فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

شنبه روز بدی بود...

چه روز بدی بود دیروز...

امروز آقای رزاقی گفت بیا امتحان املای بچه های هفتم را برگزار کنیم؛ برگه ی املا را گرفتم و رفتم سر یکی از کلاس های زیر زمین.

جملات برگه ی املا به نظرم حتی در حد بچه های کلاس سوم یا چهارم ابتدایی هم نبود، با این حال بچه ها خوب ننوشتند. کُند بودند و در نوشتن واژه های ساده هم مانده بودند. بعضی از واژگان معمولی را انگار برای نخستین بار است که می شنوند...

این وضعیت البته فقط به همین درس منحصر نمی شود.

واقعا چه امیدی به این آموزش و پرورش هست؟

هر روز دارم از این سیستم آموزشی ناامیدتر می شوم. هیچ کشوری بدون ساختن سیستم آموزشی اش، رشد نخواهد کرد. همه چیز از مدرسه آغاز می شود.

 تک و توک بچه درس خوان هایمان هم که یا بی کار خواهند شد، یا مهاجرت می کنند، یا ...

سال هاست که این ها، دغدغه ی مسئولان ما نیست!


بشنوید:

http://s7.picofile.com/file/8384630918/

11_HAFTEH_YE_KHAKESTARI.MP3.html

هفته ی خاکستری، با صدای فرهاد

نظرات 5 + ارسال نظر
دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 00:51

این روزا فقط حس ناامیدی و خستگی دارم.
خسته از بی عدالتی در حق اونایی که به امید اینکه به جایی برسن و جواب زحمات پدر و مادراشون رو بدن کلللی درس خوندن و کللی تلاش کردن و حالا تو جایگاهی که باید باشن نیستن و یسریا بدون هیچ تخصصی و فقط با رابطه بازی و کلی داستانای دیگه که به چشم خودم دیدم جای اونا رو گرفتن

حق داری!
دوره ی خوبی نیست؛ حساب و کتاب کم شده؛ بی معرفتی زیاد شده.
امیدوارم بتونی راهت رو پیدا کنی.

خیلی ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی.

سید محسن چهارشنبه 2 بهمن 1398 ساعت 19:30 http://telon4.blogfa.com/

درود بر شما---شاید---انگاری---پنداری ----دارد کم کم معانی بعضی از تابلو ها مشخص میشود---تا حالا هم شکر بکنیم..همین نزدیکی است که در تابلوی هر مدرسه بنویسند- مدرسه شهید پرور استاد شهید مطهری
دانش آموزی که قراره بره جنگ کنه و مدافع فلان شود و....دیگر نیازی به املا صحیح کلمات نداره. او باید به جائی برسه که حتی شعار سر بند قرمز خودش را هم نفهمد.
اما ما در سطح همین وبلاگ مسئولیت داریم که صحیح بنویسیم و اندیشه درست را رونق بخشیم

درود!
چه دردی نهفته ست پشت واژگانتون...
بله؛ علت و معلول ها انگارتغییر جهت داده اند، البته اگر کسی دنبال علت و معلولی باشه.
از ما بهتران هم که دغدغه ی تحصیل و کار و آینده رو ندارن!
چه کنیم؟... زخم اون قدر سرباز کرده که نمی شه حاشا ش کرد.
درود بر احساس مسئولیت شما.

خیلی ممنونم ازحضورتون.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 1 بهمن 1398 ساعت 18:01

سلام
واقعاً این مطلب را از ته دل درک می‌کنم... یکی از مشکلات ریشه‌ای ما که دغدغه کمتر کسی است. این مسئله کم از فجایع روزمره دیگرمان نیست! حتی ریشه‌ای‌تر هم هست... منتها ما فقط به همنشینی با فجایع خو کرده‌ایم و ناامیدانه سقوط را به نظاره نشسته‌ایم.

درود!
خیلی زیاد شده متاسفانه؛ در تلویزیون، پیام رسان ها، حتی تابلوها و بنرهای توی کوچه و خیابون، ادارات و... به وفور دیده می شه!
متاسفانه همین طوره؛ همنشینی با فجایع و خو گرفتن به اون ها و وضعیتی که هر روز داره بدتر می شه...
همه ی این ها خیلی نگران کننده ست؛ اما...

خیلی ممنونم که خوندین.

صبا سه‌شنبه 24 دی 1398 ساعت 02:13 http://www.5eafaq.blogfa.com

چه روزهای سختی رو گذروندیم. چه شنبه نحسی بود

بله، خیلی.
سر دردش هنوز روی من باقی مونده.

خیلی ممنونم از حضورتون.

زهرا دوشنبه 23 دی 1398 ساعت 08:05 https://farzandenakhaste.blogsky.com

همه چیز بوی نا امیدی گرفته و این سم خطرناکیه که تو رگ جامعه مون داره تزریق میشه ...

بل متاسفانه!
در شرایط ناامیدی و عدم اعتماد، هر اتفاقی ممکنه برای جامعه بیفته.

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد