فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

۴۰ سال، ۴۰ فیلم



شبکه ی نمایش این شب ها برنامه ای دارد به نام "۴۰ سال، ۴۰ فیلم" که به معرفی آثار شاخص سینمای پس از انقلاب می پردازد.
 ویژگی مهم این مجموعه این است که آرش خوشخو نویسنده و تهیه کننده ی آن است.
 آرش خوشخو را از هفته نامه ی مهر می شناسم که از اواخر دهه ی هفتاد توسط حوزه ی هنری چاپ می شد و در فضای باز فرهنگی پس از دوم خرداد ۸۶، نگاه متفاوتی به سینما و موسیقی و هنر به طور عام داشت. کسانی چون زنده یاد ابوالفضل زرویی نصرآباد، حسین معززی نیا و ابراهیم نبوی در آن قلم می زدند.
 در حوزه ی سینما، حوزه ی هنری با راه انداختن سالن کوچک نمایش و نمایش فیلم های روز سینمای جهان (با سانسور فقط در مواقع حاد!) با کیفیتی بی نظیر در آن دوران، و راه اندازی مجله ی نقد سینما (دوره ی نخست) که بی شک از بهترین مجلات سینمایی ما بود، و تهیه ی فیلم هایی چون آدم برفی، سعی در حمایت از نگاهی داشت که سینما را هنر-صنعت می دید و نگاه به اصطلاح جشنواره پسند را طرد می کرد.
 برنامه ی "۴۰ سال، ۴۰ فیلم" هم به بررسی آثاری می پردازد که به هرحال به نوعی در دوره ی خودشان شاخص بوده اند؛ فیلم هایی چون "عقاب ها(ساموئل خاچیکیان)، بچه های آسمان (مجید مجیدی)، عروس (بهروز افخمی)و...
می توان آن نگاه را در این مجموعه هم دید.
 برنامه ای خوش ساخت، با چارچوبی تعریف شده که نگاه به گیشه را هم در نظر دارد و از تصاویر آرشیوی خوبی بهره گرفته است.
 برنامه ی دیشب این مجموعه درباره ی دونده (امیر نادری)، از بهترین قسمت های آن بود که اطلاعات زیادی درباره ی کارگردان، نویسنده (بهروز غریب پور) و البته تاثیر این فیلم در گشایش دری به سمت سینمای موسوم به جشنواره پسند به مخاطب داد و شناختی نسبی از شرایط دورانی که فیلم در آن ساخته شد پیش روی او قرار داد.
 امیدوارم سایر قسمت های این برنامه نیز به همین قوت ساخته شده باشند.

پ.ن:
گویا شبکه ی بی بی سی نیز برنامه ی مشابهی دارد که من از کم و کیف آن بی اطلاعم.

وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت

 

 تماشای اختتامیه ی جشنواره ی فیلم فجر جذاب بود!

 در این که آقای نصیریان با آن سابقه ی کهن در تئاتر و سینما گله مند باشند حرفی نیست، اما چرا بقیه هم گله مند بودند؟

 اصلا متوجه نشدم چرا خانم آبیار ناراحتند؟... با کمال احترامی که به ایشان دارم و معتقدم نیروی تازه ای به سینماگران زن ما اضافه شده است، اما دقیقا از چی گله مند بودند؟!... همسرشان که تهیه کننده ی سینما هستند و خودشان هم که در حوزه ی جنگ کار می کنند که می دانیم در این حوزه تقریبا هر امکاناتی که بخواهید در اختیارتان قرار می گیرد...، پس گله مندی چرا؟ 

ناخودآگاه یاد ابراهیم حاتمی کیا افتادم!

 آقای همایون غنی نژاد چرا آن قدر عصبی بودند؟!

 این که کسی را بفرستید بالا که پشت تریبون درباره ی چیز دیگری صحبت کند و جایزه را نپذیرید، برای چیست؟ - یادآور حرکت مارلون براندو که در مراسم اسکار دختر سرخپوستی را به جای خودش به مراسم و پشت تریبون فرستاده بود!

 به نظرم این ها و همین طور جملات سعید روستایی خطاب به آقای وزیر، نخست نشان از عصبانیت این نسل جوان و با استعداد سینمای ما دارد. عصبانیت از شرایط سختی که برای کار کردن در این خاک هست...، اما...

 اما صبور بودن و سخت کار کردن و در برابر بزرگان هنر سر به زیر بودن است که باعث ماندگاری هنرمند می شود و نه خودنمایی و استفاده از تریبون برای ابراز عقاید شخصی!

 یاد استادشجریان افتادم که وقتی دستگاه سخت راست پنجگاه را با موفقیت اجرا می کند، نزد استادش نورعلی خان برومند می رود که :"استاد چه طور بود؟"

و نورعلی خان می گوید:"بد نبود!"

 اصلا هنرمند جز در موارد ضروری، حق اظهار نظر درباره ی کارش را ندارد؛ چرا که آن را برای مخاطب ساخته و پرداخته است و این مخاطب است که در نهایت جذب اثری می شود یا آن را را طرد می کند. واقعا درک نمی کنم که چرا یک کارگردان باید درباره ی فیلمش توضیح بدهد -مگر این که جنبه ی فنی یا آموزشی مورد نظر باشد، مثل مصاحبه ی تروفو با هیچکاک- وگرنه اگر اثر درخور باشد که مخاطب خودش با آن ارتباط می گیرد.

چه هنر و چه هنرمند در گذر زمان است که عیار خودشان را نشان می دهند.


پ.ن:

عنوان از سپهری

تنهایی...


  در سریال از سرزمین شمالی، شخصیت پدر (گورو) عجیب برایم جذاب است. یکسره در حال کار کردن است. با دست های خالی، خستگی ناپذیر و بی توقع، کار می کند.با همه ی محبتی که به بچه هاش داشت اما حالا تنها مانده است- دخترش (هوتارو) بی وفا تر.بچه ها فقط وقت گرفتاری یاد پدرشان می افتند!

 انگار پدر، راه حل کنار آمدن با تنهایی خودش را در کار کردن پیدا کرده است. با خودم فکر می کردم که آیا تنهایی، سرنوشت محتوم همه ی ماست؟...

 البته که جامعه ی ژاپن که مدت هاست قدم به دوران مدرنیته گذاشته است با ما قابل مقایسه نیست که نه سنتی بودنمان معلوم است و نه مدرن بودنمان!


پ.ن:

 ٭ سه تا از بچه های دوازدهم تجربی تقریبا هر روز کلاس خودشان را تمیز می کنند. کار خوبی که باعث می شود زباله های زیادی را که بچه های شیفت مخالف در کلاس می ریزند نبینیم و همیشه با کلاسی تمیز رو به رو باشیم.

٭ ظاهرا یکی از پسرهایی که با دوستش، دو تا دختر را برداشته بودند و رفته بودند شهری دور، دیگر مدرسه نمی آید. هر بار وقت حضور و غیاب به نامش می رسم، بچه ها می گویند:"رفته است ماه عسل."!

 ٭ متوجه شده ام که یکی از بچه های دهم انسانی الف، یک بیلیارد باز حرفه ای ست و تقریبا در محل، بی رقیب است. 

٭ در مصاحبه و آزمون مربی ریاضی برای سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران پذیرفته شدم و بدین ترتیب می توانم در فرهنگسراها به عنوان معلم ریاضی برای مقاطع متوسطه ی اول و دوم کار کنم؛ آزمون از مبحث مشتق پایه ی دوازدهم بود که باید در حضور دو کارشناس تدریس می کردم و به سوالاتی پاسخ می دادم و البته مصاحبه هم بود که خوشبختانه به خوبی پیش رفت.

خدا را سپاس!

کهنه درخت...


 مدرسه نیمه تعطیل است!

ساعت اول بچه های دو تا از کلاس هایی را که معلم نداشتند فرستادند کلاسِ من و سر جمع سی و چند نفر شدند و من هم درس دادم! 

یاد یکی از کلاس هایم افتادم؛ حدود سال ۸۴ که کلاسی ۴۲ نفره بود. دوم انسانی.

.

 در ساعت دوم، از چند نفری که سر کلاس هستند سوالاتی می پرسم؛ کتاب نمی خوانند و هیچ علاقه ای هم به آن ندارند.

.

 ساعت سوم بچه ها را در حیاط با مراسمی سرگرم می کنند و بعد آن ها را می فرستند خانه.

.

 از بیرون صدای اره برقی می آید؛ دو نفر دارند شا خه های درخت های حیاط را می برند. باد می آید. در  حیاط مدرسه کسی نیست. صدای اره برقی حیاط را پر کرده است. یاد این شعر سایه می افتم:


"آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست..."

زندگی بایسته ی زندگی ست...


هم چنان که دو با دو می‌شود چهار

زندگی بایسته‌ی زندگی است،

هرچند نان،

این همه گران وُ

آزادی،

این همه کوچک باشد.


تا آن زمان که چشمان تو

روشن،

پوست‌ات

سفید وُ

موهای تو 

خرمایی است.


آن زمان که اقیانوس 

آبی است وُ 

مرداب 

آرام. 

و آن وقت که

 شادمانی 

از پشت ترس

مرا می‌خواند،

و شب 

روشنی روز را

تا دامن سوسن‌ها

به دوش می کشد.


ـ می‌دانم که دو با دو می شود چهار 

می‌دانم که زندگی بایسته‌ی زندگی است 

هرچند

نان این همه گران وُ

آزادی 

این همه کوچک باشد. 


"فریرا گولار"


پ.ن:

بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/

8351517626/Lhasa_De_Sela_Rising

_www_mp3lio_co_com.mp3.html 

ترانه ی "طلوع" از Lhasa De Sela

 کسی که زندگی کولی وارش الهام بخش ترانه هایش بود؛ پدرش مکزیکی و شیفته ی سفر و مادرش آمریکایی و عکاس و بازیگر بود. پیوسته در سفر بودند و خانه شان یک اتوبوس مدرسه بود. تا پنج ماهگی اسم نداشت و مادرش پس از خواندن کتابی درباره ی تبت، اسم لهاسا پایتخت تبتی ها را برایش برگزید.

لهاسا درست در نخستین روز سال ۲۰۱۰ میلادی و در سن  سی و هفت سالگی در اثر سرطان درگذشت.

چیزی بین هنر و زندگی


بالاخره با هر زحمتی بود دیروز مونتاژ "به وقت تنهایی" را تمام کردم؛ عملا مونتاژ را با گوشی انجام دادم چون با توجه به محدودیت زمانی، فرصت یادگرفتن ریزه کاری های پریمیر را نداشتم!

 از حدود شش صبح دیروز که دوباره شروع کردم، تا نزدیک شش عصر طول کشید؛ البته این وسط خودمان که مهمان بودیم هیچ، مهمان هم می آمد و در کار وقفه ایجاد می شد. اما خدا را سپاس که نسخه ی اولیه ی فیلم آماده شد و آن را برای جمعی از نزدیکان در منزل هوشنگ نمایش دادیم. 

 زمان فیلم ده دقیقه و چهل و پنج ثانیه شد.

 مهم ترین دغدغه ام این بود که بتوانم داستانی را که در ذهنم بود به تصویر بکشم طوری که مخاطب آن را بگیرد، که به نظرم محقق شده است. هرچند عیب این نمایش دادن این بود که مخاطبان به هرحال عمو مامه را در قاب می دیدند، اما به نظرم آن تنهایی ای که دنیای او را در بر گرفته است در کار درآمده است.

 فیلمبرداری با یک دوربین عکاسی خانگی انجام شد و کلا به جز یک سکانس، از سه پایه استفاده نکردم. البته که هیچ اعتقادی ندارم که باید با حداقل امکانات کار کرد، که اگر با امکانات بهتری انجام می شد، به مراتب نتیجه ی بهتری هم می داشت. اما معتقدم باید کار کرد و از حداقل زمان ها هم استفاده کرد.

 شب هم به عمومامه زنگ زدم و گفتم یادت می آید فیلم هایی که ازت گرفتم؟... حالا تبدیل شده به یک فیلم کامل.

 منتظر فرصتی هستم تا دوباره مونتاژش کنم و نسخه ی بهتری از آن درآورم تا شاید در جشنواره ای نمایش پیدا کند.


در کنار عمومامه، پشت صحنه ی فیلم

پ.ن:

عنوان برگرفته از این جملات  گودار است:

"سینما چیزی است بین هنر و زندگی. برخلاف نقاشی و ادبیات، سینما چیزهایی به زندگی می‌دهد و چیزهایی از آن می‌گیرد و من می‌کوشم این فکر را به فیلم برگردانم."

خستگی!


 بیشتر امروز بعد از ظهر را پای مونتاژ "به وقت تنهایی" بودم که تقریبا هفتاد درصد آن انجام شده است. مهمان هم بودیم البته! چند ساعت پیوسته چشمانم به مانیتور بود و خیلی خسته شدم...؛ نرم افزارهای متفاوتی را امتحان کردم و در نهایت با یکی از آن ها توانستم تا حدودی ایده هایم را عملی کنم. مشکل اصلی آن بود که بیشتر راش ها (برداشت ها) را در لحظه گرفته بودم و حالا باید آن ها را کنار هم در یک قالب یکپارچه قرار دهم. تعداد راش ها هم زیاد است.

خدا کند فردا تمامش کنم.

بر سر آنم که گر ز دست برآید...


 مونتاژ "به وقت تنهایی" حسابی درگیرم کرده است؛ دلیل اصلی اش هم البته آشنا نبودن با نرم افزارهای تدوین و از جمله Adobe Premiere است. استفاده از دوربین عکاسی خانگی هم این عیب را داشت که باید فرمت راش های گرفته شده تغییر کند. دارم سعی می کنم همه را یاد بگیرم!

 بچه های دهم تجربی از وقتی متوجه شده اند، خیلی پیگیر هستند؛ یکی شان هم برایم سی دی پریمیر و سی دی آموزشش را آورده است. قول داده ام پس از آماده شدن، آن را برایشان نمایش دهم. خدا کند نتیجه اش آبرومند باشد!


پ.ن:

عنوان از حافظ

زنده به گور...



در برابر چشم‌های آسمان

ابر را

در برابر چشم‌های ابر

باد را

در برابر چشم‌های باد

باران را

در برابر چشم‌های باران

خاک را

دزدیدند،

و سرانجام در برابر همه چشم‌ها

دو چشم زنده را زنده به گور کردند

چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.



"شیرکو بیکس"


* از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بیکس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی/ موسسه انتشارات نگاه/ چاپ اول/ تهران، ۱۳۸۵.

به وقت تنهایی...


مهوش زنگ زده بود که بگوید شبکه ی تماشا سریال "از سرزمین شمالی" را پخش می کند...؛ زنده باشی خواهرم! خوب می دانی که این سریال مرا می بَرَد به سال های دور  وچه حسی را در من زنده می کند ...

درست هنگام پخش این سریال بود که روی نقشه هوکایدو را پیدا کردم. کوهستان و رودخانه و برف و جنگل. کلبه های چوبی و سنجاب ها و روباه ها.

آن سال ها با مهوش و بقیه، این سریال را از تلویزیون سیاه و سپید شاوب لورنس مان تماشا می کردیم؛ شیفته ی موسیقی اش بودیم و آن لانگ شات ها از طبیعت وحشی و بکرش. 

یادش بخیر...

 در شبانه روزی که عمو مامه مهمانمان بود از فرصت استفاده کردم و ایده ای را که از مدت ها پیش در ذهنم بود عملی کردم که ساختن فیلم کوتاهی با شرکت او بود. تند و تند با دوربین عکاسی خانگی نماها را گرفتم. عمو دقیقا نمی دانست چه می کنم!... گفتم بعدا نتیجه اش را می بینی.

 حالا فقط مانده مونتاژِ فیلم که البته کار ساده ای نیست.

راستش دلم می خواست عمو مامه را در جایی زنده کنم؛ در تصویری. در حین کار این جمله از سوسن تسلیمی مدام در ذهنم بود که وقتی از تئاتر به سینما آمده بود گفته بود"برای ثبت بازی ام به سینما آمدم"...

من هم خواستم عمو مامه را در جایی زنده ثبت کنم.

نام فیلم را گذاشته ام: "به وقت تنهایی".

سیروان



در هیاهوی این جهان ای کاش،

سنگی بودم.

بی‌خستگی،

بی‌ترس،

باقی عمرم را،

کف رودخانه‌ای می‌خوابیدم.


"علیرضا طالبی پور"


پ.ن.ها:

٭بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8347517800/باوان.mp3.html

ترانه ی کُردی "باوان"، با صدای فرمیسک.

٭ تصویر، بر کرانه ی رودخانه ی سیروان، هورامان.

سکوت


٭امروز مادر آن دانش آموزی که از سیزده بدر دچار انزوا شده بود را دیدم؛ پرسیدم که دکتر رفته؟ و گفت نه. یعنی به من دروغ گفته بود... اما چیزهایی گفت که نشان می داد وضعیتش بهتر شده؛ از جمله این که چند وقتی ست که در خودش را در اتاق حبس نمی کند.

مادرش خیلی خوشحال بود.

خدا را سپاس!


٭ آن دانش آموز افغان که مادرش مریض احوال بود و خانوادگی تا دیروقت در خانه خیاطی می کنند، گاهی نشسته خوابش می برد... یکهو می بینم که لابه لای توضیحاتم، چشم هایش را بسته است. در آن لحظه، دلم می خواهد همه جا را سکوت پر کند...

باور..!


غرب وحشی. رنگو به دیدار شهردار می رود تا درباره ی خشکسالی شهر با او سخن بگوید. شهردار کنترل آب را در دست دارد و  در این برهوت، آب یعنی همه چیز!

شهردار: اون ها رو می‌بینی آقای رنگو؟

اون ها دوست ها و همسایه‌هام هستن. زندگی اینجا سخته، خیلی سخت.

می‌دونی اون ها چه‌جوری تا الان دووم آوردن؟

اون ها باور دارن! باور دارن که اوضاع بالاخره بهتر می‌شه، اونا باور دارن که برخلاف همه‌ی شواهد و قرائن فردا بهتر از امروز می‌شه؛ مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن!

از دیالوگ های "رنگو (Rango)، گور وربینسکی، ۲۰۱۱"

پ.ن.ها:

٭ فوق العاده ست این انیمیشن! ترکیبی از فلسفه، تاریخ، اسطوره، کمدی و فانتزی در قالب وسترن، که مخاطب را کیفور می کند.

٭ بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8349754718/

Anathema_Lost_Control.mp3.html 

ترانه ی Lost Control از Anathema.