فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

Dilê dayê bi birîn e



 برای کودکان عفرین ، که این روزها در سکوت رسانه های سیاست باز، زیر بمباران جنگنده های ترکیه جان می دهند...


دردهای من 

جامه نیستند

تا زِ تن در آورم 

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته‌ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا زِ نای جان بر آورم


دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است


دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام‌هایشان

جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان

درد می‌کند


من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه‌های ساده‌ی سرودنم

درد می‌کند


انحنای روح من

شانه‌های خسته‌ی غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام

بازوان حس شاعرانه‌ام

زخم خورده است


دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟


این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه‌ی لجوج


اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است 

دست سرنوشت

خون درد را 

با گلم سرشته است 

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟


درد

رنگ و بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را زِ برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟


دفتر مرا

دست درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می‌زنم؟


درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟ 

                                                                          

"قیصر امین‌پور"


بشنوید؛

لالایی با صدای "مظهر خالقی"، شعر فولکلور کُردی، با آهنگسازی "مجتبی میرزاده"

http://s9.picofile.com/file/8321110250/%

D9%84%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C.MP3.html


پ.ن. ها:

٭ عکس از "میدل ایست پرس".

٭ عنوان برگرفته از ترانه ای به کُردی کرمانجی ست، به معنی :"دل مادر زخم دارد."


٭بعدا نوشت:

 در ادامه ی این پست، نوشته ی آقای "ویسانی" را می آورم که زحمت کشیده اند و برای وبلاگ ارسال کرده اند؛ با سپاس از ایشان.


از کوبانی تا عفرین: از فاشیسم رسانه تا صنعت تابوت سازی غرب


جوجه عقاب ها، بر بلندای قله سر از تخم برمی آورند و لبه ی پرتگاه بزرگ می شوند تا ترس را پیش از پرواز در خود کشته باشند!

صد سال تنهایی!!!!


اگر، گارسیا مارکز، رمان نویس شهیر آمریکای لاتین از تنها بودن و تنها ماندن کوردها پس از مبارزه با خرچنگهای وحشی داعش اطلاع داشت، شاید مشهورترین رمان خود را به این ملت اختصاص می داد تا همه بدانند که صدای چکمه های دمکراسی و شیپور دلنشین حقوق بشر که گوشها را کر می کنند، طبلی ست توخالی، که از طرف اربابان جنون تنها برای خوراک رسانه ها خلق شده اند تا شاید شکم افعی وار آنها را برای مدتی سیر نگه دارند. تا همه بدانند در زمانی که شب پرستان، سایه مرگ بر لاشه نیمه جان بشریت کشیده اند، خورشیدها، قبل از طلوع زنده بگور می شوند. تا به مادران مریم صفت بگوید: گریه و زاری بس است، تا کی بر صلیب مسیح اشک و خون می ریزی!! دنیا، دنیای تفنگ است، برخیز و تفنگی بخر!

تا به سفیران صلح جهان (ماندلا و گاندی و .....) بگوید که دیگر پژواک صدای پرنده صلح در جهان شنیده نمی شود، چرا که جغدهایی مانند ترامپ، پوتین و اردوغان ماشین مرگی ساخته اند که با نفس های مسموم خود آتش زیر دیگ همیشه جوشان خاورمیانه را شعله ورتر می کنند.

ای کاش مارکز، این رمان را اینگونه می نوشت تا به ابر رسانه های غرب که سایه ای بلند اما قدی کوتاه دارند بگوید؛ ای فاشیستهای مزدور، این طرف دنیا کودکی پرپر می شود و آن طرف، کودکی طعم خوش زندگی را مزمزه می کند. تا به شوالیه های کراوات پوش اتوکشیده غرب بگوید این شما هستید که دندان گرگ هاری همچون اردوغان سایکوپات را مسواک میزنید تا هیزم در صنعت تابوت سازی شما بیفکند و ویار شما به خون را ارضاء کند.

آری، این شما هستید که با سکوت فاشیستی خود در برابر هژمون جنگ طلب شخصیت مقعدی تمامیت خواه نارسیستیک اردوغان، باز هم باید دستان فرشتگان کوچک آریایی روژئاوا، خوراک ماهی دریاها و اقیانوس ها شود.

آری، کاش گابریل مارکز به جای صد سال تنهایی، می نوشت: تنهایی ابدی!!!!

اما ای شوالیه های مرگ و نیستی، یادتان نرود:

روژئاوا، از تمام حلقه های جهنم خواهد گذشت اما تسلیم شب پرستان نخواهد شد.


 دکتر ویسانی؛ 

متخصص روانشناسی کودک و نوجوان




نظرات 4 + ارسال نظر
گیسو طلا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 21:21 http://gistala78.blogfa.com/

سلام.... روز تولد حضرت فاطمه زهرا (س) و نیز روز زن را از صمیم قلبم به شما تبریک عرض می کنم.

درود!
خیلی ممنونم از شما؛ من هم این روز رو به شما تبریک می گم و براتون شادی و سلامتی آرزومندم.

زانا پنج‌شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 02:46

سلام جناب بابایی،
مرسی از شعر قشنگ و زیبای قیصر امین پور که گذاشتی، واقعا کودکان آریایی روژئاوا و عفرین قربانی شخصیت تمامیت خواه نارسیستیک افرادی چون اردوغان میشوند،
به راستی که درد ما، درد مردم زمانه نیست، درد ما، درد استخوان و دل است نه جامه و پوستین.
از بابت ترانه زیبای لالای هم سپاسگزارم.

درود کاک زانا!
خواهش می کنم؛ حداقل وظیفه ی ما در برابر چنین جنایاتی، اطلاع رسانی درباره شون هست تا شاید بتونیم از مرگ کودکان بی گناه دیگه ای جلوگیری کنیم؛ کودکان عفرین، مثل مزرعه های قشنگ زیتونش، باید سبز بمونن و آینده رو با دست های خودشون بسازن.
خوشحالم که این لالایی رو دوست داشتی؛ من با شنیدنش گریه کردم...
خیلی ممنونم که آمدی؛ پایدار باشی!

فریبا چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 11:14

این همه قساوت برای قدرت طلبی قابل تصور نیست

متاسفانه همیشه این مردمان فرودست هستند که در چنین جریاناتی، قربانی قدرت طلبی مستبد ها می شوند.
سپاس از حضور سبزتان.

یوسف چهارشنبه 16 اسفند 1396 ساعت 09:33

سلام...
واقعا لالایی دردناک و غمگینی بود والبته محشر. اصلا کلمه درد هزاران جمله و کنایه و قصه و داستان درونش پنهان شده...
در آخر میخواهم تشکرمیکنم که کاری زیبا از نوشته های قیصر امین پور را در وبلاگ گذاشتین ممنونم

درود یوسف جان!
صدای گرمی دارد مظهر خالقی که به دل می نشیند.
خوشحالم که پسندیدی؛ پس قیصر، از شعرای مورد علاقه ی توست!:)
ممنونم که وقت گذاشتی و خواندی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد