فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

این هدیه های خوب

  

  چند وقت پیش برادرم ابراهیم کتابی با عنوان "خاستگاه اجتماعی هنرها" به ام هدیه داد؛ چاپ پیش از انقلاب، نو و کمیاب. کتابی با ارزش که خوب می دانست بسیار به کارم خواهد آمد. پیش تر هم کتابی درباره ی صنایع دستی گیلان  به ام هدیه داد، که آن هم کتاب خوبی ست.

   علاوه بر این،  در ایام نمایشگاه کتاب هم، پس از مدت ها توانستم تعدادی کتاب به کتابخانه ام اضافه کنم که عمدتا در موضوع هنر هستند. حالا کتاب های خوبم به مراتب بیش از پیش اند و من لحظه شماری می کنم برای خواندنشان.

    البته همین خریدها باعث شد جابه جایی هایی در قفسه ها داشته باشم. مجبور شدم کتاب هایی را پشت قرار دهم تا کتاب های نو، جا شوند. 

پ.ن:

  کتاب "خاستگاه اجتماعی هنرها"، چاپ فرهنگسرای نیاوران است؛ الان فرهنگسراهای ما دقیقا چه می کنند؟

ستاره ها در شب ...

  در آخرین روز مراقبتم در مدرسه، بچه ها امتحان نگارش داشتند. من مراقب بچه های پایه های هفتم و هشتم بودم؛ آخرین امتحانشان بود.

  انشا، درس محبوب من در دوران مدرسه بود و انشا نوشتن را بسیار دوست داشتم و خوشبختانه به جز یک سال، همیشه معلم های ادبیات خوبی داشتم.  در دوران دانشجویی هم  که تک درسی به نام ادبیات عمومی داشتیم، استادمان به جای پرداختن به قواعد و دستورها، توجهش را معطوف به نوشتن کرده بود و طی یک ترم، کلی نوشتیم و خواندیم. مثلا می گفت خودتان را جای حیوانی بگذارید و از زبان او بنویسید، یا درباره ی موضوعی گزارش تهیه کنید و از این دست نوشتن ها. بسیار کلاس خوبی بود و باعث آشنا شدنمان با دوستان خوبی هم شد.

 اما در واقع هم برای بچه ها و هم معلم ها، نگارش، درسی آسان شمرده می شود که کسی سر جلسه ی امتحانش پرسشی ندارد و امتحان زود تمام می شود و همه می توانند زودتر از باقی امتحان ها سالن امتحان را ترک کنند.  معلم ها یا معاونین هم اغلب بچه ها را تشویق می کنند که سالن را زودتر ترک کنند.

 امروز یکی از پرسش ها این بود که"آقا، چند خط بنویسیم؟"

  و یکی از معلم ها پاسخ داد:" هرچقدر خواستی بنویس، مگه کسی هم می خونه؟"

  این طوری بود که وقتی به بچه ها گفتم: "من تا آخر وقت امتحان هستم، نگران نباشید." تعجب را می شد در قیافه های تعدادی شان دید!

 بچه  های هفتم به خصوص، انگار بار اولشان بود که امتحان نگارش می دهند؛ پیدا بود که آشنایی ای ندارند.  قدری که از امتحان گذشت، شروع کردم به صحبت کردن درباره ی نوشتن و پیشنهادهایی دادم.

  گفتم:"موضوعی را انتخاب کنید که دوستش دارید. به نمره فکر نکنید؛ از نوشتن لذت ببرید."

  بچه ها پرسش هایی کردند و پاسخ دادم.

  لا به لای حرف هایم این را هم گفتم که:" شاید از بین شما در آینده نویسنده هایی هم داشته باشیم."

  تاثیر این جمله را به سرعت دیدم؛ جنس پرسش بچه ها تغییر کرد و به چگونه نوشتن معطوف شد.

  گفتم:"از احساساتتان بنویسید؛ خودتان نسبت به موضوع چه حسی دارید؟... خودسانسوری نکنید. حرفتان را راحت بزنید."

  این ها را که گفتم، یکی از همکارانمان که دکترای ادبیات دارد، پیش آمد و وسط راهرو ایستاد و درباره ی ویژگی های یک نوشته صحبت کرد؛ خیلی خوب بود. همه انرژی گرفتیم.

  بعد از امتحان که باهاش هم صحبت شدم، به نکته ی درستی اشاره کرد:"دایره ی واژگان این بچه ها کوچک است."

  بله، و برای گسترش آن، باید کتاب بخوانند.

  مدت هاست این فکر به سرم زده که کتابخانه ای برای مدرسه راه اندازی کنیم؛ کتابخانه ای با کتاب های خوب و امور برنامه ریزی شده. کار ساده ای نیست، اما انجامش خواهیم داد.

پ.ن.ها:

٭عنوان، یکی از موضوعات انشای امروز.  

٭ تصویر از نسخه ی خطی  گلستان سعدی، با موضوع "شب نشینی سعدی با دوستان" آنجا که سعدی از نگارش گلستان می گوید. (محصول کارگاه بایسنقر میرزا در هرات با آبرنگ و گواش، زر و سیم، بر روی کاغذ، به تاریخ ۸۰۶ ه.خ. کتابخانه چستر بیتی، دوبلین ایرلند.)

رقص

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است ...

"هوشنگ ابتهاج"