فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

خانه ام آتش گرفته ست...

  ساعتِ یازده و هفت دقیقه، وسط کلاس آنلاین هیراد، برق می رود. نت قطع می شود. تا دوازده منتظر می مانیم. برق نمی آید. به تراس می روم. آفتاب تیز است. گلدان حُسن یوسفی که دیروز خریده ام، بی حال است. کمی آبش می دهم. باید گلدانش عوض شود.

 برای خرید گلدان بیرون می روم. هوا گرم و دَم کرده است. داخل مغازه ها تاریک است. از صف مرغ می گذرم. زن و مردها جلوی مرغ فروشی صف ایستاده اند. در پیاده رو، صورت ها خسته و غمگین به نظرم می رسند. یکی صورتش را از یک آبخوری، آب می زند. یاد سیستان و بلوچستان می افتم که آب ندارند. یاد لاک پشتی می افتم که در آتش سوزی های زاگرس، کسی به او آب می داد. لاکش در آتش سوخته بود.

 وارد مغازه می شوم. یادم می آید که فقط کارت بانکی همراهم است. می پرسم؛ کارت خوان ها کار نمی کنند. می روم صف خودپرداز. چند کارگرِ کُرد با لباس های گچی و خاکی، توی صف به این وضع بد و بیراه می گویند. یاد کولبرهایی می افتم که بی هیچ اخطاری، مستقیم به اشان شلیک می شود.

 مردی آمده تا کارت مشتری اش را اینجا بکشد. او هم بد و بیراه می گوید. عرق، پیراهنش را خیس کرده است. دوتا پسر نوجوان از خرید و فروش سوال های کنکور می گویند. 

 سرم درد می گیرد.

 بالاخره نوبتم می شود و پول می گیرم و می روم گلدان می خرم.

 به خانه می رسم. ساعت نزدیک یک است و هنوز برق نیامده است...

پ.ن: بشنوید:

https://s18.picofile.com/file/8437686684/

MohammadReza_Shajarian_

%E2%80%93_Faryad.mp3.html

تصنیف فریاد از استاد شجریان، شعر از مهدی اخوان ثالث

نظرات 5 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 28 تیر 1400 ساعت 19:51

با سپاس؛چه همه خوب،که حواس تون به اش بود و
به موقع؛بالا سر حُسن یوسف بودین.


+مهربانی ات را با گل ها در میان بگذار

با سنگ ها

با رودی که می رود

مهربانی ات را با جنگ در میان بگذار

صدای تو چشمه ای خواهد شد

و انسان را با انسان

آشتی خواهد داد.

#بروسان

با خوانش توصیفات تون یاد این شعر افتاد.

به اذن یزدان،دردها درمان شه...

درود و سپاس از حضورتون.
خوش حالم که فضایی برای این چندتا گلدون داریم و با نگاه کردن به اشون می تونیم انرژی بگیریم.

خیلی ممنون برای این شعر زیبا و سپاس برای دُعاتون.

الهام شنبه 19 تیر 1400 ساعت 12:47 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
راش هایی از فلاکت و زندگی سخت که به عنوان آخرین امید، امیدوارم امیدوارم امیدوارم ... توسط غریبه ها مصادره نشوند.

درود،
شرایط هر روز داره بدتر می شه. اگه نتونن مسائل و مشکلات مملکت رو حل کنن، و از جمله معیشت مردم رو، معلوم نیست چی به سر این خاک بیاد.

سپاس از حضورتون.

معصوم جمعه 18 تیر 1400 ساعت 13:33

ذهن در به در و ملعون ما همه جا می رود

کِی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟

سپاس از حضورتون.

زهرا سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 10:09 https://farzandenakhaste.blogsky.com

توصیف زیبا و دقیقی بود والبته مراه با حس های متاثر کننده ای که هممون خوب داریم درکش می کنیم

به مهر می بینید، سپاس!
متاسفانه این روزها درد یکی و دوتا نیست..، کاش درمانی هم باشه.

سپاس از حضورتون.

سعید سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 01:27

سلام

یعنی روی دل همه ما داغ گذاشتند ...
دیگری امیدی هم نیست. به قول معروف:
بر در دل ناشناسی حلقه زد گفتم که باشی؟ گفت: امیدم، عاقبت از ره رسیدم. گفتم: آخ دیر کردی، کشت دل را ناامیدی.
رو بجو زنده دلی را که من امید از تو بریدم.

درود!
بله، یک داغِ دمادم...
واقعا شرایط ناامید کننده ایه.
خیلی ممنونم بابت شعری که فرستاده اید؛ زیباست.

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد