولا یک پیراهن قهوه ای دو جیبِ جذب و یک شلوار راسته ی مشکی می پوشیدم و کفش هایم پوما بود؛ از کارخانه ی کفشی که برادر و پسرعموها در آن کار می کردند.

 با هم می زدیم به دل بیابان های اطراف و ابی می خواندیم. 

و وقتی در یک پارک کوچک و قدیمی دور هم جمع می شدیم، ازسیاوش قمیشی می گفتیم و می خواندیم...

یادش بخیر،

چه رفیق هایی بودیم، چه  روزهایی بود...


پ.ن:

بشنوید:

http://s15.picofile.com/file/8409210968

/Siavash_Ghomayshi_Tolou_1_.mp3.html 

ترانه ی "طلوع" از سیاوش قمیشی

صدای تبر...

در این باغِ کوچک چرا

چرا صدای تبر قطع نمی‌شود؟

چرا صدای افتادن؟

تا کی به سوگِ سروها بنشینیم؟

تا کی به سوگِ صنوبرها؟

در این باغِ کوچک

مگر چند سروِ صنوبر هست

که دندانِ برنده‌ی تبر

از شکستنشان سیر نمی‌شود؟


"منوچهر آتشی"

پ.ن:

طرح از کته کل ویتس

بشنوید: If These Walls could speak از Clouds

https://fex.net/s/cc89caa

چگونه شرح دهم؟...

دراین زمانه‌ی بی‌های‌وهوی لال‌پرست

خوشا به حال کلاغان قیل‌وقال‌پرست


چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را

برای این همه ناباور خیال‌پرست


به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست


رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند

به پای هرزه‌علف‌های باغ کال‌پرست


رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست

کمالِ دار برای من کمال پرست


هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست

به تنگ‌چشمی نامردم زوال‌پرست



"محمد علی بهمنی"


 از مدرسه که برگشتم، هیراد را از خانه ی مادرم برداشتم و بردمش پارک. توی راه ترانه ی جورچینِ چاووشی را می خواند. گفت این ترانه را دوست دارد.

 نگه داشتم و برایش دانلود کردم و با هم گوش کردیم.

 به پارک که رسیدیم روی چمن ها دراز کشیدیم و ترانه را زدیم روی تکرار!


پ.ن:

بشنوید:

http://s13.picofile.com/file/8399332818/Shajaryan_mix.mp3.html

میکسی از آواز سوم از آلبوم آستان جانانِ استاد شجریان، شعر از حافظ، اصل آهنگ از زنده یاد پرویز مشکاتیان

شنبه روز بدی بود...

چه روز بدی بود دیروز...

امروز آقای رزاقی گفت بیا امتحان املای بچه های هفتم را برگزار کنیم؛ برگه ی املا را گرفتم و رفتم سر یکی از کلاس های زیر زمین.

جملات برگه ی املا به نظرم حتی در حد بچه های کلاس سوم یا چهارم ابتدایی هم نبود، با این حال بچه ها خوب ننوشتند. کُند بودند و در نوشتن واژه های ساده هم مانده بودند. بعضی از واژگان معمولی را انگار برای نخستین بار است که می شنوند...

این وضعیت البته فقط به همین درس منحصر نمی شود.

واقعا چه امیدی به این آموزش و پرورش هست؟

هر روز دارم از این سیستم آموزشی ناامیدتر می شوم. هیچ کشوری بدون ساختن سیستم آموزشی اش، رشد نخواهد کرد. همه چیز از مدرسه آغاز می شود.

 تک و توک بچه درس خوان هایمان هم که یا بی کار خواهند شد، یا مهاجرت می کنند، یا ...

سال هاست که این ها، دغدغه ی مسئولان ما نیست!


بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/8384630918/

11_HAFTEH_YE_KHAKESTARI.MP3.html

هفته ی خاکستری، با صدای فرهاد

خانه ام آتش گرفته ست، آتشی جان سوز...

"خداوند این سرزمین را از خشکسالی و دروغ دور نگه دارد."

داریوش بزرگ


چه بگوییم؟

از چه بگوییم؟

از کدام درد بگوییم؟...


پ.ن. ها:

٭"تفریح ما تمرین آیین های تدفین است

از هفت  اقلیمت  کجا این قدر غمگین است؟!"

"عبدالحمید ضیایی"


٭تصنیف "گریه کن"با صدای استاد شهرام ناظری:

http://download1639.mediafire.com/nlwyef1n2ceg/

fn6l1qdd8k09aha/Shahram+Nazeri+-+Aref+Ghazvini+-+Pejman+Taheri+-+Geryeh+Kon.mp3


٭ تصویر: تعدادی از جان باختگان حادثه ی سقوط هواپیما

بر کدام جنازه زار می زند این ساز..؟

چشمانم را که باز می کنم، انگار جایی را نمی بینم...؛ این غبار است یا دود یا چیز دیگر؟

یک هفته اضطراب از پیش آمدن جنگی دیگر.

مصیبت پشت مصیبت...، در جایی که پوستت کنده می شود تا راست را از ناراست تشخیص بدهی.

در سرزمینی که زرتشت در آن بر راستی تاکید می ورزید.

وقتی تلویزیون را روشن کردم تا خبر کشته شدن هموطنانم در مراسم خاکسپاری در کرمان را بشنوم، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است، در خبری کوتاه و در حاشیه، گوینده ی خبر، سرمست از جوّ حاکم، بی شرمانه گفت"تعدادی" از هموطنانمان...؛ بغضی خفه کننده گلویم را فشرد. بی نام، بی نشان، ... فقط تعدادی..!

واقعا چه بر سر ما آمده است؟!...

و بعد سقوط هواپیما و بعدش اتوبوس...

همه ی دنیا این طوری اند یا ما ظرفیتمان این قدر بالا رفته است؟!

برای کدام دل بسوزانیم؟

هرکدام پدر یا مادر یا برادران و خواهرانی دارند...

بر کدام جنازه زار بزند این ساز...؟


پ.ن:
٭ عنوان از شاملو
٭ بشنوید:
 ترانه ی "شادی ناپدید شد"، با صدای فیروز.
ترجمه ی ترانه:

"خیلی وقت پیش 
وقتی که من بچه بودم ، 
یک پسر بچه ای بود 
از پشت جنگل  می آمد 
باهمدیگر بازی می کردیم
اسم او شادی بود
                                    
من وشادی باهم ترانه خواندیم
برف بازی کردیم
و با باد مسابقه ی دو گذاشتیم
روی سنگ داستان های بچه گانه نوشتیم
و دستهایمان را در هوا تکان دادیم 

و روزی از روزها، دنیا آتش گرفت
گروهی از مردم به جنگ گروه دیگری برخاستند
جنگ به محل ما نزدیک شد
روی تپه ها رسید و دنیا، دنیایی شد

جنگ به اطراف دره رسید
شادی رفت تماشا کند
نگران شدم و او را صدا کردم
کجا می روی شادی؟
صدایش می کردم ولی 
صدای مرا نمی شنید
و درون دره دور ودورتر می شد 
از آن روز دیگر شادی را ندیدم
شادی ناپدید شد... 

و برف آمد و برف رفت 
بیست بار  برف آمد و رفت
من بزرگ شدم
ولی شادی همچنان کوچک است
با برف بازی می کند ..."

تو سختی یا من یا آهن، ای سنگ...

دیوانه‌ای 

به تازگی از بند 

جسته است


این مژده را 

به حلقه ی طفلان

که می‌برد؟...


"صائب تبریزی"

 پ.ن.ها:

٭ طرح ممنوعیت شلیک مستقیم به کولبران راهی مجلس شد!

٭تصویر از صالح تسبیحی؛ ترکیب تابلویی از کاراواجو (سده ی ۱۶ و ۱۷ م.) با صورت یخ زده ی فرهاد خسروی.

بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/

8382701800/%DA%A9%D9%88%D9%8

4%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%86.mp3.html

ترانه ی کُردی "کولبر"، با صدای جمشید عزیزخانی.


پیوست به پست پیشین.