فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

تو مه فرو می ریم....



هر روز

غرق می‌شوم

در این شهر بی دریا

و شب

خودم را بالا می‌کشم

روی تخت خواب

با صدف‌هایی در دستم

و تکه‌های تور

چسبیده به تنم


"ساره دستاران"


بشنوید؛ گرامافون با صدای "رضا یزدانی"

http://www.sv1.bibakmusic.com

/Music/96/azar/1/Reza%20Yazdan

i%C2%A0Geramafon%20320%20.mp3

 

عنوان که بخشی از ترانه است مرا یاد سکانس پایانی فیلم "نفس عمیق"(پرویز شهبازی) می اندازد.


سر به جنگل می گذارد...


 دیروز امتحان ریاضی بود در مدرسه و حالا من هستم و چهار بسته برگه ی امتحانی!

 معمولا هنگام تصحیح برگه ها موسیقی گوش می کنم و الان هندزفری توی گوش هام و برگه ها پیش رویم است. موسیقی ها تصادفی و از آن هایی ست که تازه دانلود کرده ام؛ همین حالا محمد اصفهانی دارد ترانه ی آسیمه سر را توی گوشم می خواند:"من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم/پیدا نمی شدی تو، شاید که مرده بودم..."

 یک گلدان شمعدانی، تازه مهمان خانه مان شده که امروز صبح گل داده است. شمعدانی مرا یاد زن عموشهربانو می اندازد که همیشه گلدان های شمعدانی داشت و با حوصله و سلیقه به شان رسیدگی می کرد.

 پیش تر گل ها دوامی نداشتند، عمری نمی کردند و داغشان بر دلم می ماند؛ مثل گلدان گلی که چندسال پیش از گل های زعیم خریدیم و من خیلی دوستش داشتم، اما نماند.-نامش از خاطرم رفته!

 حالا گلدان گلی که مادرم به مان داده، کاکتوسی که غلامرضا داد و سه تا گلدان کاکتوسی که برای هیراد خریدم، که البته یکی شان خشک شد و دوباره دارد جوانه می زند، انگار سازگارترند.

 این گل ها، این موسیقی، حالم را بهتر می کند؛ مثل کاغذ کوچکی که دیروز وقتی آمدم توی حیاط مدرسه تا سوار ماشین بشوم، یکی از بچه ها زیر برف پاک کن گذاشته بود:"عاشقتم آقای بابایی"!

 حالا ابی دارد می خواند؛ ترانه ی خاطره انگیز کی اشکاتو پاک می کنه...؛ از دوره ی مدرسه هم خاطره ای از این ترانه دارم که بعدا می نویسمش!


پ.ن:

بشنوید؛ "سر به جنگل می گذارد"؛ هادی فیض آبادی

http://s8.picofile.com/file/8327197450/71006565_out_47900212.mp3.html

دلم دریا شد و دادم به دستت...


به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

 

کنار چشمه ای بودیم در خواب

تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

 

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه ها در خوابه امشب

به هر شاخی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بیتابه امشب


"سیاوش کسرایی"


بشنوید با صدای استاد شجریان:

http://d.nabzetaraneh.net/M-Shajarian/Greatest-Hits/Mohammad-Reza-Shajarian-Ashke-Mahtab.mp3 


سحر از بسترم بوی گل آیو...


هر صبح

بوی تو می دهد پیرهنم 

بس که تمام شب

تنگ در آغوش گرفته ام

خیالت را ...

 

"هستی دارایی"


پ.ن:

٭عنوان برگرفته از این بیت "باباطاهر" است که نزدیک است به شعر بالا:

چو شو گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آیو


٭بشنوید:

تصنیف "اشتیاق" با صدای "علیرضا قربانی"

http://s9.picofile.com/file/8326679126/Alireza_Ghorbani_Tasnife_Eshtiagh_1.mp3.html


این تصنیف را نخستین بار در مراسم افتتاحیه ی نمایشگاه نقاشی برادرم مسعود شنیدم؛ حدود سیزده چهارده سال پیش بود؛ میثم، از دوستان آن دورانم، که صدای خوش و گیرایی داشت، آن را بی هیچ سازی به زیبایی خواند. من که فیلمبردار مراسم بودم، در تمام طول این آهنگ، پشت دوربین خشکم زده بود!

بزن باران...


دست من اگر بود
تو آن سوی شهر از پا نمی افتادی
من این سوی شهر از دست نمی رفتم
دست من اگر بود
زمین آبادی داشتیم
خانه ی کوچکی
باغچه ی مملو ریحانی
اطلسی های خوش رنگی
اتاقی با پرده های آبی گلدار
و تخت دو نفره ای کنار پنجره رو به روی درخت سیب کنار قیل و قال گنجشک های عزیز
و هر صبح ابری
گل آفتابگردان بیداری یکدیگر می شدیم
دست من اگر بود
حالا وسط اردیبهشت٭
رخت آویز چوبی گوشه ی اتاق
شاهد عشوه ریختن ژاکت سرمه ای من
در آغوش بارانی کرم رنگ تو بود
و تو قرص نمی خوردی
و من گریه نمی کردم
و تو فراموشی نمی گرفتی
و من به قاصدک ها حسادت نمی کردم
و دست های تو خرمالوهای زمین کوچکمان را توی سبد می چیدند
و چشم های من وقت و بی وقت
لبخند تورا تماشا می کردند...

 

"بتول مبشری"


  این باران های گاه و بی گاه امروز، این صدای کند و تند، این هوای ابری قشنگ...، حال من را عوض کرد.

 یک شاگرد دارم به نام امید که هفته ای یک بار می روم به ش درس می دهم؛ خانه شان چند پله پایین تر از همکف است. در پذیرایی می نشینیم وقت تدریس که تراسی دارد رو به پشت، پر از گل و چند قفس قناری.

 من عاشق این تراس هستم!

دلم می خواهد خانه ای داشته باشم که بی فاصله به دل باغ و گل بزنم، مثل این تراس که اگرچه نور طبقات بالایی را ندارد، اما مادر امید با سلیقه ی تمام به ش رسیده است، طوری که طراوت در رگ و ریشه  گل ها و گیاهان موج می زند.

 با این که با زندانی کردن پرنده ها مخالفم، اما به راستی ترکیب این کاکتوس های گل داده و شمعدانی ها با نغمه ی  قناری ها، حس و حال عجیبی به من می دهد.

امروز که باران تند می زد، پرنده ها و گل ها چه عشقبازی ها که راه نینداخته بودند! آن قدر لا به لای درس ریاضی، از گل های تراس گفتیم که آخرسر پا شدیم رفتیم پشت درهای باز تراس. باران تو می زد. هوای بارانی می آمد توی خانه...

 وقتی از خانه شان درمی آمدم، چتر تعارف کردند، گفتم نه!

دلم می خواست زیر باران خیس شوم.


پ.ن:

بشنوید:" بزن باران" از گروه "ایهام"؛

http://s9.picofile.com/file/8325902300/Ehaam_Bezan_Baran_128.mp3.html


٭ در اصلِ شعر، "وسط آبان" آمده است.

گریه کن...


گریه کن که گر سیل خون گِری، ثمر ندارد

ناله‌ای که ناید ز نای دل اثر ندارد

هر کسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد

دل ز دست غم مفر ندارد

دیده غیر اشک تر ندارد

زندگی دگر ثمر ندارد

گر زنیم چاک، جیب جان چه باک

مرد جز هلاک، هیچ چاره‌ی دگر ندارد

زندگی دگر ثمر ندارد


آهنگساز و شاعر: عارف قزوینی


 تصنیف "گریه کن" سروده ی عارف قزوینی، از تصنیف های مشهور موسیقی ماست که به مناسبت درگذشت "کلنل محمدتقی خان پسیان" فرمانده ی وقت ژاندارمری خراسان، به سال ۱۳۰۰ خورشیدی سروده شده است. این تصنیف توسط خوانندگان نامداری چون"قمرالملوک وزیری"، "غلامحسین بنان" و "شهرام ناظری" خوانده شده است. از بین هفت خواننده ای که آن را خوانده اند، اجرای قمر را خیلی دوست دارم که صدای غم دارش به راستی به جان تصنیف نشسته است. استاد شهرام ناظری هم آن سوز را با لحن حماسی اش درآمیخته است و اجرای درخوری به دست داده است.


عارف قزوینی (۱۲۵۹ تا ۱۳۱۲)

 امیدواریم خانه ی عارف قزوینی در یکی از محلات قزوین، که تقریبا تخریب شده و به محل جمع آوری زباله ها تبدیل شده است، بازسازی و مرمت شود و حداقل، خانه ای شود برای یادبود یکی از بهترین تصنیف سرایان ایران؛ سراینده ی "از خون جوانان وطن لاله دمیده"؛ کسی که به موسیقی مجلسی اعتقاد نداشت و معروف است که در تصنیف هایش از تحریر پرهیز می کرد، تا هر کسی بتواند آن را بخواند.

آرامگاه عارف قزوینی در محوطه ی آرامگاه بوعلی سینا در همدان است.


پ.ن:

 بشنوید: 

با صدای بانو قمرالملوک وزیری

http://www.persian-music.info/dl/mp3db.php?id=40407

با صدای استاد شهرام ناظری

http://download1639.mediafire.com/nlwyef1n2ceg/

fn6l1qdd8k09aha/Shahram+Nazeri+-+Aref+Ghazvini+-+Pejman+Taheri+-+Geryeh+Kon.mp3


رویای شیرینِ قندِ تو را...


بوریس(وودی آلن):"‍...عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمی‌خواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعدش از عاشق نبودن رنج می‌کشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن؛ شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث می‌شه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای اینکه یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه... امیدوارم بی‌خیال این بحث بشی!"


از دیالوگ های فیلم "عشق و مرگ"؛ وودی آلن؛ ۱۹۷۵


پ.ن. ها:

٭عنوان از متن ترانه ی زیر، از دال بند.

بشنوید:

http://s8.picofile.com/file/8324550642/Daal_Band

_Sweet_Taste_Of_Imagination_Mp3glu_org_.mp3.html

٭ درگیر روزمرگی های ریز و درشت بوده ام این روزها- که تمام نشده و عمده اش مدرسه و به ویژه درس های بچه های پیش دانشگاهی بوده است. امیدوارم با بهتر شدن شرایط، بیشتر بتوانم از نوشته های دوستان بهره ببرم.

درخت اگر که تو باشی...


قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری


 تمام بود ونبود مرا در این دنیا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری


 ومن تمام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری


 سپس نسیم شوی تو و بعد ازآن یوسف...!

که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری


 مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان

به خواب های درختانِ بارور ببری


 و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا

خودت اگر بنویسی ــ خودت اگر ببری


 عجیب نیست که هیزم شکن بیاشوبد

درخت اگر که تو باشی دل از تبر ببری


 دوباره زوزه ی باد و شکستن جاده

چه می شود که مرا با خودت سفر ببری


" پیمان سلیمانی "


بشنوید؛http://s8.picofile.com/file/8323515584/5_6273996588574574720.mp3.html ترانه ی "هنوزم چشمای تو..."، با صدی "تورج شعبانخانی"

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...



سینه مالامال درد است،

ای دریغا مرهمی...


"حافظ"


بشنوید: ما ز یاران چشم یاری داشتیم؛ استاد شجریان

https://storage.tarafdari.com/contents/user112954/content-sound/ma_ze_yaran_chashme_yari.mp3

لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم ...


می گویم دوستت دارم،

طوری نگاهم کن

گویی خدا...

بنده ای را وقتِ عبادت می نگرد!

همان قدر عاشقانه،

همان قدر مهربان،

لبخند بزن و بگذار تماشایت کنم

چون عاشقی که...

وقتِ باران به آسمان چشم دوخته

همان قدر با لذت

همان قدر پُر آرزو

دستم را بگیر و بگو دوستم داری،

طوری که خدا در آینه بِنگرد و به خویش‌ بگوید

"دو نفر" آفریدنِ این ها از ابتدا اشتباه بود!


"حامد نیازی"


 چهارشنبه سوری دوستان مبارک!

به امید روزی که شادی و پایکوبی در کنار آتش، جای این سر و صداهای آزار دهنده را بگیرد.


پ.ن:

بشنوید؛ "سبزه ها"، صدای شادی امینی، ترانه از سیدمهدی موسوی.

http://s8.picofile.com/file/8321649534/Sabzeha.mp3.html

جهان یه فیلم کوتاه بود که از چشم تو اکران شد...


این روزها که بچه ها تق و لَق می آیند مدرسه، با همان تعداد اندک، می نشینیم به گپ و گفت. یکی از پرسش های معمولم این است که سینما می روند؟ و آخرین فیلمی که در سینما دیده اند چه بوده است؟

  کم نیستند کسانی که حتی برای یک بار هم سینما نرفته اند.

 یاد سینما "رادیو سیتی" می افتم که همین چند روز پیش از کنارش گذشتم و چند عکس هم از آن گرفتم...؛ خیابان ولیعصر، پایین تر از میدان ولیعصر، نبش کوچه ی گیلان.


سینما رادیو سیتی در دوره ی شکوهش

 "رادیو سیتی" از سینماهای معروف پیش از انقلاب، در آ خر تابستان ۱۳۳۷ افتتاح شد و با نمایش فیلم های متفاوت، به پاتوق قشر روشنفکر و نیز دخترها و پسرهای جوان عاشق پیشه تبدیل شد. فیلم های معروفی چون برباد رفته، داستان وست ساید و پرندگان در آن به نمایش درآمدند. حتی به گفته ی فریدون جیرانی در مجله ی نقد سینما، ابراهیم گلستان برای نمایش خشت و آیینه، این سینما را به مدت یک ماه اجاره کرد. همچنین، نخستین سینمای ایران بود که در آن فیلم سه بعدی نمایش داده شد و تماشاگران با عینک های مخصوص به تماشای فیلم نشستند.

  معمار سینما رادیو سیتی، "حیدر غیایی" بود که از معماران بنام و پیشگام زمان خودش بود؛ از طراحی های معروف او، هتل استقلال (هیلتون سابق) و مجلس سنا (مجلس شورای اسلامی سابق) است. علاقه ی او به استفاده از سطوح منحنی و شیشه، در کارهای دیگرش نیز دیده می شود؛ همچون سینما رادیو سیتی که نمای اش با چراغ های نئون پوشیده شده بود و ورودی اش تماما از شیشه بود. راه پله ای قوسی شکل، طبقه ی همکف را به طبقه ی اول می رساند و طراحی داخلی شیک و زیبایی داشت.



 متاسفانه این سینما در انقلاب ۵۷ توسط عده ای به آتش کشیده می شود و برای همیشه از گردونه ی سینما های تهران خارج می شود؛ بعد از انقلاب برای مدتی به عنوان داروخانه مورد استفاده قرار می گیرد که هنوز بخشی از تابلوی داروخانه اش بر نمای سینما باقی مانده است.


رادیو سیتی، این روزها

 این روزها، از آن شکوه خاطره انگیز رادیو سیتی، خبری نیست؛ نه آن نئون های نورانی را می بینی و نه از دختر و پسرهایی که با لباس های مد روزشان، در این جا قرار می گذاشتند؛ ورودی با نرده های فلزی پوشانده شده و درها قفل اند و پیشانی سینما در حال ریزش است. خیلی ها که از کنارش می گذرند، حتی نمی دانند که این ساختمان پیش ترها سینما بوده است.


ضلع جنوبی سینما از کوچه  گیلان

 وقتی شیشه ی کثیف و کدرش را کمی پاک کردم تا شاید از داخلش عکسی بگیرم، جز سالن متروکه ای، چیزی ندیدم. برای لحظه ای یاد فیلم تایتانیک افتادم و آن سکانس هایی که به کمک جلوه های ویژه، تایتانیکِ قشنگ، از دل خرابی های بازمانده اش جان می گیرد،   زنده می شود و آن شکوه از دست رفته اش را باز می یابد. دلم خواست رادیو سیتی را هم آن گونه ببینم...

 آری..!

 ما مردمانی هستیم که به راحتی نشانه های خاطره انگیز زندگی مان را نابود می کنیم...


پ.ن. ها:

٭ بشنوید؛ترانه ی "پیانیست" با صدای رضا یزدانی

http://s9.picofile.com/file/8321549268/Reza_Yazdani_Pianist.mp3.html 

٭ عنوان نوشته از ترانه ی "فیلم کوتاه"، ترانه سرا: احسان گودرزی، صدای رضا یزدانی.

Dilê dayê bi birîn e



 برای کودکان عفرین ، که این روزها در سکوت رسانه های سیاست باز، زیر بمباران جنگنده های ترکیه جان می دهند...


دردهای من 

جامه نیستند

تا زِ تن در آورم 

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته‌ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا زِ نای جان بر آورم


دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است


دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام‌هایشان

جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان

درد می‌کند


من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده‌ی سرودنم

درد می‌کند


انحنای روح من

شانه‌های خسته‌ی غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام

زخم خورده است


دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟


این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه‌ی لجوج


اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است 

دست سرنوشت

خون درد را 

با گلم سرشته است 

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟


درد

رنگ و بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را زِ برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟


دفتر مرا

دست درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می‌زنم؟


درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟ 

                                                                          

"قیصر امین‌پور"


بشنوید؛

لالایی با صدای "مظهر خالقی"، شعر فولکلور کُردی، با آهنگسازی "مجتبی میرزاده"

http://s9.picofile.com/file/8321110250/%

D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C.MP3.html


پ.ن. ها:

٭ عکس از "میدل ایست پرس".

٭ عنوان برگرفته از ترانه ای به کُردی کرمانجی ست، به معنی :"دل مادر زخم دارد."


٭بعدا نوشت:

 در ادامه ی این پست، نوشته ی آقای "ویسانی" را می آورم که زحمت کشیده اند و برای وبلاگ ارسال کرده اند؛ با سپاس از ایشان.


از کوبانی تا عفرین: از فاشیسم رسانه تا صنعت تابوت سازی غرب


جوجه عقاب ها، بر بلندای قله سر از تخم برمی آورند و لبه ی پرتگاه بزرگ می شوند تا ترس را پیش از پرواز در خود کشته باشند!

صد سال تنهایی!!!!


اگر، گارسیا مارکز، رمان نویس شهیر آمریکای لاتین از تنها بودن و تنها ماندن کوردها پس از مبارزه با خرچنگهای وحشی داعش اطلاع داشت، شاید مشهورترین رمان خود را به این ملت اختصاص می داد تا همه بدانند که صدای چکمه های دمکراسی و شیپور دلنشین حقوق بشر که گوشها را کر می کنند، طبلی ست توخالی، که از طرف اربابان جنون تنها برای خوراک رسانه ها خلق شده اند تا شاید شکم افعی وار آنها را برای مدتی سیر نگه دارند. تا همه بدانند در زمانی که شب پرستان، سایه مرگ بر لاشه نیمه جان بشریت کشیده اند، خورشیدها، قبل از طلوع زنده بگور می شوند. تا به مادران مریم صفت بگوید: گریه و زاری بس است، تا کی بر صلیب مسیح اشک و خون می ریزی!! دنیا، دنیای تفنگ است، برخیز و تفنگی بخر!

تا به سفیران صلح جهان (ماندلا و گاندی و .....) بگوید که دیگر پژواک صدای پرنده صلح در جهان شنیده نمی شود، چرا که جغدهایی مانند ترامپ، پوتین و اردوغان ماشین مرگی ساخته اند که با نفس های مسموم خود آتش زیر دیگ همیشه جوشان خاورمیانه را شعله ورتر می کنند.

ای کاش مارکز، این رمان را اینگونه می نوشت تا به ابر رسانه های غرب که سایه ای بلند اما قدی کوتاه دارند بگوید؛ ای فاشیستهای مزدور، این طرف دنیا کودکی پرپر می شود و آن طرف، کودکی طعم خوش زندگی را مزمزه می کند. تا به شوالیه های کراوات پوش اتوکشیده غرب بگوید این شما هستید که دندان گرگ هاری همچون اردوغان سایکوپات را مسواک میزنید تا هیزم در صنعت تابوت سازی شما بیفکند و ویار شما به خون را ارضاء کند.

آری، این شما هستید که با سکوت فاشیستی خود در برابر هژمون جنگ طلب شخصیت مقعدی تمامیت خواه نارسیستیک اردوغان، باز هم باید دستان فرشتگان کوچک آریایی روژئاوا، خوراک ماهی دریاها و اقیانوس ها شود.

آری، کاش گابریل مارکز به جای صد سال تنهایی، می نوشت: تنهایی ابدی!!!!

اما ای شوالیه های مرگ و نیستی، یادتان نرود:

روژئاوا، از تمام حلقه های جهنم خواهد گذشت اما تسلیم شب پرستان نخواهد شد.


 دکتر ویسانی؛ 

متخصص روانشناسی کودک و نوجوان




دیوار کاهگلی مارپیچ...


شب غم تو نیز بگذرد ولی

درین میان دلی ز دست می رود...


"هوشنگ ابتهاج"


 بی خواب بودم دیشب؛ هیراد هم نشانه های سرماخوردگی داشت؛ صبح رو به راه نبودم.

 خدا را شکر که این چند هکتار زمین کشاورزی پشت مدرسه هست تا من هر بار که دلم می گیرد، پنجره را باز کنم تا باد به صورتم بخورد.

 آن دورترها، ساختمان های بتنی و آسفالت و ماشین ها، انگار در کمین این چند هکتار سبزی اند تا به محض آن که دیوار کاهگلی مارپیچش فروریخت، امانش را ببرند و آن را هم شبیه خودشان کنند.

 خدا کند حداقل تا من در این مدرسه هستم، دیوار کاهگلی مارپیچ مقاومت کند.


بشنوید؛ قطعه ی "کوچه سار شب" ازاستاد شجریان، با آهنگسازی زنده یاد محمدرضالطفی و شعر هوشنگ ابتهاج

http://s9.picofile.com/file/8320864342/

%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%DB%8C

_%DA%A9%D8%B3%DB%8C_%D8%B4%D8

%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86.mp3.html

چشم در چشم یخبندان


عاشقان، گیاهانند

که می‌رویند

می‌میرند

سبز می‌شوند

می‌ریزند

باران که می‌بارد، چتر نمی‌خواهند

زمستان‌ها

بی‌کلاه و پالتو نپوشیده

می‌ایستند روی در روی نگاه برف

چشم در چشم یخبندان

بی‌شرمساری اندام برهنه‌شان از برگ

عاشقان، گیاهانند

که ریشه‌هاشان فرو رفته است

در کف دست من

در استخوان کتف تو

در جمجمه شکسته من

و این خاطرات من و توست

که توت می‌شود یک روز

انار می‌شود گاهی

که دیروز انگور شده بود

که فردا زیتون و 

تلخ.


"بیژن نجدی"


بشنوید:

Flying از Anathema

http://s8.picofile.com/file/8320578584/Anathema_Flying.mp3.html

که از مو رنگ خاکستر نبینی...


گو عشق در شکستن ما سعی کن که ما 

چون توبه 

آفریده برای شکستنیم...


"کلیم کاشانی"


بشنوید ساز و آواز استاد شجریان را از آلبوم جاودانه ی "شب، سکوت، کویر"، با مویه های کمانچه ی کیهان کلهر که سرپنجه اش سبز، با اشعار باباطاهر.

http://s8.picofile.com/file/8318157026/03_Saz_o_Avaz_Baba_Taher_.mp3.html

تنگنا


سعید راد در "تنگنا"؛ امیر نادری، ۱۳۵۲

به یاد فریدون فروغی

ترانه ی فیلم تنگنا؛ متن ترانه از فرهاد شیبانی، آهنگ از اسفندیار منفردزاده.

http://s8.picofile.com/file/8318052734/%

D8%AA%D9%86%DA%AF%D9%86%D8%A7_

%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86_

%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%BA%DB%8C.mp3.html

برف...



بی درنگ

دور از  تاریکی

تمام نغمه‌هایی را که می‌دانی جمع کن

و سوی خورشید بیفکن

پیش از آنکه چون برف آب شوند.


"لنگستن هیوز "


برف بازیِ دوباره با هیراد!

ترانه ی برف؛ با صدای دیانا:

http://s9.picofile.com/file/8317898550/diana_barf.mp3.html

کاش، ای کاش ...


خیلی وقت است که فصل دوم سریال شهرزاد را دوست نازنینی بهم امانت داده است و هنوز چند قسمتی از آن باقی مانده تا تمامش کنم؛ وقتی امشب قسمت سیزدهمش را دیدم، حیفم آمد که این گفت و گو را در این جا نیاورم...:



هاشم (مهدی سلطانی) و بلقیس (رویا نونهالی)، پس از ملاقات شیرین، در حیاط آسایشگاه روانی، گفت و گو می کنند. حرف از گذشته ها پیش می آید؛ هاشم دلخور است...

بلقیس:  هاشم!... یادم نمی آد تو با قرص قمر، این طوری حرف زده باشی.

هاشم: با قرص قمر؛ نه بلقیسِ دیوان سالار، عمه ی قباد دیوان سالار.

- در باب حجره،... قباد غلطی کرده عجالتا نمی شه کاریش کرد، اما اگه بخوای می تونم یه حجره ی بزرگ دو دهنه تو بازار بگیرم، به مراتب بهتر، شش دانگش هم به اسم خودت.

- از کی تا حالا صدقه گرفته م از کسی که حالا این بار دومم باشه.

- آدم هر قدر سنگدل و سفت و سخت باشه، بیم این که هر وعده ی دیدار، وعده ی آخر باشه، دلش رو نرم می کنه. ... با همه ی حرف هایی که زدم، و زدی، دلم می خواد بهت بگم بابت گذشته متاسفم. این مدت مترصد بودم بهت بگم متاسفم ستاره هامون جفت هم نیفتاد. اما ازت می خوام مواظب شیرین باشی؛ فی الحال اون هم مثل عمه ش بلقیس، تنها و بی کس و بی پناهه. مابقی ماجرا هم، هرچی بینمون بوده، یا خیال کرده ایم بینمون بوده، بهتره فراموش کنیم.

- هوم...، فراموشی. باشه؛ فراموش می کنیم. اما شاید یه مرد برای دل گرو بستن به یه لحظه محتاجه، برای فراموش کردن، به یه عمر...

- اما من اصلا دلم نمی خواد یادم بیاد چه طوری تموم شد؛ چون اون وقت شاید یادم بره چه طوری شروع شد.

پ.ن:

ترانه ی "کاش ندیده بودمت"؛ تیتراژ پایانی سریال شهرزاد، با صدای گرم محسن چاووشی.

بشنویدhttp://s8.picofile.com/file/8317608850/Kash_Nadideh_Boodamet.mp3.html

بخواب آرام، دل دیوانه...



بعد از مدت ها، فرصتی پیش آمد تا روی داستان هایم کار کنم. دیروز و امروز روی داستان های "درخت انگور" و "آسانسور" کار کردم که هر دو مربوط به سال های پیش اند و همین، حس خوبی بهم داد. امیدوارم بتوانم در فرصت های بعد، روی بقیه ی داستان ها هم کار کنم.

 اوایل هفته هم مجموعه داستان کوتاهی را شروع کردم که اگرچه تنها یک داستانش را خوانده ام، اما اگر بقیه ی داستان ها هم به قدرت همین یکی باشد، خیلی خوب است.

  نوشتن و خواندن، همیشه حالم را خوب می کند.

پ.ن ها:

٭ آرزوی موفقیت دارم برای همه ی عزیزانی که در فصل امتحانات هستند.

٭ هرچند با تاخیر اما، فرارسیدن سال نوی میلادی را هم به همه ی هموطنان مسیحی ام تبریک می گویم.

٭ سپاس از دوستان فرهیخته ام که با همه ی کم کاری ها و بی مهری هایم، همچنان می آیند و می خوانند. منت می گذارید دوستان جان!

٭ امیدوارم همه ی دوستان نازنین، همواره شاد و سلامت باشند. 

٭ عکس را در راهروی کتابخانه ای عمومی گرفتم!

٭ بشنوید:http://s8.picofile.com/file/8316406292/

%D8%AF%D9%84_%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87

_%D9%88%DB%8C%DA%AF%D9%86_fygzHAWDzgg.mp3.html

ترانه ی جاودانه ی "دل دیوانه" با صدای "ویگن"، و شعری از "رهی معیری".


چنگی عشقم راه جنون زد...

  خوابم نمی برد...!

  همین چند دقیقه ی پیش هیراد را بردم سر جایش خواباندم.

  مجله ی برهان را باز می کنم؛ سر سری از گوشه و کنارش می خوانم؛ فرمول تازه ای برای محاسبه ی دترمینان سه در سه، معرفی مستندی درباره ی دکتر پرویز شهریاری بزرگ، مطالبی درباره ی احتمال و ... در نهایت در پشت جلدش نگاهم به نوشته ای از خیام می افتد...؛ به همان اندازه ای که شیفته ی شعرهاش هستم، این حرف ها هم مجذوبم می کند:

"گرفتار روزگاری هستیم که از اهل علم فقط عده ی کمی، مبتلا به هزاران رنج و محنت، باقی مانده که پیوسته در اندیشه ی آن اند که غفلت های زمان را فرصت جسته، به تحقیق در علم و استوار کردن آن بپردازند و بیشتر عالم نمایان زمان ما حق را جا مه ی باطل می پوشند و گامی از حد خودنمایی و تظاهر به دانایی فراتر نمی نهند و آنچه را هم می دانند، جز در راه اغراض مادی به کار نمی بندند و اگر ببینند کسی جستن حقیقت و برگزیدن راستی را وجهه ی همت خود ساخته و در ترک دروغ و خودنمایی و مکر و حیله جهد و سعی دارد، او را خوار می شمرند و تمسخر می کنند۔

 در هر حال خدا یاری دهنده و پناه همه است."


  امروز این تصنیف"به سکوت سرد زمان"استاد شجریان را که  در راه مدرسه تا خانه گوش می کردم، یاد حمید د. افتادم؛ دوستی که در دوره ی دانشجویی، در ترم اول کلاس زبان با هم آشنا شدیم؛ از دانشجوهای تک رقمی ارشد دانشگاهمان بود؛ اهل خرم آباد به گمانم. با چند تا از دوستانش کلاس می آمدند؛ یکی شان اصفهانی و آن دیگری مشهدی بود. حمید اما خونگرم تر و با صفا تر از آن یکی ها بود... یک بار با دوستم علیرضا، تا خوابگاهشان هم رفتیم که فاصله ی چندانی نداشت با دانشگاه.

  در بوفه ی دانشگاه با حمید و علیرضا نشسته بودیم و چای می خوردیم، ضبط بوفه چی این تصنیف را پخش کرد؛ تصنیفی که آن روزها زیاد گوش می کردم...

  چند لحظه ای نگذشته بود که حمید حالش عوض شد...؛ بچه مثبت آرام، جنبشی به تن و روحش افتاد..؛ مثل کسی که دلش جایی را می خواهد که فریاد بکشد یا برقصد... گفت:"ای داد...! این تصنیف من رو برد به گذشته ها...؛ به دختری که خیلی دوستش داشتم..."

  و شروع کرد به همخوانی با آن...


بشنوید:http://s9.picofile.com/file/8314539900/%D8%A8%D9%87

_%D8%B3%DA%A9%D9%88%D8%AA

_%D8%B3%D8%B1%D8%AF_%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.mp3.html

 ازآلبوم "سرو چمان"، ِشعر از جواد آذر، آهنگساز داریوش پیرنیاکان