فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

Mori Art Museum

به نظرم ویدئوی زیر نمونه ی مناسبی باشد برای درک تعریف موزه در دنیای امروز:

.

Bang Bang

اجرایی از ترانه ی Bang Bang، از فیلم "بیل را بکش"تارانتینو.

اصل ترانه از نانسی سیناترا



بهار، تابستان، پاییز، زمستان... و بهار

نوروزِ دوستان شادباش!

گراند هتل، لاله زار؛ درویش خان، در حضور صادق هدایت، پروین اعتصامی، عارف قزوینی و ... تار می نوازد.

بخشی از انیمیشن "سیم ششم"، ساخته ی بهرام عظیمی.

پ.ن:

٭عنوان، نام فیلمی از کیم کی دوک، محصول ۲۰۰۳

آیینه ای میان غبار...

ترم اول دانشگاه، با همه ی سختی هاش به سلامتی تمام شد و حالا در ترم دوم هستیم.

درمجموع استادهای خوبی داشتیم و من یکی که خیلی ازشان آموختم. تجربه ی نوشتن نخستین مقاله ام را هم داشتم که درباره ی "لاله زار" بود.

 بیشتر نمره ی ترم را فعالیت های کلاسی و تکالیفمان تشکیل می داد.

 بین درس ها، درس محبوب من مبانی و تاریخ موزه بود. چرا که از ریشه ها سخن می گفت؛ از اسطوره، فلسفه، تاریخ و روایت. نصف نمره ی این درس پژوهش و ارائه ی آن بود که قبلا گرفته بودیم و نصف دیگرش را قرار بود استاد، آنلاین و به شکل تصویری پرسش داشته باشند و به خاطر ترتیب الفبایی، من نخستین نفر در لیست بودم! روز آزمون با اینکه خوب خوانده بودم اما استرس داشتم. استاد اما با برخوردی خوش، مدت زمان آزمون را به گپ و گفت درباره ی پژوهشم پرداخت و در نهایت هم هیچ پرسشی نکرد و گفت از فعالیت هایتان راضی هستم و نمره ی کامل را هم به ام داد و درس با خاطره ای خوش تر برایم همراه شد!

 در طول ترم یک بار هم با یکی از اساتید و تعدادی از دانشجویان، به بازدید از باغ موزه ی نگارستان رفتیم که تجربه ی جالبی بود؛ باغ موزه ی نگارستان که در میدان بهارستان قرار دارد، به نظرم بسیار جذّاب آمد. به ویژه نقاشی دیواری بزرگی که از فتحعلیشاه و درباریان دارد که شاخص ترین اثر آن است. 

ترم گذشته، نگاه من را به موزه از پایه زیر و رو کرد؛ آن نگاه سنتی که موزه را مکانی می داند که در آن اشیایی در ویترین ها نگه داری می شوند، سال ها پیش دچار تغییر و دگرگونی شده است. موزه ها مدت هاست که به "نهادهای اجتماعی" تبدیل شده اند و در پیشبرد جوامع از ابعاد گوناگون، نقش بازی می کنند. اگرچه متاسفانه در کشور ما، به دلایل زیاد، موزه ها آن جایگاه را ندارند و از پتانسیل هایی که داریم بهره نبرده ایم.

پ.ن:بخشی از کنسرت استادشجریان در باغ فردوس (موزه ی سینما)

چه دانستم...

امروز تولد باستر کیتون است؛ یکی از بزرگ ترین کمدین های تاریخ سینما.

بشنوید:
https://s21.picofile.com/file/8441778292/Che_Danestam.mp3.html "چه دانستم"، با صدای همایون شجریان، شعر مولانا

پاییز آخرین حرفِ درخت نیست...

شب های پاییز

که برگ های معلّق

در ماهتاب

شنا می کردند

من آسمان را

به تماشا می نشستم

دلم می خواست چندان عدد یاد بگیرم

تا همه ی ستاره ها را

شماره کنم...


"کیومرث منشی زاده"

* پس از بهبودی خانواده ی مهوش و رامین، که شنیدن صدایشان پس از سه هفته ی سخت مخصوصا برای رامین، کم از معجزه نداشت، خانواده ی لیلا برای چندمین بار بیمار شدند و خدا را سپاس که حالشان خوب است و این بار برادرزاده ام مسلم بیمار است. بلا از همه کس دور باشد؛ آمین.

٭ نخستین زادروزِ استادشجریان، بدون اوست. روحشان شاد و یادشان گرامی باد!

* دیروز پس از مدت ها رفتم مدرسه. جلسه ی کوتاهی بود که با خداحافظی از آقای جلالی هم همراه بود که امسال بازنشسته شد. از نخستین سال معلمی ام با هم همکار بودیم و جای خالی اش در مدرسه حس خواهد شد. دوست داشتنی و خوش مشرب بود.

٭ مدت ها بود که کتابخانه ام کتاب تازه ای به خودش ندیده بود و در همین هفته، دو تا کتاب به اش اضافه شد؛ یکی اش را یکی از همسایه ها به ام بخشید که "فرهنگ معاصر عربی - فارسی" ست و مطمئنم بعدها خیلی به کارم می آید و دومی هم مجموعه داستان کوتاهی ست که اینترنتی سفارش دادم. 

در پاسخ هدیه ی همسایه، گلدان کاکتوسی برایش خریدم!

*پاییز را دوست دارم، انارش را خیلی! اگرچه از کوه ها دورم. از رودخانه دورم. از سپیدارهای رنگ رنگ دورم...؛ کاش می شد بروم روستای پدری. الان فصل تاک است. جنگل امامزاده بار گرفته است. چند سال است تاک نخورده ام؟
عنوان از بابک زمانی، عکس از آزاد قادری.

٭ بشنوید:

https://s19.picofile.com/file/8441175934

/SYMYN_GHDYRY_PAYYZ_Music_Pars_.mp3.html

پاییز، با صدای سیمین قدیری، شعر از ژیلا مساعد و آهنگ از فریبرز لاچینی.

پ.ن:

تاک، میوه ی ریز گِردی ست که بیشتر آن را هسته اش تشکیل داده است؛ خوشه مانند است و از اواخر شهریور در جنگل های حاشیه ی امامزاده ی روستای پدری می رسد؛ هسته اش را هم می شود آرد کرد و  خورد.

محرم ما نبود دیده ی کوته نظران...



تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد .
 

"مارگوت بیکل"

٭عنوان از "شهریار"

ارزیابی شتابزده - ۲۸

دل شدگان - علی حاتمی، ۱۳۷۰

امتیاز: ۴/۲۵ از ۵

در دوره ی احمد شاه قاجار، عده ای از موزیسین ها برای ضبط آهنگ به فرنگ فرستاده می شوند...

 فیلم درباره ی نخستین ضبط آثار موزیسین های ایرانی ست که در اصل برداشتی از سرگذشتی ست از سه باری که این اتفاق افتاد. پرداختن به چنین موضوعی در سینمای ما به تنهایی، بسیار ارزشمند و ستودنی ست.

 فیلم در ستایش موسیقی سنتی ایرانی ست و رنج هایی که اهالی موسیقی با آن دست به گریبان بوده اند. 

 در آثار موزیکال، انتخاب ترانه ها تعیین کننده است و "دل شدگان" از این نظر عالی ست. متن تصنیف ها و آوازها متناسب با سکانس ها و روایت، و صدای استاد شجریان در اوج است.

عشق در فیلم، پررنگ و سوزان تصویر شده است و قدرت موسیقی را در برانگیختن احساسات آدمی به تصویر می کشد.

 دیالوگ های زنده یاد علی حاتمی، آهنگین و زیبا هستند و فیلم، بی حاشیه سراغ اصل مطلب می رود، اما انگار توجه به زبان روایت و موسیقی متن و ترانه ها، باعث غفلت از فیلمنامه شده است و اتفاقات اصلی لا به لای آن ها گم شده است؛ روی جریان بدقولی نماینده ی حکومتی، یا اتفاق پایانی برای خواننده ی گروه، مکث لازم نشده است و پرداخت درستی ندارند.

پ.ن.ها:

٭ اگر در فیلم می بینید که خواننده (طاهر/امین تارخ) لب خوانی نمی کند، چون به سازندگان فیلم اجازه ی چنین کاری را نداده بودند!

٭ پرتره ی لیلا (لیلا حاتمی) در فیلم، اثر حجت الله شکیبا، از نقاشان بنام معاصر است که سابقه ی همکاری با زنده یاد علی حاتمی را از جمله در "کمال الملک" و "هزاردستان" دارد. این پرتره بعدها در حراجی کریستی لندن به فروش رفت.

 

تقدیر - برادران اسپریگ، ۲۰۱۴

امتیاز: ۴/۲۵ از ۵

 یک مامور مخفی که قادر به سفر در زمان است، به گذشته می رود تا از یک بمب گذاری بزرگ جلوگیری کند...

 فیلمی پر هیجان از ژانر علمی - تخیلی، با محوریت "حقله ی زمانی"، با داستانی پیچیده و پرکشش.

 بازی های خوب-به ویژه بازی سارا اسنوک -کارگردانی، مونتاژ، موسیقی و طراحی صحنه ی عالی و حفظ ریتم تا پایان، از داستان کوتاهی از هاین لاین، اثری نفس گیر و مدرن ساخته است.

  فیلم را همچنین می توان تریلری روان شناسانه دانست که پرسش هایی مهم در ذهن مخاطب ایجاد می کند.

پ.ن:

٭ اگرچه در ابتدای نوشته، یک خط داستانی آورده ام، اما آوردن خط داستانی چنین فیلمی ساده نیست، مخصوصا وقتی نخواهیم داستان لو برود.

پیری بماند دیر و جوانی برفت زود...

 داداش سیروس امروز از بیمارستان مرخص می شود. بامداد جمعه حالش بد شده بود و برده بودنش بیمارستان. تشخیص دکتر سکته ی قلبی بود که به لطف خدا به خیر گذشت. دو تا از رگ های قلبش یکی به طور کامل گرفته بود و آن یکی نصفه و نیمه، که اولی را بالن زدند و دومی هم ماند برای روزهای آتی.

 داداش سیروس، برادر بزرگم است.

 ظهر جمعه رفتم بیمارستان. بخش سی سی یو بود و نگذاشتند ببینمش. بچه ها، نگران یکی یکی آمدند. مهوش خیلی دل نگران بود.

 توی حیاط جمع شده بودیم. به خاطر مرگ عمو، همه سیاه پوش بودند و صورت ها را اصلاح نکرده بودند. داداش ایرج رفت گوشه ای و سیگاری چاق کرد. وقتی ماسک را پایین داد که سیگار بکشد، ریش و سبیلش را دیدم که چقدر سپید شده است، و به بقیه هم دقت کردم. هر کدام به نوعی، ابروها را مثلا، سپید کرده بودند.

 دلم گرفت...

 سپیدی موهای خودم را هم روزی چندبار در آینه می بینم.

 گل یخ، "کوروش یغمایی" در پیری

٭عنوان از "فرخی"

از دل بیشه غروب، چهچهِ سار و قناری نمی آد...

  در خاکی که به آدم هاش کم توجه می شود یا اصلا توجه نمی شود، حرف زدن از توجه به حیوانات شاید سخت باشد! اما ویدئوی زیر را ببینید که تصاویری از تنوع وحش در البرز مرکزی ست و توسط دوربین های تله ثبت شده است، شاید یک بار دیگر زیبایی های خاکمان برایتان مرور شود.

سال ها پیش در یکی از روستاهای منطقه ی پدری، آن وقت ها که هنوز خان و خان بازی بوده است، در زمستانی که برف تا بالای زانوها آمده بود، پیشکارِ خان مامه خبر می دهد که گله ای بزکوهی دَم قه لا توی برف گیر کرده اند.

  در زمستان و مخصوصا وقت بارش برف، بزکوهی ها در جست و جوی غذا، از بلندی ها به دامنه ی کوه می آمدند و همین، امکان شکارشان توسط گرگ ها و آدم ها را زیاد می کرد.

  خان مامه دستور می دهد آغُلی برایشان مهیا کنند. تمام زمستان خرج و خوراکشان را می دهد و در بهار، رهایشان می کند.

پ.ن.ها:

٭قه لا: قلعه

٭ عنوان از شاملو

معبد آناهیتا

  دیروز هیراد را بردم معبد آناهیتای کنگاور؛ دومین بنای سنگی ایران پس از تخت جمشید که متاسفانه امروز، جز خرابه ای ازش چیزی باقی نمانده است.

عکس از مشرق نیوز

  معبد، بر تپه ای معروف به گچ کن در حاشیه ی جاده ی قدیم هگمتانه به تیسفون، با مساحتی بیش از چهار هکتار ساخته شده است. اگرچه در علت ساختنش نظریه های مختلفی مطرح است، اما به هرحال پرستشگاهی بوده است برای آناهیتا، الهه ی آب و باروری، همرده ی آرتمیس یونانی.

 اصل بنا در دوره ی اشکانی ساخته شده است و بعدها در دوره ی ساسانی و پس از آن، ساخت و سازهایی در آن صورت گرفته است. پس اززمین لرزه ی دهه ی سی، تقریبا به شکل مخروبه درآمد. مردم روی بخش هایی از تپه خانه ساخته بودند و از سنگ هایش برای پلکان ها و ورودی خانه هاشان استفاده می کردند. تا اینکه حکم به تخلیه ی تپه و تخریب خانه ها داده شد. در دوره ی آقای خاتمی، توجهی به اش شد و بودجه ای به آن اختصاص یافت و  حفاری های تازه صورت گرفت. اما برنامه ریزی های بعدش به سرانجام نرسید. عده ای می گفتند چرا باید برای این خرابه ها پول خرج کرد؟

  امروزه سالم ترین بخش های بنا، دو پلکان قرینه در ضلع جنوبی اند که بسیار یادآور پلکان های تخت جمشید هستند، و همچنین بخش هایی از دیوارها و ستون ها، به ویژه در ضلع شمال غربی.

معبد آناهیتا، آنگونه که بوده است.

.پ.ن. ها:

 ٭خدابیامرز عمومامه، در دوره ای در حفاری این بنا شرکت داشت. البته از بعضی کشفیاتی که می گفت، از جمله مجسمه ای، امروزه هیچ اثری نیست.

٭ از جمله اشیای باارزشی که از بنا به دست آمده است، تابوت های سفالی و خمره ای ست که البته الان فقط تابوت سفالی اش باقی مانده است. از این نوع خمره ها که در دوره ی اشکانی متداول بود،در اوایل دهه ی هفتاد که برای لوله کشیِ آب، کوچه های روستای پدری را می کندند، هم به دست آمد که البته مثل بسیاری از آثار دیگر، هیچ گاه مشخص نشد چه شدند.

هیراد از این تکه سنگ خیلی خوشش آمده بود که در واقع دو شیر آب است. کلا به اش خوش گذشت!

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است

 همراهان فرهیخته،
 نوروزتان  شادباش!
 هرچند حال وطن و مردمانمان خوش نیست، اما هرگز مباد که میهن افسرده باشد که این خاک، سرزمین سرود و شادمانی ست.
 به قول قیصر امین پور:" آخرش روزی بهار خنده هامان می رسد..."
دلتان گرم و سرتان خوش و روزی تان فراخ!

پ.ن:
عنوان از خیام
 یکی  از باشکوه ترین جشن های نوروز، هرساله در تنگی سر از روستاهای سنندج برگزارمی  شود.
فیلم مربوط به جشن نوروز سه سال پیش است.

اَلا ای پیر فرزانه...


سوته دلان، علی حاتمی، ۱۳۵۶

سکانس آمدن اقدس (شهره آغداشلو) به خانه ی مجید (بهروز وثوقی)

تصنیف با صدای بانو پریسا، شعر حافظ

.

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر

تو چه دادی ام که گویم که از آن بِه ام ندادی؟

چه خیال می توان بست و کدام خواب نوشین

به از این درِ تماشا که به روی من گشادی

تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی

همه رنگی و نگاری، مگر از بهار زادی؟

ز کدام ره رسیده، ز کدام در گذشتی؟

که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟

به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین کَن

نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دل سایه چه درمیان نهادی.


" سایه"

انار

اگر نبودم 

مرا در چیزهایی پیدا کنید 

که دوستشان داشتم 

در ماه، در شکل انار ...


"غلامرضا بروسان"


تیزر جشن انار در روستای خانقاهِ پاوه، کاری از گروه تصویربرداری کارو؛ رزگار بهرامی، که مربوط به پاییز سه سال پیش می باشد. 

هرسال پس از برداشت انار، برای شکرگزاری از خداوند، مراسمی برگزار می شود که با پایکوبی، پذیرایی از مهمانان با غذاهای محلی، و بازی و شادمانی همراه است.


ترانه ی مرد تنها...

با صدای بی صدا
مث یه کوه بلند

مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد

با دستهای فقیر
با چشمهای محروم

با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد

شب، با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش

خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک

سایه اش هم نمی‌موند
هرگز پشت سرش

غمگین بود و خسته
تنهای تنها

با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه

نرسید تا ببینه
قطره، قطره

قطرهٔ آب، قطرهٔ آب
در شب بی تپش

این طرف، اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه

صدا؛ صدا …
صدای پا، صدای پا …


ترانه: شهیارقنبری، موسیقی: اسفندیارمنفرد زاده، صدا: فرهاد مهراد.

فیلم رضا موتوری، ۱۳۴۹، مسعود کیمیایی


از دیالوگ های فیلم:

ﺭﺿﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ (بهروز وثوقی):

 "ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ! ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ. ﻣﻦ ﻋﯿﻦ اﻭﻟﻤﻢ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ رﯾﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ! ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﻥ؟ ﺍﻭﻥ ﻓﺮﺥ ﺧﺎﻥ ﺍﻵﻥ ﮐﺖﺑﺴﺘﻪ ﺗﻮ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪﺧﻮﻧﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻨﻪ. ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻦ ﺭﺿﺎ موﺗﻮﺭﯼ! ﺭﺿﺎ ﺩﺯﺩﻩ! ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺨﺘﯽ ﻣﺆﺩﺏ ﺑﺎﺷﻢ. ﻣﻦ ﯾﻪ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﻪﺍﻡ. ﺍﮔﻪ ﻣﯽﺷِﺴﺘﻢ ﭘﺎﮎ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽﺭﻓﺖ . ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ! ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻋﻮﺍ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﺷﺐ ﻧﻤﯽﺷﺪ! ﻗﺎﻟﯽﺭﻭ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﻬﺎﺭﺧﻮﺭﯼ ﺑﻌﺪ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﻣﯽﺯﺩﻡ که ﺑﺮﻧﺞ ﺩﺍﻍﺩﺍﻍ ﺭﻭوﺵ ﺑﻮﺩ! ﺑﻌﺪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻓﯿﻠﻢﺑﺮﯼ ﮐﺮﺩﻥ. ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ۱۰ ﺗﺎ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﯾﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﻣﯽﺫﺍﺷﺘﻦ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ دﻭ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎﻫﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻣﺸﻮﻥ تنهاﯾﯽ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩﻥ ."


وقت تماشای کازابلانکا عاشقت شدم

بخشی از سکانس پایانی کازابلانکا:

بشنوید.

http://s3.picofile.com/file/7595421391/

BERTIE_HIGGINS_casabelanka_Remix_.mp3.html

پ.ن. ها:

* این ترانه در سال ۱۹۸۴، و صرفا در حال و هوای فیلم اجرا شده است و ترانه ی اصلی آن نیست. ترانه ی اصلی فیلم کازابلانکا، « همچنان که زمان می گذرد» (As time goes by) می باشد.

* لذت شنیدن این ترانه، پس از تماشای کازابلانکا، چیز دیگری ست!

در محضر «ناصر تقوایی»

  پیر شده است؛ این را فقط از رگ های برجسته ی دستان کشیده اش، یا از سنگینی گوشش نمی گویم؛ یا این که در تمام چند ساعتی که در کلاسش بودم، از جایش جُم نخورد؛ بلکه در نگاهش دیدم، آن جا که در فاصله ی دو کلاس، رو به رویش نشستم، در فاصله ی نیم متری از او؛ ناصر تقوایی...

  یک کت، پیراهن و شلوار کتان روشن و یک جفت کفش چرم قهوه ای روشن، از او ظاهری ساده ساخته بود؛ این ها را البته در نگاه نخستین درنیافتم، که تا ساعتی مجذوب حرف هایش بودم؛ حرف هایی در باب فیلمنامه نویسی. اما به راستی مجذوب کاراکترش شدم؛ در همین جلسه ی اول خیلی چیزها درباره اش فهمیدم؛ که چگونه هنوز نامش این جمعیت را به کلاس فیلمنامه نویسی اش کشانده است. او ناصر تقوایی ست؛ بچه ی آبادان؛ خالق ناخدا خورشید، یکی از محبوب ترین فیلم های عمرم.... فهمیدم که مثل خیلی ها، خود را نیازمند تعریف و تمجیدها نمی داند، که ادا درنمی آورد، خودِ خودش است.

  همین که نیمه ی نخست کلاس تمام شد، خانمی گیر داده بود که چرا شما کتابی را که درباره ی خودتان نوشته است نخوانده اید؟ (کتاب به روایت ناصر تقوایی، نوشته ی احمد طالبی نژاد) و با اصرار زیاد، کتاب را به او داد. استاد از کلاس که خارج شد، سیگاری آتش کرد و در گوشه ای از حیاط موسسه ی کارنامه روی نیمکتی نشست؛ یکی دو نفر دور و برش نشستند. پس از لختی، به خودم جرات دادم و ازش اجازه ی نشستن گرفتم؛ رو به رویش نشستم و گوش دادم به حرف هایش... یکی، که انگار از شاگردانش بود، می خواست که استاد در فیلم مستندش صحبت کند، و او گفت که این کار را نمی کند؛ گفت: "من اهل تعریف کردن از خودم و فیلمهایم نیستم؛ کار من فیلمسازی است و تفسیر فیلمهایم کار دیگران..." گفتم استاد چندتا طرح و قصه دارم، گفت بیاور سر کلاس و بخوان.

  و این گونه بود، اولین جلسه ی کلاس فیلمنامه نویسی با ناصر تقوایی...؛ من که خیلی چیزها در همین جلسه یاد گرفتم، تا جلسات بعد... قرار است طرحم را سر کلاسش بخوانم؛ خدایا کمکم کن!...

  

  اردیبهشت ۹۳

٭٭ بعدا نوشت(۱۹ تیر ۱۴۰۰):

بازنشر پست به مناسبت تولد استاد است. در ویدئوی زیر، خلاصه ای از زندگانی اش آمده است.