فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

پیری...


مبر ز موی سپیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...


"احمد حمیدی راد"

خدایا...


خدایا!

مرا به حال خودم وامگذار...

کولبر



دست می‌کشد به یخچال

سردش می‌شود

دست می‌کشد به تلویزیون

سردش می‌شود

دست می‌کشد به ضبط‌صوت

سردش می‌شود

دست می‌کشد به اجاق‌گاز

و پایش تا زانو در برف گیر می‌کند


سرد است این اثاث

سرد است این اتاق

سرد است این خورشید

سرد است این کوه

سرد است این مسیر

و هرچقدر پتو بکشی بر این خانه

گرم نمی‌شود


شلیک کن

مگر گلوله گرم کند تنِ این کولبرِ کُرد را...


"بابک زمانی"


پ.ن. ها:

٭معاون وزیر کشور فرموده اند:"نمی دانم واژه ی کولبر از کجا اختراع شده است."!

٭ نقاشی با عنوان "زنان کولبر کُرد"، از حشمت اردلان

خدایا...


خدایا!

لطفا به من صبوری بده؛ صبوری، صبوری، صبوری...

خدای بزرگ و مهربان!

تو خودت شاهد من هستی..؛

لطفا به من آرامش بده...

لطفا تنهایم مگذار...

دردیست بر دلم که نگنجد به عالمی...


من هر آن‌جایم که درد آنجاست

زیرا من...

بر هر دانه‌ی اشک

مصلوب شده‌ام...


"ولادیمیر مایاکوفسکی"


پ.ن:

عنوان از نصرت رحمانی

این فیلم را به عقب برگردان...


‍‍  دنیا به همین چند سطر رسیده است

به اینکه انسان کوچک بماند بهتر است

به دنیا نیاید بهتر است


اصلا این فیلم را به عقب برگردان


آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین

پلنگی شود که می دود در دشتهای دور


آن قدر که عصاها

پیاده به جنگل برگردند


و پرندگان

دوباره بر زمین


نه...

به عقب تر برگرد


بگذار خدا در آینه بنگرد

شاید تصمیم دیگری گرفت...


"گروس عبدالملکیان"

مردن مردانه...


پاییز جان !

چه سرد ،‌ چه درد آلود 

چون من تو نیز تنها ماندستی 


ای فصل فصل های نگارینم

پاییز

ای قناری غمگینم...


"مهدی اخوان ثالث"


بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/

8338479218/Mordane_Maradaneh.

mp3.html

"مردن مردانه"، از گروه "داماهی". صدا: رضا کولغانی، شعر: ابراهیم منصفی. متن به لهجه ی بندرعباس است.

این ۱۲ نفر


  اتفاق خوب سه شنبه این بود که یکی از دانش آموزان پیش دانشگاهی پارسال به دیدنم آمد و خبر قبولی اش در دانشگاه را داد.

 زنگ تفریح بود و داشتم لقمه ای را که از خانه آورده بودم می خوردم که صدایم کردند.

 از دانش آموزان رشته ی ریاضی بود که اتفاقا همیشه با اجازه یا بی اجازه، لقمه می خورد سر کلاس! البته به محض این که می دیدم، سرخ می شد. گاهی هم که سر به سرش می گذاشتم سرخ می شد!

 گفت که پلیمر دانشگاه امیرکبیر قبول شده است؛ خیلی خوشحال شدم و کلی به اش آفرین گفتم!

 کلاسشان دوازده نفر بود که دو تایشان از اول سال نمی آمدند. دو تای دیگر هم از مدرسه اجازه گرفتند که نیایند! یکی شان به خاطر سر کار رفتن و آن یکی به خاطر این که می خواست برای کنکور انسانی بخواند. هشت نفر باقی مانده هم همیشه یکی دو تا غایب را داشتند!

 حالا با خبر شدم یکی دیگر از بچه ها مهندسی برق قبول شده است و آن که کنکور انسانی داد، حقوق قبول شده است.

کیف کردم! کلی تشکر کردم که این خبرهای خوب را برایم آورده. او هم گفت که برای تشکر آمده است و کلی سپاسگزاری کرد!

خدا را سپاس!

برای این مدرسه که در منطقه ای محروم قرار گرفته است، یک نتیجه ی خیلی خوب است.

خیلی خوشحال شدم؛

دَمشان گرم بچه ها!

ندارد!


فصل عوض می‌شود

جای آلو را

خرمالو می‌گیرد

جای دلتنگی را

دلتنگی...


"علیرضا روشن"


 توی پارک، در تاریک روشنای بلوار اصلی اش پیاده می روم. هندزفری در گوشم است و کتابی در دستم. سایه ام از من پیش افتاده است. آسمان نیمه ابری ست و باد خنکی می وزد. ماه کامل است. هوا اما دلگیر است.

هیراد


  امروز هیراد رفت پیش دبستانی.

 پرسیدم:"بابا، چی ازت پرسید خانم معلمت؟"

گفت:"پرسید دوست دارید در آینده چه کاره بشید؟"

- خُب، چی جواب دادی؟

- گفتم می خوام یه قهرمان بشم، مثل مرد آهنی!


٭ هفته ی پیش که داشتم یادداشت هایم را مرتب می کردم و به نقاشی های دوره ی خوابگاه دانشجویی رسیده بودم، داشتم به نقاشی شب اول خوابگاه نگاه می کردم که هیراد آمد و نقاشی را دید. بعدش گفت:"بابا به ات افتخار می کنم!


٭ داستان کدو قلقله زن را خیلی دوست دارد و همیشه آن را برایش تعریف می کنم، یا از روی کتاب برایش می خوانم. امشب پرسید:"بابا، آخه پیرزنه چه طور می تونه بره توی کدو؟!"


٭ دایی اش یک پیتزا برایش خریده بود و او هم حسابی شاد بود! دایی ازش خواست برود و بشقابی برایش بیاورد. هیراد در پاسخ گفت:"اطاعت می شود قربان!"

رفت و آورد.

پاییز نام دیگر من...


پاییز آمدست که خود را ببارمت

پاییز نام دیگر "من دوست دارمت..."


"سید محمد موسوی"


دیشب باران زده و حال هوا خوب است. پاییزِ قشنگ، نیامده دلبری هاش را آغاز کرده است. زخم اهواز اما بر دل وطن  تازه است.

 خدایا کمک کن حال همه ی ما خوب باشد.

امروز، روز اول مدرسه است؛ کودکان سرزمین من، چه با نان و کیف و کفش، و چه بی آن، مدرسه را از لبخندهاشان پر می کنند.

الهی به امید تو!