فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را...

  دیروز با سجاد رفتیم سر زمین های کشاورزی شان.

 دوباره از دیدن کشتزارها مست شدم!

 باغشان هم رفتیم و میوه چیدیم. هلو و آلو و البته قدری نعنای تازه. درخت ها پُربار بودند و به جز دوتا، همگی شاداب بودند.

 سجاد با یکی از روستائیان حسن آباد هماهنگ کرد و رفتیم کنار گاوداری شان اسب سواری! این نخستین تجربه ی اسب سواری من بود و عجیب لذت بخش بود. پیش از سوار شدن، جوان روستایی تر و فرزی، اسب را چند دور تازاند تا خسته شود. وقتی خواستم سوارش شوم، به گردنش دست کشیدم؛ خیس عرق بود. اسبی سپید و طوسی بود، با دُم و یالی مرتب. 

 اسب سواری که تمام شد، برگشتیم شهر.

  دَم خانه ی سجاد، آقای محمدی را دیدیم که استاد ساختن ساز است و در همان محله کار و زندگی می کند. حدود سال های ۸۲ یا ۸۳ بود که با عموعیسی که خودش زمانی کمانچه می ساخت رفتیم کارگاهش. جای دیگری بود. خواستم تاری ازش بخرم که از بدشانسی من، آماده نداشت و بعدش دیگر ندیدمش تا به الان. سجاد ازش پرسید اجازه می دهد کارگاهش را ببینیم و او هم نه نگفت.

 همه ی تنم شور شد!

 کارگاهش را با ابزارآلات نجاری و کاسه های تنبور و تار و سه تار و تصویرهایی از سیدخلیل عالی نژاد و عارف قزوینی و استادشجریان دیدیم که در حیاط خانه اش است. پسر جوانش حسام، حالا برای خودش استادی شده است در ساختن ساز. پدر حالا مُهر سازها را "حسام محمدی" می زند. 

 مهربانانه ما را به داخل خانه دعوت کردند. آقای محمدی برایمان تنبور زد و  از شیفتگی اش به موسیقی گفت. بعدش حسام ساز زد، که چه زیبا می نواخت. سفارش های آماده را در گوشه ای روی پارچه ای، به دیوار تکیه داده بودند که برای مشتری های داخل و خارج از ایران بود و در آن گوشه، چه دلبری می کردند.

استاد محمدی

 اوقاتی خوش بود، جای دوستان سبز!

٭عنوان از سعدی

نظرات 2 + ارسال نظر
مشق مدارا سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 12:28

سلام
چه دنیای ساده و قشنگی رو ثبت کردید. تنها اهل دل هستند که این‌چنین بی‌ادعا دستی در هنر دارند، اون هم در جامعه‌ای که "هنرمند چندان قدر نبیند!"

درود،
سپاس. به مهر می بینید.
بله، و تعداد این "اهل دل" هر روز کم و کمتر می شه. پول! پول لعنتی، خیلی قدرتمنده!

سپاس از حضورتون.

Baran دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 19:36

درود و سپاس؛دیروز را بسیار زیبا و تماشایی به تصویر کشیدین.
و عنوان از غزل ۱۱ سعدی علیه رحمه هم؛ عالی ست.
زنده سلامت و دائم خوش، در گردش باشید

+امید که آن دو درخت هم؛ شادابی شون برگرده...

درود و سپاس از شما بابت وقتی که گذاشتید و خوندید.
به مهر می بینید.
خیلی ممنونم، همچنین برای شما.

امید.

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد