فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

رقص روی لیوان ها...



‍ تبعیدگاه به تبعید گاه

و سال به سال

موهای شرقی مان

یک به یک

بر سنگ فرش پس کوچه های غربت

فرو می ریزند 


این فاجعه ی عظیمی ست برادر!

ما به سوی روحی برهنه گام بر می داریم


"شیرکو بیکس"


  حالم ناخوش است؛ هم از بیرون و هم از درون. دو بار تا حالا دکتر رفته ام و انگار همانی هستم که بودم!

غم سانچی، یک سال پس از پلاسکو، و افسوسی دیگر...

ویدئویی می بینم از وضعیت زلزله زده ها که حالم را بدتر می کند؛ عکسی می بینم از کودکی خون آلود در عَفرین که در بمباران جنگنده های ترکیه به این روز افتاده است...

چرا تاریخ از تکرار دست نمی کشد؟...


پ.ن:

٭ عنوان برگرفته از شعر فروغ فرخ زاد است؛ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. اما بیش از هر چیز، مرا یاد نمایشی می اندازد به همین نام از امیررضا کوهستانی که سال ها پیش در جشنواره ی تئاتر فجر دیدم و هنوز که هنوز است، در خاطرم می درخشد.

٭ مجسمه از: پائولو گراسینو

بخواب آرام، دل دیوانه...



بعد از مدت ها، فرصتی پیش آمد تا روی داستان هایم کار کنم. دیروز و امروز روی داستان های "درخت انگور" و "آسانسور" کار کردم که هر دو مربوط به سال های پیش اند و همین، حس خوبی بهم داد. امیدوارم بتوانم در فرصت های بعد، روی بقیه ی داستان ها هم کار کنم.

 اوایل هفته هم مجموعه داستان کوتاهی را شروع کردم که اگرچه تنها یک داستانش را خوانده ام، اما اگر بقیه ی داستان ها هم به قدرت همین یکی باشد، خیلی خوب است.

  نوشتن و خواندن، همیشه حالم را خوب می کند.

پ.ن ها:

٭ آرزوی موفقیت دارم برای همه ی عزیزانی که در فصل امتحانات هستند.

٭ هرچند با تاخیر اما، فرارسیدن سال نوی میلادی را هم به همه ی هموطنان مسیحی ام تبریک می گویم.

٭ سپاس از دوستان فرهیخته ام که با همه ی کم کاری ها و بی مهری هایم، همچنان می آیند و می خوانند. منت می گذارید دوستان جان!

٭ امیدوارم همه ی دوستان نازنین، همواره شاد و سلامت باشند. 

٭ عکس را در راهروی کتابخانه ای عمومی گرفتم!

٭ بشنوید:http://s8.picofile.com/file/8316406292/

%D8%AF%D9%84_%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87

_%D9%88%DB%8C%DA%AF%D9%86_fygzHAWDzgg.mp3.html

ترانه ی جاودانه ی "دل دیوانه" با صدای "ویگن"، و شعری از "رهی معیری".


سر انگشتان تو...

همه‌ی برگ و بهار 
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
و زلالیِ چشمه‌ساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.

 

زیباترین حرفت را بگو
شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.


"شاملو"

درد...


درد، حرف نیست

درد نام دیگر من است...

من چگونه خویش را صدا کنم؟...


"قیصر امین پور"

باران...


می باری ای باران و می شویی زمین را


اما نمی شویی دل اندوهگین را...



"حسین منزوی"


پ.ن:

کامنت های دوستان بی پاسخ نخواهد ماند؛ سپاس از مهرتان.