فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

آیینه ای میان غبار...

ترم اول دانشگاه، با همه ی سختی هاش به سلامتی تمام شد و حالا در ترم دوم هستیم.

درمجموع استادهای خوبی داشتیم و من یکی که خیلی ازشان آموختم. تجربه ی نوشتن نخستین مقاله ام را هم داشتم که درباره ی "لاله زار" بود.

 بیشتر نمره ی ترم را فعالیت های کلاسی و تکالیفمان تشکیل می داد.

 بین درس ها، درس محبوب من مبانی و تاریخ موزه بود. چرا که از ریشه ها سخن می گفت؛ از اسطوره، فلسفه، تاریخ و روایت. نصف نمره ی این درس پژوهش و ارائه ی آن بود که قبلا گرفته بودیم و نصف دیگرش را قرار بود استاد، آنلاین و به شکل تصویری پرسش داشته باشند و به خاطر ترتیب الفبایی، من نخستین نفر در لیست بودم! روز آزمون با اینکه خوب خوانده بودم اما استرس داشتم. استاد اما با برخوردی خوش، مدت زمان آزمون را به گپ و گفت درباره ی پژوهشم پرداخت و در نهایت هم هیچ پرسشی نکرد و گفت از فعالیت هایتان راضی هستم و نمره ی کامل را هم به ام داد و درس با خاطره ای خوش تر برایم همراه شد!

 در طول ترم یک بار هم با یکی از اساتید و تعدادی از دانشجویان، به بازدید از باغ موزه ی نگارستان رفتیم که تجربه ی جالبی بود؛ باغ موزه ی نگارستان که در میدان بهارستان قرار دارد، به نظرم بسیار جذّاب آمد. به ویژه نقاشی دیواری بزرگی که از فتحعلیشاه و درباریان دارد که شاخص ترین اثر آن است. 

ترم گذشته، نگاه من را به موزه از پایه زیر و رو کرد؛ آن نگاه سنتی که موزه را مکانی می داند که در آن اشیایی در ویترین ها نگه داری می شوند، سال ها پیش دچار تغییر و دگرگونی شده است. موزه ها مدت هاست که به "نهادهای اجتماعی" تبدیل شده اند و در پیشبرد جوامع از ابعاد گوناگون، نقش بازی می کنند. اگرچه متاسفانه در کشور ما، به دلایل زیاد، موزه ها آن جایگاه را ندارند و از پتانسیل هایی که داریم بهره نبرده ایم.

پ.ن:بخشی از کنسرت استادشجریان در باغ فردوس (موزه ی سینما)

پاییز آخرین حرفِ درخت نیست...

شب های پاییز

که برگ های معلّق

در ماهتاب

شنا می کردند

من آسمان را

به تماشا می نشستم

دلم می خواست چندان عدد یاد بگیرم

تا همه ی ستاره ها را

شماره کنم...


"کیومرث منشی زاده"

* پس از بهبودی خانواده ی مهوش و رامین، که شنیدن صدایشان پس از سه هفته ی سخت مخصوصا برای رامین، کم از معجزه نداشت، خانواده ی لیلا برای چندمین بار بیمار شدند و خدا را سپاس که حالشان خوب است و این بار برادرزاده ام مسلم بیمار است. بلا از همه کس دور باشد؛ آمین.

٭ نخستین زادروزِ استادشجریان، بدون اوست. روحشان شاد و یادشان گرامی باد!

* دیروز پس از مدت ها رفتم مدرسه. جلسه ی کوتاهی بود که با خداحافظی از آقای جلالی هم همراه بود که امسال بازنشسته شد. از نخستین سال معلمی ام با هم همکار بودیم و جای خالی اش در مدرسه حس خواهد شد. دوست داشتنی و خوش مشرب بود.

٭ مدت ها بود که کتابخانه ام کتاب تازه ای به خودش ندیده بود و در همین هفته، دو تا کتاب به اش اضافه شد؛ یکی اش را یکی از همسایه ها به ام بخشید که "فرهنگ معاصر عربی - فارسی" ست و مطمئنم بعدها خیلی به کارم می آید و دومی هم مجموعه داستان کوتاهی ست که اینترنتی سفارش دادم. 

در پاسخ هدیه ی همسایه، گلدان کاکتوسی برایش خریدم!

*پاییز را دوست دارم، انارش را خیلی! اگرچه از کوه ها دورم. از رودخانه دورم. از سپیدارهای رنگ رنگ دورم...؛ کاش می شد بروم روستای پدری. الان فصل تاک است. جنگل امامزاده بار گرفته است. چند سال است تاک نخورده ام؟
عنوان از بابک زمانی، عکس از آزاد قادری.

٭ بشنوید:

https://s19.picofile.com/file/8441175934

/SYMYN_GHDYRY_PAYYZ_Music_Pars_.mp3.html

پاییز، با صدای سیمین قدیری، شعر از ژیلا مساعد و آهنگ از فریبرز لاچینی.

پ.ن:

تاک، میوه ی ریز گِردی ست که بیشتر آن را هسته اش تشکیل داده است؛ خوشه مانند است و از اواخر شهریور در جنگل های حاشیه ی امامزاده ی روستای پدری می رسد؛ هسته اش را هم می شود آرد کرد و  خورد.

محرم ما نبود دیده ی کوته نظران...



تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربه ای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر
کسی که تنها
به فصل های قدیمی و ورق خورده ی کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را
از دست می دهد .
 

"مارگوت بیکل"

٭عنوان از "شهریار"

ارزیابی شتابزده - ۲۸

دل شدگان - علی حاتمی، ۱۳۷۰

امتیاز: ۴/۲۵ از ۵

در دوره ی احمد شاه قاجار، عده ای از موزیسین ها برای ضبط آهنگ به فرنگ فرستاده می شوند...

 فیلم درباره ی نخستین ضبط آثار موزیسین های ایرانی ست که در اصل برداشتی از سرگذشتی ست از سه باری که این اتفاق افتاد. پرداختن به چنین موضوعی در سینمای ما به تنهایی، بسیار ارزشمند و ستودنی ست.

 فیلم در ستایش موسیقی سنتی ایرانی ست و رنج هایی که اهالی موسیقی با آن دست به گریبان بوده اند. 

 در آثار موزیکال، انتخاب ترانه ها تعیین کننده است و "دل شدگان" از این نظر عالی ست. متن تصنیف ها و آوازها متناسب با سکانس ها و روایت، و صدای استاد شجریان در اوج است.

عشق در فیلم، پررنگ و سوزان تصویر شده است و قدرت موسیقی را در برانگیختن احساسات آدمی به تصویر می کشد.

 دیالوگ های زنده یاد علی حاتمی، آهنگین و زیبا هستند و فیلم، بی حاشیه سراغ اصل مطلب می رود، اما انگار توجه به زبان روایت و موسیقی متن و ترانه ها، باعث غفلت از فیلمنامه شده است و اتفاقات اصلی لا به لای آن ها گم شده است؛ روی جریان بدقولی نماینده ی حکومتی، یا اتفاق پایانی برای خواننده ی گروه، مکث لازم نشده است و پرداخت درستی ندارند.

پ.ن.ها:

٭ اگر در فیلم می بینید که خواننده (طاهر/امین تارخ) لب خوانی نمی کند، چون به سازندگان فیلم اجازه ی چنین کاری را نداده بودند!

٭ پرتره ی لیلا (لیلا حاتمی) در فیلم، اثر حجت الله شکیبا، از نقاشان بنام معاصر است که سابقه ی همکاری با زنده یاد علی حاتمی را از جمله در "کمال الملک" و "هزاردستان" دارد. این پرتره بعدها در حراجی کریستی لندن به فروش رفت.

 

تقدیر - برادران اسپریگ، ۲۰۱۴

امتیاز: ۴/۲۵ از ۵

 یک مامور مخفی که قادر به سفر در زمان است، به گذشته می رود تا از یک بمب گذاری بزرگ جلوگیری کند...

 فیلمی پر هیجان از ژانر علمی - تخیلی، با محوریت "حقله ی زمانی"، با داستانی پیچیده و پرکشش.

 بازی های خوب-به ویژه بازی سارا اسنوک -کارگردانی، مونتاژ، موسیقی و طراحی صحنه ی عالی و حفظ ریتم تا پایان، از داستان کوتاهی از هاین لاین، اثری نفس گیر و مدرن ساخته است.

  فیلم را همچنین می توان تریلری روان شناسانه دانست که پرسش هایی مهم در ذهن مخاطب ایجاد می کند.

پ.ن:

٭ اگرچه در ابتدای نوشته، یک خط داستانی آورده ام، اما آوردن خط داستانی چنین فیلمی ساده نیست، مخصوصا وقتی نخواهیم داستان لو برود.

خانه ام آتش گرفته ست...

  ساعتِ یازده و هفت دقیقه، وسط کلاس آنلاین هیراد، برق می رود. نت قطع می شود. تا دوازده منتظر می مانیم. برق نمی آید. به تراس می روم. آفتاب تیز است. گلدان حُسن یوسفی که دیروز خریده ام، بی حال است. کمی آبش می دهم. باید گلدانش عوض شود.

 برای خرید گلدان بیرون می روم. هوا گرم و دَم کرده است. داخل مغازه ها تاریک است. از صف مرغ می گذرم. زن و مردها جلوی مرغ فروشی صف ایستاده اند. در پیاده رو، صورت ها خسته و غمگین به نظرم می رسند. یکی صورتش را از یک آبخوری، آب می زند. یاد سیستان و بلوچستان می افتم که آب ندارند. یاد لاک پشتی می افتم که در آتش سوزی های زاگرس، کسی به او آب می داد. لاکش در آتش سوخته بود.

 وارد مغازه می شوم. یادم می آید که فقط کارت بانکی همراهم است. می پرسم؛ کارت خوان ها کار نمی کنند. می روم صف خودپرداز. چند کارگرِ کُرد با لباس های گچی و خاکی، توی صف به این وضع بد و بیراه می گویند. یاد کولبرهایی می افتم که بی هیچ اخطاری، مستقیم به اشان شلیک می شود.

 مردی آمده تا کارت مشتری اش را اینجا بکشد. او هم بد و بیراه می گوید. عرق، پیراهنش را خیس کرده است. دوتا پسر نوجوان از خرید و فروش سوال های کنکور می گویند. 

 سرم درد می گیرد.

 بالاخره نوبتم می شود و پول می گیرم و می روم گلدان می خرم.

 به خانه می رسم. ساعت نزدیک یک است و هنوز برق نیامده است...

پ.ن: بشنوید:

https://s18.picofile.com/file/8437686684/

MohammadReza_Shajarian_

%E2%80%93_Faryad.mp3.html

تصنیف فریاد از استاد شجریان، شعر از مهدی اخوان ثالث

پیش آر پیاله را که شب می گذرد...

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد، ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن


باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف


"سهراب سپهری"


بشنوید:

https://uupload.ir/view/apod_ahmad_shamloo_-_03_-_man_bi_mey_e_nab_zistan.mp3/ 

قطعه ی "من بی می ناب زیستن نتوانم"، از آلبوم رباعیات خیام؛ احمد شاملو، استاد شجریان

 یادش بخیر! وقتی آلبوم را شنیدم، با واکمن سونی ام بارها و بارها، در اتوبوس، در مترو، و به هنگام پیاده روی گوشش کردم. 

چگونه شرح دهم؟...

دراین زمانه‌ی بی‌های‌وهوی لال‌پرست

خوشا به حال کلاغان قیل‌وقال‌پرست


چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را

برای این همه ناباور خیال‌پرست


به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال‌پرست


رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند

به پای هرزه‌علف‌های باغ کال‌پرست


رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست

کمالِ دار برای من کمال پرست


هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست

به تنگ‌چشمی نامردم زوال‌پرست



"محمد علی بهمنی"


 از مدرسه که برگشتم، هیراد را از خانه ی مادرم برداشتم و بردمش پارک. توی راه ترانه ی جورچینِ چاووشی را می خواند. گفت این ترانه را دوست دارد.

 نگه داشتم و برایش دانلود کردم و با هم گوش کردیم.

 به پارک که رسیدیم روی چمن ها دراز کشیدیم و ترانه را زدیم روی تکرار!


پ.ن:

بشنوید:

http://s13.picofile.com/file/8399332818/Shajaryan_mix.mp3.html

میکسی از آواز سوم از آلبوم آستان جانانِ استاد شجریان، شعر از حافظ، اصل آهنگ از زنده یاد پرویز مشکاتیان

ساز خاموش


من  محمدرضا شجریان فرزند  ایران!

صدای من بخشی از فرهنگ کهن ایران است که می خواهد یادآور بشود به مردم جهان که ما دارای چه فرهنگی بودیم. فرهنگ انسانی , فرهنگ عشق , صلح و صفا و پیامی جز دوستی , عشق و زندگی و خوشحالی در زندگی برای مردم نداریم. اگر هم  گله ای می کنیم برای این است که نارسایی ها برطرف بشود و زندگی به مردم برسد.


پ.ن.ها:

٭ عنوان، نام آلبومی از استاد.

٭ عکس از همشهری آنلاین.

دلم دریا شد و دادم به دستت...


به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب


"سیاوش کسرایی"


بشنوید با صدای استاد شجریان:

http://d.nabzetaraneh.net/M-Shajarian/Greatest-Hits/Mohammad-Reza-Shajarian-Ashke-Mahtab.mp3 


خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...



سینه مالامال درد است،

ای دریغا مرهمی...


"حافظ"


بشنوید: ما ز یاران چشم یاری داشتیم؛ استاد شجریان

https://storage.tarafdari.com/contents/user112954/content-sound/ma_ze_yaran_chashme_yari.mp3

دیوار کاهگلی مارپیچ...


شب غم تو نیز بگذرد ولی

درین میان دلی ز دست می رود...


"هوشنگ ابتهاج"


 بی خواب بودم دیشب؛ هیراد هم نشانه های سرماخوردگی داشت؛ صبح رو به راه نبودم.

 خدا را شکر که این چند هکتار زمین کشاورزی پشت مدرسه هست تا من هر بار که دلم می گیرد، پنجره را باز کنم تا باد به صورتم بخورد.

 آن دورترها، ساختمان های بتنی و آسفالت و ماشین ها، انگار در کمین این چند هکتار سبزی اند تا به محض آن که دیوار کاهگلی مارپیچش فروریخت، امانش را ببرند و آن را هم شبیه خودشان کنند.

 خدا کند حداقل تا من در این مدرسه هستم، دیوار کاهگلی مارپیچ مقاومت کند.


بشنوید؛ قطعه ی "کوچه سار شب" ازاستاد شجریان، با آهنگسازی زنده یاد محمدرضالطفی و شعر هوشنگ ابتهاج

http://s9.picofile.com/file/8320864342/

%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%DB%8C

_%DA%A9%D8%B3%DB%8C_%D8%B4%D8

%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86.mp3.html

که از مو رنگ خاکستر نبینی...


گو عشق در شکستن ما سعی کن که ما 

چون توبه 

آفریده برای شکستنیم...


"کلیم کاشانی"


بشنوید ساز و آواز استاد شجریان را از آلبوم جاودانه ی "شب، سکوت، کویر"، با مویه های کمانچه ی کیهان کلهر که سرپنجه اش سبز، با اشعار باباطاهر.

http://s8.picofile.com/file/8318157026/03_Saz_o_Avaz_Baba_Taher_.mp3.html

چنگی عشقم راه جنون زد...

  خوابم نمی برد...!

  همین چند دقیقه ی پیش هیراد را بردم سر جایش خواباندم.

  مجله ی برهان را باز می کنم؛ سر سری از گوشه و کنارش می خوانم؛ فرمول تازه ای برای محاسبه ی دترمینان سه در سه، معرفی مستندی درباره ی دکتر پرویز شهریاری بزرگ، مطالبی درباره ی احتمال و ... در نهایت در پشت جلدش نگاهم به نوشته ای از خیام می افتد...؛ به همان اندازه ای که شیفته ی شعرهاش هستم، این حرف ها هم مجذوبم می کند:

"گرفتار روزگاری هستیم که از اهل علم فقط عده ی کمی، مبتلا به هزاران رنج و محنت، باقی مانده که پیوسته در اندیشه ی آن اند که غفلت های زمان را فرصت جسته، به تحقیق در علم و استوار کردن آن بپردازند و بیشتر عالم نمایان زمان ما حق را جا مه ی باطل می پوشند و گامی از حد خودنمایی و تظاهر به دانایی فراتر نمی نهند و آنچه را هم می دانند، جز در راه اغراض مادی به کار نمی بندند و اگر ببینند کسی جستن حقیقت و برگزیدن راستی را وجهه ی همت خود ساخته و در ترک دروغ و خودنمایی و مکر و حیله جهد و سعی دارد، او را خوار می شمرند و تمسخر می کنند۔

 در هر حال خدا یاری دهنده و پناه همه است."


  امروز این تصنیف"به سکوت سرد زمان"استاد شجریان را که  در راه مدرسه تا خانه گوش می کردم، یاد حمید د. افتادم؛ دوستی که در دوره ی دانشجویی، در ترم اول کلاس زبان با هم آشنا شدیم؛ از دانشجوهای تک رقمی ارشد دانشگاهمان بود؛ اهل خرم آباد به گمانم. با چند تا از دوستانش کلاس می آمدند؛ یکی شان اصفهانی و آن دیگری مشهدی بود. حمید اما خونگرم تر و با صفا تر از آن یکی ها بود... یک بار با دوستم علیرضا، تا خوابگاهشان هم رفتیم که فاصله ی چندانی نداشت با دانشگاه.

  در بوفه ی دانشگاه با حمید و علیرضا نشسته بودیم و چای می خوردیم، ضبط بوفه چی این تصنیف را پخش کرد؛ تصنیفی که آن روزها زیاد گوش می کردم...

  چند لحظه ای نگذشته بود که حمید حالش عوض شد...؛ بچه مثبت آرام، جنبشی به تن و روحش افتاد..؛ مثل کسی که دلش جایی را می خواهد که فریاد بکشد یا برقصد... گفت:"ای داد...! این تصنیف من رو برد به گذشته ها...؛ به دختری که خیلی دوستش داشتم..."

  و شروع کرد به همخوانی با آن...


بشنوید:http://s9.picofile.com/file/8314539900/%D8%A8%D9%87

_%D8%B3%DA%A9%D9%88%D8%AA

_%D8%B3%D8%B1%D8%AF_%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.mp3.html

 ازآلبوم "سرو چمان"، ِشعر از جواد آذر، آهنگساز داریوش پیرنیاکان

به کجا؟!...



به کجاها بَرَد این امید ما را؟ 

نشد این عاشق سرگشته صبور 

نشد این مرغک پربسته رها 

به کجا می روم یارا؟ به کجا می برد مارا؟ 

ره این چاره ندانم به خدا؛نشود دل نفسی از تو جدا 

به هوایت همه جا در همه حال 

به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال 

غم عشقت دل ما را 

به کجاها بَرَد بالا؟

 

"فریدون مشیری"

بشنوید؛ با صدای استاد شجریان؛ تصنیف امید عشق.

http://dl.hemmaty.com/files/shajar/01%20-%20Tasnife%20Omide%20Eshgh%20Shooshtari(www.BiDel.ir).zip

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی ست...

سلام به دوستان و همراهان گرامی،
نوروزتان خجسته!
برایتان در سال نو، شادی و سلامتی آرزومندم.
"ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت"
با آرزوی بهبودی استاد شجریان.


پ.ن:
عنوان و شعر متن، هردو از «حافظ»

ببار ای بارون، ببار...

در سالروز تولد استاد شجریان


تصنیفِ بارون



ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبهای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ببار ای ابر بهار
با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماه رو دادن به شبهای تار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به یاد عاشقای این دیار
به کام عاشقای بی مزار
ای بارون
ببار ای بارون ببار
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
با دلم گریه کن خون ببار
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون


آلبوم شب، سکوت، کویر/ آهنگساز و تنظیم کننده: کیهان کلهر؛ بر اساس موسیقی مقامی شمال خراسان/ 1377




۱ مهر ۹۲

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت...

  یک روز دیگر هم از ماه رمضان گذشت...؛

  دوباره همان حسّ و حال عجیبِ دمِ افطار؛ باید تجربه کرده باشی تا بفهمی آن حال را. حظّ غریبی دارد.... قبل از افطار اما، جای چیزی انگار کم است؛ ربّنای استاد شجریان؛ چندسالی ست پخش نمی شود؛ همدم سال های سالمان دمِ افطار. از کودکی در خاطرمان مانده. چه صدای گرمی دارد استاد.... اما، چه سخت است که به چشم خود ببینی که دارند بخشی از خاطراتت را حذف می کنند؛ خاطراتی که با پوست و خونت عجین شده. مگر نه این که ما آدم ها با خاطره هامان زندگی می کنیم؟ و مگر نه این که اگر «لحظه» ای با خاطره ای گره نخورده باشد، از یاد می رود؟ ... و مگر غیر از این است که صدای استاد، ما را به "او" نزدیک تر می کند...؟

                                                               ....

  یاد پیرمردی افتادم که یک بار در اتوبوس شرکت واحد بغل دستم نشسته بود...؛ مسیر آزادی به هفت تیر بود گمانم. از همان ابتدا شروع کرد به شعر خواندن. از همه، کما بیش خواند. شعر بازی بود پیرمرد برای خودش. نگذاشت چیزی از مسیرمان را بفهمیم. ماه رمضان بود و خواند: "روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است..."


 

  پ.ن: ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت/ کار چراغ خلوتیان باز درگرفت. (حافظ)



۲۱ تیر ۹۲