فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

چرنوبیل

چرنوبیل - کریگ مازن، ۲۰۱۹

مینی سریال چرنوبیل، بر اساس جریان انفجار یکی از رآکتورهای نیروگاه هسته ای چرنوبیل در بخش اکراین از شوروی سابق، به سال ۱۹۸۶ ساخته شده است. سازندگان اثر سعی کرده اند همزمان به ابعاد مختلف ماجرا بپردازند؛ کاری که در یک سریال پنج قسمتی حدودا یک ساعته اصلا ساده نیست!

استفاده ی درست از رنگ -اغلب کدر- و طراحی جزئیات صحنه، با لوکیشن هایی که به شدت به محل اصلی واقعه شباهت دارند، خروجی درخشانی داشته است. سریال در عین این که نمونه ی موفقی از توضیح مباحث علمی برای مخاطب است، یک بار دیگر به این می پردازد که خارج شدن کنترل تکنولوژی از دست انسان، می تواند چه فجایعی به بار آورد. 

 تقابل اهل علم با اهل سیاست، و پرداختن به قهرمانان گمنام در مواقعی اینچنینی، از کلیدی ترین بخش های فیلمنامه است.

موسیقی فوق العاده اش، هر بار دوربین به نیروگاه وارد یا به آن نزدیک می شود، با صدای وهم انگیز پس زمینه -که در اصل با صدای واقعی نیروگاه ساخته شده است- ترسی زیرپوستی را به جان مخاطب می اندازد و یکی از مولفه های مهم در تاثیرگزاری قاب بندی ها و سکانس های درخشان سریال است.


صدای تبر...

در این باغِ کوچک چرا

چرا صدای تبر قطع نمی‌شود؟

چرا صدای افتادن؟

تا کی به سوگِ سروها بنشینیم؟

تا کی به سوگِ صنوبرها؟

در این باغِ کوچک

مگر چند سروِ صنوبر هست

که دندانِ برنده‌ی تبر

از شکستنشان سیر نمی‌شود؟


"منوچهر آتشی"

پ.ن:

طرح از کته کل ویتس

بشنوید: If These Walls could speak از Clouds

https://fex.net/s/cc89caa

زندگی...

در محله ی قبلی مان،

 یک تعمیرگاه ماشین بود که اگرچه در و دیوارش سیاه بود و پر از آچار و وسایل مکانیکی، اما پشت شیشه های رو به خیابانش پر از گلدان های کاکتوس قشنگ قد و نیم قد بود.

 کوچه ی رو به رویی مان پیرمردی بود که یک کیسه ی پلاستیکی برمی داشت و زباله های کوچه و خیابان را در آن جمع می کرد.

در خیابان اصلی، یک عکاسی هست که پنج شنبه ها تصویر درگذشتگان را رایگان چاپ می کند.

آن طرف تر از چهار راه، مغازه ای هست که کانال کولر و لوله ی بخاری و مانند این ها درست می کند؛ روی درِ ورودی اش کاغذی چسبانده است با این عنوان:"با عشق وارد شوید."

 و این جا، در محله مان،

 یک پیرمرد افغان هست که بساط کفاشی پهن می کند. ظهرها همان جا کنار بند کفش ها و واکس و فرچه ها دراز می کشد و می خوابد و وقت نماز که بشود فارغ از عبور رهگذران، در پیاده رو قامت می بندد.

یک آپارتمان قدیمی در کوچه مان هست که دقیقا نمی دانم چرا، اما مرا یاد فیلم "دزدان دوچرخه"(ویتوریو دسیکا،۱۹۴۸) می اندازد؛ شاید به خاطر سیمان سپید رنگ و رو رفته اش یا نرده های جلوی ساختمان باشد!