فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

نگاهی به کتاب «پیامی در راه»

مرگ پایان کبوتر نیست...


  به تازگی مطالعه ی کتاب «پیامی در راه» را به اتمام رسانده ام؛ کتابی که مدت ها بود در قفسه ی کتابخانه ام خاک می خورد و من در پی فرصتی برای مطالعه اش بودم؛ اکنون می توانم به جرأت بگویم که جزء بهترین کتاب هایی ست که در مورد زنده یاد «سهراب سپهری» خوانده ام. پیش تر، در مورد کتاب سهراب، مرغ مهاجر (پریدخت سپهری) هم به چنین نتیجه ای رسیده بودم، اما آن کتاب برای شناختن خود ِ شاعر است و روحیات او، و این یکی درباره ی قالب کار و سبک شعر و نقاشی او.

  کتاب از سه بخش تشکیل شده است؛ بخش نخست «صیاد لحظه ها: گشتی در هوای شعر سهراب سپهری» نوشته ی داریوش آشوری است که به نثری روان و موجز، اما پر مغز، شناختی کلی از شعر سپهری به ما می دهد.

  در بخش دوم «از آواز شقایق تا فراترها؛ نگاهی به شعر و نقاشی سهراب سپهری» زنده یاد کریم امامی مترجم کتاب، و نیز منتقد قدیمی آثار تجسمی، نگاهی دو سویه به سپهری دارد؛ هم از جنبه ی شعر و هم از جنبه ی نقاشی. و البته بخش نقاشی اش مفیدتر است، چه، به بررسی آثار آن شاعر- نقاش در دوره های مختلف کاری اش می پردازد. او در جاهایی، با آوردن نمونه هایی از شعر او، ارتباط تنگاتنگ نقاشی و شعرش را نشان می دهد. البته اشاره ای به اثر پذیری او از نقاشی انتزاعی مکتب پاریس نمی کند -که روئین پاکباز در دایرة المعارفِ هنرش آن را از جمله ویژگی های نقاشی او می داند- و بیشتر به جنبه های دیگر کار او، از جمله تلخیص، و خطوط بیانگر می پردازد. این بخش، نسبت به دو بخش دیگر ِ کتاب لحن خودمانی تری دارد و از جنبه ی پرداختن به روحیات سپهری، نکات جالبی را در بر می گیرد.

  اما تخصصی ترین بخش کتاب، بخش سوم آن «از عروج و هبوط: سیری در شعر سهراب سپهری» نوشته ی حسین معصومی همدانی است که علاوه بر پرداختن به اشعار آن شاعر از جنبه ی مضمونی، از نگاهی فرمالیستی هم در بررسی هایش بهره می برد؛ آن چه که او در این زمینه به آن تاکید می کند، اهمیت واژه در اشعار سپهری ست، و نیز آن چه که فرمالیست ها بدان ادبیت اثر می گفتند -آن چه که شعر را از نثر متمایز می کند. استفاده ی درست از واژگان و تسلط شاعر بر آن، چیزی ست که نویسنده بر آن تأکید می کند.

  معصومی همدانی همچنین در بخش هبوط از همین فصل، سعی در پاسخ دادن به پرسشی مشهور درباره ی سپهری دارد، که برخی می گویند چرا شعر او متعهد نیست و از تحولات اجتماع اش جداست – سخن زنده یاد احمد شاملو در این باره معروف است. نویسنده ضمن مخالفت با این نظر، به طرح استدلالاتی در این زمینه می پردازد، از جمله می گوید: " برای سپهری شعر آن جا آغاز می شود که رنج پایان می گیرد" (ص94)، یا "اگر شعر سپهری را خالی از بیان درد و رنج می بینیم، دلیل اش آن نیست که او خود مردِ رنج و اهل درد نیست، به عکس، هر شعر او حاصل غلبه بر رنجی است که برده است" (ص95) و نیز، شعر او را بسیار علمی می داند (ص97)، و شاید مهم ترین استدلالی را که بر می شمارد این است که: " مسأله ی اجتماعی نبودن شعر سپهری در یک مسأله ی بسیار مهم تر حل می شود و آن این که سپهری از لحاظ فکری بیشتر دلبسته ی اندیشه های عرفانی شرق دور است" (ص99)

  کتاب همچنین در برگیرنده ی سالشمار نسبتاً کاملی از زندگانی آن زنده یاد است.

مشخصات کتاب:

پیامی در راه (نظری به شعر  و نقاشی سهراب سپهری)/ داریوش آشوری، کریم امامی، حسین معصومی همدانی/ انتشارات طهوری/ چاپ اول: 1359   


 پ.ن ها:

  - "... و نترسیم از مرگ

      مرگ پایان کبوتر نیست." (س.سپهری)

  - تصویر مربوط به چاپ دوم کتاب است.


۱۵ شهریور ۹۲

دیوار

 

دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار

دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار

دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار

دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار

دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار دیوار

بیهوده است کلنگ زدن و عشق و اشک های من!

هرچند نمی توان دیوار فاصله را از ریشه کند

پروانه ها را دنبال می کنم و بهشت گمشده را می یابم!


                                                                                (نوزاد رفعت)



۱۹ امرداد ۹۲


برای «شیرکو بی که س»، که چراغ زندگانی اش در غربت خاموش شد...




 

 

"برای غریبی ام، مرا با ماهیگیر تنهای دریا مقایسه مکن.

  ماهی می پرد. دیر یا زود، ماهیگیر دیگری برای میهمانی پیشش می آید، یا او به آبادانی می رسد. امامن برای خود... تنها خود برای خود... جزیره ی کوچک و بزرگم. دریا هر اندازه دست کشید و تور موجشرا گسترد، باز به غربت من نرسید...." 1


 



1.آزادی، این واژه ی بی آبرو/ شیرکو بیکه س/ ترجمه ی محمدرئوف مرادی/ نشر آنا/ چاپ اول: 1381



۱۶ امرداد ۹۲

دو شعر از «لطیف هلمت»

  لطیف محمود برزنجی، مشهور به لطیف هلمت – متولد 1947 کفری ِ کرکوک، کردستان عراق

 

   اعلامیه

 

  طوفان ها

  تبر های زنگ زده شان را بر زمین می اندازند!

  (نرگسی می خواهد بروید)

  تفنگ ها همه خاموش!

  (کودکی می خواهد بخوابد)

  دیکتاتورها سراپا گوش!

  (شاعری می خواهد شعر بخواند)

  آنکه نمی تواند

  گلی بر گیسوان معشوقش باشد

  هرگز نمی تواند

  خاری شود در پای ستمکاران[1]

 

  انگشتر

 

  شاید هنوز که هنوز است

  نتوانسته ام انگشتری به انگشتانت کنم

  اما اگر بخواهی

  بازوانم را دور ِ گردنت می اندازم

  هرچند می دانم

  دوست نداری دست های جوهری ام

  به موها و گونه ها و گردن و بناگوشت بخورد

  اما حتماً دستان کودکان مظلوم را دیده ای

  که چگونه به تکّه نانی چفت می شوند و

  می نویسند![2]



1.پاسپورت لبخند و آرزو (گزیده ی شعر معاصر کردی)/ترجمه ی فریاد شیری/ نشر مینا/ چاپ اول: 1380

2. زنی آهسته گفت عشق (عاشقانه های شعر معاصر کردستان عراق)/ ترجمه ی فریاد شیری/ نشر مرکز/ چاپ اول: 1384



۴ امرداد ۹۲

دریغا...

دریغا فرهادِ

              هنرور را

                         که در بازار ِ برده فروشان

به چار سکّه ی مسین

                             سودایش می کنند

و شیرین و شاه

با پوزخندی

که چون دشنه ای در سینه ی عشق می نشیند

از غرفه

         تماشایش می کنند

....

دریغا فرهاد

ساده دلا

            که تیشه و کوهش را

                                       به فریبی

                                                   ستاندند

و نامه و خامه اش

                      به کف نهادند

ورنه در شرمساری این کار و بار

هیچ اگرنه

             دیگربار

فرقش را به تیشه ای می شکافت


"حسین منزوی" - با تلخیص

به مناسبت روز زن


1.از طلا نیست گوشواره ی من نخ ابریشمی ست در گوشم

 

از طلا نیست گوشواره ی من نخ ابریشمی ست در گوشم

مادرم ناله ای ست قاجاری که به یادش شلیته می پوشم

عشق مردان ما پلنگی بود دل شان صخره های سنگی بود

من به یاد زنان طایفه ام چای تلخ غزال می نوشم

شهر من زیر ریل ها له شد اختراع قطار تاوان داشت

آن قدر بی نشان شدم که شده ست شجره...نامه ام فراموشم

چشم بگذار زندگی بازی ست مردها را بلندتر بشمار

یک...دو...پیدایشان نخواهی کرد بغض هر حجله مانده بر دوشم

استکانم که نیم من اشک است نیمه ی خالی مرا پر کن

زور تاریخ می رسد به زنان مادرم گریه کن در آغوشم[1]

 

2.از زبان «بامداد» درباره ی «آیدا»:

   «من خوشبختم، من خیلی خوشبختم که آیدا را دارم، چون از آن دسته مردهای تنهایی پذیر نیستم وهمیشه کودکانه احتیاج به کسی دارم که نگران من باشد و مرا جمع و جور کند.

   من با تجربه های تلخ گذشته ام، اعتقاد دارم که دو آدمیزاد در یک خانه، در حکم این است که دو خرس را در یک جوال کرده باشند و به عقیده من این دو موجود، تنها دو موجودی هستند که هرگز نمیتوانند با هم قاطی شوند و هرچه بیشتر از تاریخ همجواری آنها میگذرد، جبهه گیری آنها در برابر هم و جدائیشان از یکدیگر حالت جدی تری به خود میگیرد.

   تشبیه دیگر من از این دو موجود، آب گل آلودی است که در ظرفی بریزیم و بنشینیم و نگاه کنیم که چگونه با گذشت زمان گل رسوب می کند و از آب جدا میشود و آب تنها میماند.

   همه این توضیحات را دادم که بگویم زندگیم با آیدا چنین نیست و این همه از نبوغی است که در این زن وجود دارد.

...

   خانه من همیشه حالتی دارد که باید داشته باشد، یا ساکت، یا سرشار از غوغا. آیدا نیازهای مرا به خلوت و تنهایی می شناسد و درست در چنین لحظاتی است که غیب می شود. نمی دانم از کجا می فهمد، دقیقاً پیگیری هم می کند. این به عقیده من هنر زنی است که در مورد همزیست خود به گذشتی عاشقانه و پیامبرانه رسیده باشد و این را با اطمینان به شما می گویم که آیدا از داشتن چنین حالت ایثار آمیزی، فکر نمیکند چیزی را از دست می دهد. او احساس خوشبختی هم می کند.»[2]

 

-درود بر همه ی زنان ایران زمین!

 

 



[1]شعر از: شیما شاهسواران احمدی ، به نقل از "دختری مینیاتوری بودم!"؛ نشر پنجم؛ چاپ اول:1389

[2].برگرفته از مجله ی فردوسی، شماره ی ؟



۱۰ اردیبهشت ۹۲


پند

چیزهای بسیاری هستند

که می پوسند،

فراموش می شوند و

می میرند

مثل: تاج، عصای مرصّع و تخت سلطنت  


چیزهایی هم هستند

که نه می پوسند

نه فراموش می شوند

و نه می میرند

مثل: کلاه و عصا و کفش های «چارلی چاپلین»                                               

                                                                            "شیرکو بیکس"



۱۹ فروردین ۹۲

گوشه ای و اشکی...

گوشه ای و اشکی

  خلوتی و فریادی...

آه

  همه ی خواستنم اینست...

 

                                       " اسماعیل بابایی "

 


۹ فروردین  ۹۲