فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

داغداران...

باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاه‌پوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجّاده‌ها
سَر برنگرفته‌اند!


"شاملو"

خلوت کریم خانی

خلوت کریم خانی (جلو خان)، ایوانی دو بَر و سرپوشیده در ضلع شمالی کاخ گلستان است.
  در این ایوان، حوضی جوشی قرار دارد که در گذشته آب قنات شاهی از آن می جوشیده است و باغِ کاخ را آبیاری می کرده است. همچنین، سنگ قبر ناصرالدین شاه( که از مقبره اش در شاه عبدالعظیم به اینجا آورده شده است) و تختی سنگی در آن قرار دارد.
  در دوره ی آغامحمدخان، به دستور او، استخوان های کریم خان را از شیراز آوردند و پای پلکان این بنا دفن کردند تا او هربار از آنجا رد می شود، از روی آن بگذرد.
  در دوره ی رضاشاه، با حضور نوادگان کریم خان، قبر را شکافتند و استخوان ها را از آن خارج کردند و به قم بردند.

یک پارچ آب یخ

  خریدهای پدر را با هیراد انجام دادیم و بردیم خانه شان. از در که وارد شدیم، بوی خوش مزه ای پیچیده بود! گفتم:" بوی آبگوشته؟"

مادر گفت:"بله"

 پیدا بود از صبح زود بار گذاشته است و حسابی جا افتاه است.  گفتم:"عجب عطری..."

هیراد گفت:"تو که وقتی بچه بودی از آبگوشت بدت می آمده؟"

گفتم:"چون تقریبا هر روز ناهار آبگوشت می خوردیم!"

وقتی پا شدیم، مادر گفت:"ناهار بمانید."

  نماندیم و آمدیم خانه ی خودمان.

ساعتی بعد پدر زنگ زد که مادرت برایتان آبگوشت آورد. می دانست آسانسورمان خراب است. خانه شان چند کوچه بالاتر از ماست.

مادر آرام قدم برمی دارد تا پاهایش کمتر درد کند. طول کشید تا برسد. رفتم پایین. کمی نفس نفس می زد. قابلمه ی کوچکی توی دستمال پیچیده بود. داغ بود:" گفتم دلت خواسته است."

...

چند وقت پیش هم بی خبر، با پارچی آب یخ آمد خانه مان. از آن پارچ های شیشه ایِ قدیمی که درهای پلاستیکی قرمزرنگ دارند. برای هیراد آورده بود.

 هیراد می گوید:" آب خانه ی مادربزرگ خیلی خوش مزه و خنک است!"

بشنوید:

https://s25.picofile.com/file/8452945234/Hamcho_Farhad.html

همچو فرهاد، با صدای بانو پریسا

تالار ظروف و عمارت الماس

تالار ظروف
در تالار ظروف که مجموعه ای از ظرف های اهدایی به پادشاهان قاجار است، ظرف های زراندودی که ملکه ویکتوریا به ناصرالدین شاه اهدا کرده است، برای بازدیدکننده ها بسیار جذّاب بود. بازدیدکننده هایی که بیشترشان خانم بودند.
بسیاری، این تالار را شاید راهرویی بیش نمی دانستند که ویترین هایی پر از ظرف در دو طرفش دارد؛ اما همین که می شنیدند که این ویترین ها را فرح برای همین ظرف ها از فرانسه سفارش داده است، که دومین ویترین، مجموعه ظرف های اهدایی از طرف ناپلئون به فتحعلی شاه است، یا آن تابلوهای آویخته بر دیوار، رنگ و روغن نیستند و از قطعات ریز سنگی ساخته شده اند که به آن ها میکرو موزائیک می گویند، می ایستادند و از نو تماشا می کردند.
بازدیدکننده های خارجی زیاد بودند؛ از روس ها که بیشترینشان بودند، تا گردشگرانی از  عراق، چین و ترکیه تا گروهی از دیپلمات های نیجریه ای. آقای بیژن بیرنگ هم از بازدیدکننده ها بودند که با ایشان گپی کوتاه زدیم.
تالار ظروف
عمارت الماس

عمارت الماس، به خاطر مقرنس های آینه کاری شده اش به این نام معروف شده است؛ عمارتی کوچک از دوره ی فتحعلی شاه که در ضلع جنوبی مجموعه ی کاخ گلستان قرار گرفته است.

 در این عمارت، دو تابلوی نقاشی از فتحعلی شاه، که مهرعلی، به سبک پیکرنگاری درباری کشیده شده است، چند مجسمه و تعدادی عکس از شکارگاه های عهد ناصری وجود دارد. دوره ی قاجار، از دوره هایی ست که حیات وحش ما به سبب شکارهای بی رویه، آسیب زیادی می بیند. از جمله پلنگ، شیر ایرانی و ببر مازندران در ابعاد وسیعی شکار می شوند و رو به انقراض می روند. شکارهای وحشیانه ی ظل السلطان پسر ناصرالدین شاه در تاریخ معروف است.

  از جمله مشکلاتی که در این بخش داشتم، دست کشیدن بازدیدکننده ها به کاغذ دیواری های عمارت بود؛ وقتی بنا در میانه ی جنگ ایران و عراق در اثر بمباران بازار تهران آسیب می بیند، در بازسازیِ دوباره، دیوارها را کاغذ دیواری می کنند؛ آن هم کاغذ دیواری هایی فرانسوی که از عهد ناصری در انبار کاخ باقی مانده بود.

   به خانمی که به دیوار دست کشید تذکر دادم، پاسخ داد که:"خواستم ببینم جنسش با دیوار اون طرف فرق می کنه یا نه. اونجا جنسش ابریشم بود!"

عمارت الماس

در ایوانِ مرمر

  پنجشنبه ی پیش در "ایوان مرمر" بودم.
  ایوان مرمر قدیمی ترین بخش کاخ گلستان است و معمولا نخستین جایی ست که بازدیدکننده ها از آن بازدید می کنند؛ به واسطه ی تخت مرمری که به دستور فتحعلی شاه قاجار ساخته شده است و در آن نصب شده است، بدین نام معروف است. فتحعلی شاه، شیفته ی زیورآلات و زرق و برق بود و خود را به هر نحوی به شاهان و پیامبران پیشین ربط می داد؛ گویی می خواست خلاء های شخصیتی اش را این گونه پُر کند.
پس، تختی ساخت از مرمر یزد و بهترین صنعتگران و هنرمندان را برای ساختن آن به کار گرفت؛ تختی که همچون تخت سلیمان، بر شانه ی پریان و دیوان استوار بود و نتیجه آن شد که سیّاحان اروپایی هم بر آن رشک می بردند...
                                     ...

  پنجشنبه خیلی شلوغ بود. یک آن جمعیت آن قدر زیاد شد که صدا به صدا نمی رسید، پس با صدای بلندی تقریبا فریاد زدم که :"سلام!"

   صدای جمعیت خوابید.

  گفتم می خواهم برایتان از تخت مرمر بگویم...، و شروع کردم!

  کلا آن ها که علاقمندتر هستند، حتی اگر دور هم باشند، گوش می ایستند یا خودشان را به منبع صدا می رسانند. اما کم نیستند کسانی هم که انگار فقط برای عکس گرفتن آمده اند. بازار عکس گرفتن حسابی داغ است، به ویژه در این ایوان که همچون آتلیه ای زیباست؛ پس گاهی نقش عکاس را هم بازی می کنم!

  برای خانم ها اُرسی های پشت سرِ تخت جذاب تر بود و وقتی می شنیدند که کشویی به سمت بالا جمع می شوند، حظّ عجیبی می بردند.

یکی از بازدیدکننده ها گفت:"خوش به حالتان که اینجا کار می کنید!"

گاهی هم وسط آن شلوغی، بازدیدکننده هایی پرسش هایی می کردند که پاسخش کوتاه نبود؛ مثلا یک آقایی از حدود تهران در دوران قاجار پرسید، یا گروهی که یکی شان پرسید:"اصلا نگه داریِ اینجا به چه درد می خورد؟"

  اما شاید هیچ چیز به اندازه ی تماشای کودکانی که به موزه می آیند، سرحالم نیاورَد. بعضی هایشان کنجکاوانه پرسش هایشان را می پرسند.

 و امان از عادت ما ایرانی جماعت که انگار باید جنس یا کیفیت همه چیز را با سرانگشتان دست بیازماییم؛ فرقی نمی کند پارچه ی لباسی که می خواهیم از بازار بخریم باشد یا دری خاتم کاری شده با عاج فیل و استخوان شتر و نقره از دوره ی زندیه در کاخ گلستان!

ایوان تخت  مرمر