فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بمباران شیمیایی حلبچه، ۲۵ اسفند ۱۳۶۶

خانواده ای، هریک در گوشه ای افتاده.

به کدامین گناه کشته شدند؟

آیا کسی بابت این جنایت ها محکوم شد؟!

(از آوردن عکس های دیگر پرهیز کردم.)

پ.ن:

بشنوید:https://s16.picofile.com/file/8428163976/Hossein_Alizadeh_Lullaby.mp3.html

 لالایی فیلم "لاک پشت ها هم پرواز می کنند"، بهمن قبادی، ۱۳۸۳؛ موسیقی حسین علیزاده.

بعداً نوشت:

  هنوز تصویر آوارگان کُرد عراقی پیش چشمم است. با وجود آن ها، شهر شلوغ شده بود. کنار خیابان وسایل خانه شان را می فروختند، هرچه را که توانسته بودند با خودشان بیاورند. سکّه های دینار عراقی همه جا پیدا می شد.

  گفتند نزدیک شهر برایشان اردوگاهی درست کرده اند.

زمان گذشت...

 به گمانم نوروز ۸۳ بود که ابوذر دنبال استادکار بنّا و گچکار می گشت. با موتور رفتیم اردوگاه حلبچه. از جاده ی اصلی راهی به سمت روستایی بود و اردوگاه کنار جاده بود.

  اردوگاه نانوایی، درمانگاه، مدرسه و نگهبانی داشت. خلوت بود. اکثر آواره ها برگشته بودند عراق. در و دیوار پر از پارچه نوشته هایی در تشکر از مسئولان اردوگاه بود که به سادگی، نمایشی بودنشان پیدا بود.

از کوچه های باریک با خانه هایی که از بلوک سیمانی ساخته شده بودند گذر کردیم. ترانه های کُردی در کوچه ها پیچیده بود.

 اوستا محمد را پیدا کردیم. جوان تر و فرزی به نظر می رسید. خوش رو و بشاش بود و با سبیلی مرتب. دعوت کرد برویم داخل که نرفتیم. من تنهایشان گذاشتم و از کوچه آمدم بیرون. در حاشیه ی تپه ای، پیرمرد و پیرزنی دم کلبه ای نشسته بودند. کلبه، شبیه خانه های هورامان، دیوار پشتش از تپه بود. چند خرگوش دور و برشان بود و پیرمرد با آن ها سرگرم بود.

 وقتی می خواستیم از اردوگاه خارج شویم، تکه کاغذی پیدا کردم که رویش قلب و تیری بر آن نقاشی شده بود؛ یادگار من از اردوگاه حلبچه.

تو هنوز هم مبصر همه ای...

«وقتی که آقای خسرو شکیبایی آمد سانفرانسیسکو من بردمش به آلکاتراز. برای اینکه در حقیقت من هم در زندانم حالا در زندان وسیع‌تر. وقتی که آدم در مملکت خودش نیست و آن چیزی که خودش دلش می‌خواهد داشته باشد، آن کاری که دوست دارد انجام بدهد و در مملکت خودش نیست، می‌شود زندان دیگر. حالا ممکن است این زندانی، آزادی عمل بیشتری داشته باشد ولی به هر حال زندانی است.

...

من اگر بتوانم ایران بیایم و عمرم اینقدر باشد که بتوانم برگردم آنجا، اول می‌روم سر قبر مادرم. برای اینکه مادرم را خیلی دوست داشتم و متاسفانه وقتی من نبودم فوت کردند. بعد هم خانه آخری که من ازش آمدم بیرون در امیرآباد و در خیابان داوری است. اگر فرصتی باشد دلم می‌خواهد بروم آنجا و خاطرات گذشته خودم را زنده کنم.

...

من آرزو دارم به هرحال برگردم به وطن. حتی اگر شده در آخرین لحظات زندگی‌ام که من برگردم و آن مملکت را دوباره ببینم و آن مردم را دوباره لمس کنم. این بزرگ‌ترین آرزوی من است. بعد از آن دیگر راحت سرم را می‌گذارم زمین و می‌روم.»

آنچه خواندید، بخش هایی ست برگرفته از مصاحبه ی هفته نامه ی چلچراغ با بهروز وثوقیِ عزیز در شماره ی اخیرش (۲۳ اسفند ۹۹).

چقدر دلم گرفت وقت خواندن حرف هایش. چقدر غم توی واژگانش بود.

چرا و به کدامین گناه کسی که بخشی از خاطره ی جمعی مردمان ماست، کسی که از شمایل های موج موسوم به موجِ نو در سینمای ماست، کسی که سال ها برای سینمایمان زحمت کشیده است، باید این چنین در غربت رنج بکشد؟

گوزنها، قیصر، کندو، سوته دلان، داش آکل، خاک، تنگسیر، رضا موتوری و...، کافی نیست؟ این فیلم ها نسل او را به نسل سینما دوستانِ پس از انقلاب، پیوند نداده است؟

 در جایی از مصاحبه، آرزو کرده بود بیاید وطن و آنچه را طی سال ها آموخته است، به رایگان در اختیار جوانان خاکش قرار دهد.

پ.ن:

عنوان از دیالوگ های گوزنها (مسعود کیمیایی، ۱۳۵۳)، قدرت (فرامرز قریبیان)، خطاب به سیّد(بهروز وثوقی)

شادی کوچک

شادی کوچکی می خواهم

آنقدر کوچک که

کسی نخواهد آن را از من بگیرد.


" ناظم حکمت"


ارزیابی شتابزده - ۸

بمب، یک عاشقانه - پیمان معادی، ۱۳۹۶

امتیاز: ۴ از ۵

درامی در بحبوحه ی جنگ، با داستان و سر و شکلی متفاوت در سینمای ما.

فیلمی یک دست و خوش ساخت، با فیلمنامه ای خوب.

حضور النی کاریندروی بزرگ به عنوان سازنده ی موسیقی متن فیلم، یک اتفاق ویژه است.

سیامک انصاری درنقش مدیر مدرسه، عالی ست!

بینوایان - لاج لی، ۲۰۱۹

امتیاز: ۳/۷۵ از ۵

داستانی پرکشش از مواجهه ی پلیس هایی فاسد با محله ای از مهاجران و حاشیه نشین ها، با ویژگی های خاصش.

ریتم و فیلمبرداری و کارگردانی خیلی خوب است، اما فیلمنامه ای پر از حفره و پرداخت نشده دارد.

ارتباط فیلم با بینوایان ویکتورهوگو هم از آن شیطنت های سازندگان است؛ آن جمله ی پایانی فیلم از کتاب هم، یک وصله ی ناجور است!

روح- پیت داکتر، ۲۰۲۰

امتیاز: ۴ از ۵

شروعی عالی با داستان معلم موسیقی ای که قرار است بالاخره به آرزویش که نوازندگی با یک گروه مطرح جاز است برسد.

  در ادامه اما، فیلم قدری از ریتم می افتد.

با همه ی تلاشی که سازندگان اثر در طراحی دنیای پس از مرگ به کار برده اند - از جمله، استفاده ی هوشمندانه از طرح های پیکاسو همچون تابلوی دختری در آینه - اما دنیای زمینی ها به مراتب جذاب تر از کار درآمده است.

 فیلم در ستایش زیستن است و البته در ستایش موسیقی جاز، با گرافیک و کارگردانی ای درخشان.