فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

در محضر «ناصر تقوایی»

  پیر شده است؛ این را فقط از رگ های برجسته ی دستان کشیده اش، یا از سنگینی گوشش نمی گویم؛ یا این که در تمام چند ساعتی که در کلاسش بودم، از جایش جُم نخورد؛ بلکه در نگاهش دیدم، آن جا که در فاصله ی دو کلاس، رو به رویش نشستم، در فاصله ی نیم متری از او؛ ناصر تقوایی...

  یک کت، پیراهن و شلوار کتان روشن و یک جفت کفش چرم قهوه ای روشن، از او ظاهری ساده ساخته بود؛ این ها را البته در نگاه نخستین درنیافتم، که تا ساعتی مجذوب حرف هایش بودم؛ حرف هایی در باب فیلمنامه نویسی. اما به راستی مجذوب کاراکترش شدم؛ در همین جلسه ی اول خیلی چیزها درباره اش فهمیدم؛ که چگونه هنوز نامش این جمعیت را به کلاس فیلمنامه نویسی اش کشانده است. او ناصر تقوایی ست؛ بچه ی آبادان؛ خالق ناخدا خورشید، یکی از محبوب ترین فیلم های عمرم.... فهمیدم که مثل خیلی ها، خود را نیازمند تعریف و تمجیدها نمی داند، که ادا درنمی آورد، خودِ خودش است.

  همین که نیمه ی نخست کلاس تمام شد، خانمی گیر داده بود که چرا شما کتابی را که درباره ی خودتان نوشته است نخوانده اید؟ (کتاب به روایت ناصر تقوایی، نوشته ی احمد طالبی نژاد) و با اصرار زیاد، کتاب را به او داد. استاد از کلاس که خارج شد، سیگاری آتش کرد و در گوشه ای از حیاط موسسه ی کارنامه روی نیمکتی نشست؛ یکی دو نفر دور و برش نشستند. پس از لختی، به خودم جرات دادم و ازش اجازه ی نشستن گرفتم؛ رو به رویش نشستم و گوش دادم به حرف هایش... یکی، که انگار از شاگردانش بود، می خواست که استاد در فیلم مستندش صحبت کند، و او گفت که این کار را نمی کند؛ گفت: "من اهل تعریف کردن از خودم و فیلمهایم نیستم؛ کار من فیلمسازی است و تفسیر فیلمهایم کار دیگران..." گفتم استاد چندتا طرح و قصه دارم، گفت بیاور سر کلاس و بخوان.

  و این گونه بود، اولین جلسه ی کلاس فیلمنامه نویسی با ناصر تقوایی...؛ من که خیلی چیزها در همین جلسه یاد گرفتم، تا جلسات بعد... قرار است طرحم را سر کلاسش بخوانم؛ خدایا کمکم کن!...

  

  اردیبهشت ۹۳

٭٭ بعدا نوشت(۱۹ تیر ۱۴۰۰):

بازنشر پست به مناسبت تولد استاد است. در ویدئوی زیر، خلاصه ای از زندگانی اش آمده است.


نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم یکشنبه 20 تیر 1400 ساعت 16:38

سلام
چه تجربه رشک‌برانگیزی
تن و جانشان به سلامت باد.

درود حسین آقا،
جای دوستانی چون شما خیلی خالی بود. امیدوارم باز هم پیش بیاد.
زنده باشید و باشند، سپاس.

خیلی ممنونم از حضورتون.

مشق مدارا یکشنبه 20 تیر 1400 ساعت 12:26 http://www.mashghemodara.blogfa.com

سلام
فرصت بودن در محضر بزرگان حتی در زمانی کوتاه، باز شدن دریچه‌ای‌ست در زندگی و غنیمتی‌ست شایسته. امیدوارم سایه‌ی چنین فرهیختگانی بر سر فرهنگ ما مستدام باشد‌ و طرح‌ها و قصه‌های شما هم به نتیجه‌ی مطلوب برسند.

درود!
بسیار فرصت خوبی بود و از مفیدترین کلاس هایی بود که رفتم. کلاس چهار ساعت بود و برای من کوتاه می گذشت. استاد در تحلیل داستان و فیلمنامه عالی بود؛ به سرعت نقاط قوت و ضعف داستان رو پیدا می کرد.
حیف و صد حیف که اجازه ی کار به اشون نمی دن.
امیدوارم باز هم فرصتی پیش بیاد و همه ی ما بتونیم از ایشون و سایر فرهیختگان این خاک بهره ببریم.
سپاس گزارم؛ همین طور برای شما.

خیلی ممنونم از حضورتون.

reza شنبه 16 آبان 1394 ساعت 00:04 http://shadyakh.blogsky.com

کاش میشد منم بیام کلاستون

واقعا کلاس خوبی بود...
یادش بخیر!
سپاس که وقت گذاشتین و خوندین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد