فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

کهنه درخت...


 مدرسه نیمه تعطیل است!

ساعت اول بچه های دو تا از کلاس هایی را که معلم نداشتند فرستادند کلاسِ من و سر جمع سی و چند نفر شدند و من هم درس دادم! 

یاد یکی از کلاس هایم افتادم؛ حدود سال ۸۴ که کلاسی ۴۲ نفره بود. دوم انسانی.

.

 در ساعت دوم، از چند نفری که سر کلاس هستند سوالاتی می پرسم؛ کتاب نمی خوانند و هیچ علاقه ای هم به آن ندارند.

.

 ساعت سوم بچه ها را در حیاط با مراسمی سرگرم می کنند و بعد آن ها را می فرستند خانه.

.

 از بیرون صدای اره برقی می آید؛ دو نفر دارند شا خه های درخت های حیاط را می برند. باد می آید. در  حیاط مدرسه کسی نیست. صدای اره برقی حیاط را پر کرده است. یاد این شعر سایه می افتم:


"آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست..."