فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

به وقت تنهایی...


مهوش زنگ زده بود که بگوید شبکه ی تماشا سریال "از سرزمین شمالی" را پخش می کند...؛ زنده باشی خواهرم! خوب می دانی که این سریال مرا می بَرَد به سال های دور  وچه حسی را در من زنده می کند ...

درست هنگام پخش این سریال بود که روی نقشه هوکایدو را پیدا کردم. کوهستان و رودخانه و برف و جنگل. کلبه های چوبی و سنجاب ها و روباه ها.

آن سال ها با مهوش و بقیه، این سریال را از تلویزیون سیاه و سپید شاوب لورنس مان تماشا می کردیم؛ شیفته ی موسیقی اش بودیم و آن لانگ شات ها از طبیعت وحشی و بکرش. 

یادش بخیر...

 در شبانه روزی که عمو مامه مهمانمان بود از فرصت استفاده کردم و ایده ای را که از مدت ها پیش در ذهنم بود عملی کردم که ساختن فیلم کوتاهی با شرکت او بود. تند و تند با دوربین عکاسی خانگی نماها را گرفتم. عمو دقیقا نمی دانست چه می کنم!... گفتم بعدا نتیجه اش را می بینی.

 حالا فقط مانده مونتاژِ فیلم که البته کار ساده ای نیست.

راستش دلم می خواست عمو مامه را در جایی زنده کنم؛ در تصویری. در حین کار این جمله از سوسن تسلیمی مدام در ذهنم بود که وقتی از تئاتر به سینما آمده بود گفته بود"برای ثبت بازی ام به سینما آمدم"...

من هم خواستم عمو مامه را در جایی زنده ثبت کنم.

نام فیلم را گذاشته ام: "به وقت تنهایی".