فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

کاخ یاقوت


 سر ظهر رفتم بیرون و چرخی زدم و ساندویچی خوردم.

 یک ساختمان دو طبقه ی جالب و قدیمی در محوطه ی بیمارستان دیدم با عنوان "کاخ یاقوت". درباره اش از نت اطلاعاتی به دست آوردم...



 این کاخ در حاشیه ی منطقه ی سرخه حصار که در گذشته شکارگاه شاهان قاجاری بوده، توسط ناصرالدین شاه ساخته می شود و به نام های کاخ سرخه حصار و یاقوت معروف است. این کاخ اکنون به عنوان دفتر بیمارستان فعال است و در زمره ی آثار ملی ایران به شمار می آید.



 با آن ایوان های سرتاسری و ستون ها و حتی نرده ی قشنگ و جالبش، به نظرم هنوز هم زیبایی یک کاخ را دارد.


لاله زار- چهار؛ تئاتر تهران


سردر تئاتر تهران، تیرماه ۹۷

 "تئاتر تهران" شاید به "تئاتر نصر" بیشتر معروف باشد؛ نامی که از سیدعلی نصر گرفته شده است که او را پدر تئاتر مدرن ایران گفته اند. این ساختمان در ضلع جنوبی گراند هتل در خیابان لاله زار قرار گرفته است.

 سید علی نصر در مدارس، فرانسه، علوم طبیعی و ریاضیات تدریس می کرد و به خاطر نگاه روشنی که به تئاتر داشت، نمایش هایی را ترتیب می داد و سپس در خیابان لاله زار شرکتی به نام تئاتر ملی را تشکیل داد که حدود یک سال فعال بود و در شناساندن این هنر فاخر به عموم مردم نقش مهمی را ایفا کرد. در سفری که به اروپا داشت، تئاتر را آن گونه که باید آموخت و در بازگشت به ایران، در سال ۱۲۹۵شرکتی به نام کمدی ایران را تاسیس کرد که نخستین جایی بود که تئاتر به شکلی درست در آن مورد توجه قرار گرفته و کار می شد. این شرکت ماهی دو بار در سالن گراند هتل نمایش اجرا می کرد. در همین دوران بود که برای نخستین بار، نقش زن را خودِ زن بازی کرد. سیدعلی نصر هم نمایشنامه می نوشت و هم کارگردانی می کرد. 

"پس از تشکیل سازمان پرورش افکار در دوره رضاشاه، ریاست کمیسیون نمایش این سازمان به سیدعلی خان نصر واگذار شد و او هنرستان هنرپیشگی را پایه گذاری کرد. در این زمان، ساختمان تئاتر تهران در خیابان فردوسی در حال ساخت بود اما چون از آن بهره برداری نشد، نمایش های این هنرستان بیشتر در تالار مدرسه دارالفنون، تالار باغ فردوس و تالار گراند هتل اجرا می شد.

در دی ماه ۱۳۱۹ سیدعلی خان نصر تماشاخانه دائمی تهران را تأسیس کرد. این تالار در بال جنوبی گراند هتل کاملا بازسازی و از سالن سینما به تئاتر تبدیل شد. در سال ۱۳۲۵، مدیریت و امتیاز تماشاخانه به دلیل مسئولیت های دولتی سید علی خان نصر به احمد دهقان واگذار شد که علاوه بر مدیر تماشاخانه، مدیر مجله تهران مصور بود و در حوزه سیاسی هم فعالیت مستمر داشت. در تابستان سال ۱۳۲۹ دهقان ترور شد و تماشاخانه تهران و سالن تابستانی آن که قبل از آن هنرستان هنرپیشگی بود، تئاتر دهقان نام گرفت. از آن پس همکار او عبدالله والا که تحصیلکرده اروپا بود، مدیر تئاتر دهقان شد. دوران مدیریت او به عقیده برخی تأثیر مهمی بر شکل گیری «تئاتر لاله زاری» گذاشت.

در سال ۱۳۳۶ تئاتر دهقان در آتش سوخت و به بهانه تغییر و بازسازی تا سال ۱۳۴۱ تعطیل شد. افتتاح دوباره سالن نمایش بعد از بازسازی، همزمان با درگذشت سیدعلی خان نصر بود و برای پاسداشت خدمات او این تالار با نام تئاتر نصر در فروردین ۱۳۴۱ بازگشایی شد.

تئاتر نصر در دوران انقلاب برای بار دوم در آتش سوخت. اما در بهمن ۱۳۵۹ پس از آماده سازی سالن، چهار نمایش به مناسبت «فستیوال تئاتر انقلاب» در آن اجرا شد. این تئاتر پس از انقلاب در اختیار کمیته امداد قرار گرفت. در سال ۱۳۶۷ واحد فرهنگی جهاد دانشگاهی، آن را اجاره و پس از بازسازی به عنوان سالن نمایش از آن استفاده کرد. پس از توقف فعالیت های جهاد دانشگاهی در سال ۱۳۸۱، تئاتر نصر تعطیل شد.

پس از چند سال تعطیلی، در سال ۱۳۸۶ مرکز هنرهای نمایشی با پیشنهاد تبدیل تئاتر نصر به موزه تئاتر تهران و بعدا به عنوان مرکز اسناد هنرهای نمایشی ایران، توافقنامه ای با جهاد دانشگاهی تنظیم و بازسازی تئاتر نصر را آغاز کرد. عملیات بازسازی تا بهمن ۱۳۸۶ به خوبی پیش رفت و پس از آن با کمال تاسف به دلیل عدم تخصیص بودجه از طرف مرکز هنرهای نمایشی، بازسازی متوقف شد." (مجله معمار، ش ۵۳، ص. ۳۲)


تئاتر تهران، تیرماه ۹۷

 از کارهای مهمی که سیدعلی نصر و پس از او احمد دهقان در تئاتر تهران کردند، ایجاد نخستین تماشاخانه دائمی ایران بود؛ بدین معنا که هنرمندان آن در استخدام تماشاخانه بودند و ماهیانه حقوق مشخصی دریافت می کردند؛ هنرمند تئاتر دغدغه ی نان شب نداشت و هنر نمایش شغل او بود. این، نگاه پیشرو موسسان تئاتر تهران را می رساند که بر خلاف آن نگاه امروزین بود که نمایش های سطح پایین را به تئاتر لاله زاری معروف کرده است. البته در بخش های بعدی درباره ی پیدایش این اصطلاح خواهیم گفت.

این چنین بود که تئاتر در آن دوره ارج و قربی پیدا کرد و تئاتر تهران مورد توجه روشنفکرها و تحصیل کرده های آن دوران و به طور کل آدم های فرهیخته قرار گرفت.

 این روزها اما سردر زیبای این تئاتر، شاید تنها نشانه یی باشد از روزهایی که سید علی نصر برای تئاتر این مملکت زحمت می کشید. سالن در هیاهوی آدم هایی که کم ترین سنخیتی با آن ندارند، در حال فرو ریختن است.


ورودی تئاتر تهران از پشت درهای بسته، تیرماه ۹۷ 

لاله زار- سه؛ گراند هتل

گراند هتل در اواخر دوره ی قاجار به عنوان نخستین هتل مدرن تهران توسط فردی قفقازی به نام آقا نصرالله معروف به "باقراُف" افتتاح شد. پیش از آن مهمانان خارجی یا در سفارت خانه هایشان اتراق می کردند و یا در خانه های اعیانی مناطق مرفه نشین شهر که پانسیون شده بودند. گراند هتل به سبک و سیاق فرنگی ساخته شده و به همان سبک از مهمانانش پذیرایی می کرد. این بنا در دو طبقه ساخته شده است که حیاطی مصفا در مرکز داشت. در ضلع جنوبی اش تالاری داشت که از ۱۲۹۵ به این سو در آن سخنرانی، کنسرت و نمایش اجرا می شد. در آن نمایشنامه های میرزاده عشقی اجرا می شد، عارف قزوینی در آن شعر می خواند و قمرالملوک وزیری و روح انگیز در آن می خواندند.

 از ۱۳۰۷ آن را به سالن سینمایی با نام "گراند سینما" تبدیل کردند و سرانجام در ۱۳۱۹ به سالن تئاترِ معروف نصر تبدیل شد.

این هتل موقعیت خاصی در لاله زار داشته است چرا که از شمال، نبش کوچه ی معروف باربد قرار گرفته است و تئاتر تهران (نصر) هم بعدها در ضلع جنوبی اش ساخته شده است. رو به روی هتل، کمی پایین تر نیز سینما فاروس قرار داشته که از جمله ی نخستین سینماهای ایران بود و مالکش روسی خان.

 از اواسط دوره ی محمدرضاشاه به این سو، این هتل به تدریج از رونق افتاد و شکوه و جلالش را از دست داد. ابتدا خیاطان و تریکوبافان در آن مشغول شدند و سپس فروشندگان لوازم الکتریکی جایشان را گرفتند.

زنده یاد علی حاتمی با بازسازی این هتل در شهرک سینمایی و برای سریال هزاردستان، دوباره نام گراند هتل را بر سر زبان ها انداخت.



گراند هتل شهرک سینمایی؛ عکس: خبرگزاری ایرنا


گراند هتل، تیرماه ۹۷

 با این که این اثر ثبت ملی شده است، اما این روزها به "پاساژ گراند هتل" (!) تبدیل شده است؛ گُله به گُله ی بنای اصلی دستکاری شده و مغازه ها و وسایل الکتریکی، تقریبا هیچ نشانی از آن هتل باشکوه باقی نگذاشته اند.



حیاطی که روزی مصفا بود...

لاله زار- دو؛ سینما سارا


سینما سارا؛ تیرماه ۹۷

 سینما سارا با نام قدیمی "ونوس"، در ابتدای خیابان لاله زار، پس از سینما تابان قرار گرفته است. سینمایی که در سال ۱۳۴۲ تاسیس شد و در دوره ی خودش جزء لوکس ترین سینماهای لاله زار بود.

 این سینما که پس از تعطیلی در دهه ی هشتاد، به شکلی نیمه مخروبه درآمده بود و به محلی برای تجمع معتادین تبدیل شده بود، این روزها به عنوان انبار استفاده می شود.


پ.ن.ها:

 ٭ در مقاله ای که از آقای عباس بهارلو خواندم، ایشان این سینما را در دهه ی ۳۰ فعال دانسته بودند؛ من اما فعلا منبع موثقی در این باره ندیده ام و همان تاریخ رایج را در این جا آوردم.  

٭مجموعه یادداشت ها درباره ی سینماهای قدیمی یا مکان های مشابه، با دریافت داده های تازه، به روز رسانی خواهد شد.

لاله زار - یک


 خیابان لاله زار از قدیمی ترین خیابان های  تهران است. این خیابان از شمال به خیابان انقلاب و از جنوب به میدان توپخانه می رسد و امروزه برخلاف پیشینه اش، بازار وسایل الکتریکی ست.

 ناصرالدین شاه وقتی در سفر به پاریس خیابان شانزه لیزه را دید، در صدد برآمد که چونان خیابانی هم در تهران بسازد؛ پس در باغ لاله زار در مرکز تهران، نخستین خیابان سنگفرش پایتخت به شکل و شمایل فرنگی درست شد. خانه ها و مغازه های لوکس در یک طرف، و یک پارک تفریحی در طرف دیگر، باعث تجمع اصناف و مشاغل مختلف در آن  و البته حضور روزافزون عامه ی مردم شد. به زودی لاله زار به خیابانی  برای تفریح و سرگرمی معروف شد. کافه ها و سینماها و سالن های تئاتر یکی پس از دیگری ساخته شدند و لاله زار به خاطره ی جمعی چند نسل از ایرانیان پیوست.

این روزها اما هیچ خبری از آن سالن های سینما و تئاتر  و آن تماشاگران پرشور نیست؛ زرق و برق و نئون های سینماها جایشان را داده اند به وسایل برقی و سیم و کابل و لامپ. در بهترین حالت، سردر سینما هنوز باقی مانده است. یا تخریب شده اند، یا تغییر کاربری داده اند و هر آن بیم فروریختنشان می رود.

 در گذر از این خیابان، باور کردنی نیست که آن تعداد سینما با مشتری های ثابت داشته است. اگر دقت نکنی به دور و برت، چه بسا پاساژ یا انباری وسایل الکتریکی یی که از جلویش می گذری، فلان سینمای معروف بوده است، و  اگر سرت را بالا نگیری که اصلا سر درهای نیمه جان را هم نمی توانی ببینی....

 
بشنوید:
ترانه ی "لاله زار"  که "رضا یزدانی" اصلِ آن را در فیلم حکم (مسعود کیمیایی، ۱۳۸۳) خوانده است. متن این ترانه متفاوت با متن ترانه ی خوانده شده در فیلم است.

زنگ آخر زنگ غیبت، وقت خوب سینما بود...


تاریکی سینما

جان می دهد

برای گرفتن دستانت

اینجا...

هیچ صحنه ای را

کات نمی دهند.


"محمد ابراهیم گرجی"



 سینما عصر جدید، با نام سابقِ تخت جمشید، از قدیمی ترین سینماهای تهران (۱۳۲۱) و البته از معروف ترین آن هاست. این سینما معروفیتش را به خاطر نمایش فیلم های خاص و اصطلاحا هنری به دست آورده است و از قدیم پاتوق مخاطبان جدی سینما بوده و هست.

 از خاطره انگیزترین فیلم هایی که من در این سینما دیده ام، خواب تلخ (محسن امیر یوسفی؛ ۱۳۸۲) است که آن را در جشنواره ی فیلم فجر دیدم و پس از آن، فیلم توقیف شد و سرانجام در سال ۱۳۹۴ اکران شد. فیلم دیگر، مستندی به نام گفت و گو با سایه (خسرو سینایی؛ ۱۳۸۴) بود که به زندگی صادق هدایت می پردازد. این یکی را هم در جشنواره دیدم. مستندی فوق العاده که به بسیاری از پرسش های ذهنم درباره ی هدایت پاسخ داد.

 همچنین، اکران مجدد مادیان (علی ژکان) و تماشای دوباره ی بازی سوسن تسلیمی بر پرده ی سینما را در عصر جدید تجربه کردم و چه تجربه ی شیرینی بود.

 عصر جدید، با طراحی داخلی جالبش که نتیجه ی بازسازی آن در سال های نخست انقلاب است، و امکانات خوبِ پخش فیلمش، از سینماهای ممتاز تهران است؛ نمای داخلی اش، از دیوارها تا نیمکت ها، تماما از سنگ ساخته شده و پستی و بلندی ها و پله ها، لابی جذابی برای آن ساخته است.


پ.ن:

عنوان از "شهیار قنبری"

جهان یه فیلم کوتاه بود که از چشم تو اکران شد...


این روزها که بچه ها تق و لَق می آیند مدرسه، با همان تعداد اندک، می نشینیم به گپ و گفت. یکی از پرسش های معمولم این است که سینما می روند؟ و آخرین فیلمی که در سینما دیده اند چه بوده است؟

  کم نیستند کسانی که حتی برای یک بار هم سینما نرفته اند.

 یاد سینما "رادیو سیتی" می افتم که همین چند روز پیش از کنارش گذشتم و چند عکس هم از آن گرفتم...؛ خیابان ولیعصر، پایین تر از میدان ولیعصر، نبش کوچه ی گیلان.


سینما رادیو سیتی در دوره ی شکوهش

 "رادیو سیتی" از سینماهای معروف پیش از انقلاب، در آ خر تابستان ۱۳۳۷ افتتاح شد و با نمایش فیلم های متفاوت، به پاتوق قشر روشنفکر و نیز دخترها و پسرهای جوان عاشق پیشه تبدیل شد. فیلم های معروفی چون برباد رفته، داستان وست ساید و پرندگان در آن به نمایش درآمدند. حتی به گفته ی فریدون جیرانی در مجله ی نقد سینما، ابراهیم گلستان برای نمایش خشت و آیینه، این سینما را به مدت یک ماه اجاره کرد. همچنین، نخستین سینمای ایران بود که در آن فیلم سه بعدی نمایش داده شد و تماشاگران با عینک های مخصوص به تماشای فیلم نشستند.

  معمار سینما رادیو سیتی، "حیدر غیایی" بود که از معماران بنام و پیشگام زمان خودش بود؛ از طراحی های معروف او، هتل استقلال (هیلتون سابق) و مجلس سنا (مجلس شورای اسلامی سابق) است. علاقه ی او به استفاده از سطوح منحنی و شیشه، در کارهای دیگرش نیز دیده می شود؛ همچون سینما رادیو سیتی که نمای اش با چراغ های نئون پوشیده شده بود و ورودی اش تماما از شیشه بود. راه پله ای قوسی شکل، طبقه ی همکف را به طبقه ی اول می رساند و طراحی داخلی شیک و زیبایی داشت.



 متاسفانه این سینما در انقلاب ۵۷ توسط عده ای به آتش کشیده می شود و برای همیشه از گردونه ی سینما های تهران خارج می شود؛ بعد از انقلاب برای مدتی به عنوان داروخانه مورد استفاده قرار می گیرد که هنوز بخشی از تابلوی داروخانه اش بر نمای سینما باقی مانده است.


رادیو سیتی، این روزها

 این روزها، از آن شکوه خاطره انگیز رادیو سیتی، خبری نیست؛ نه آن نئون های نورانی را می بینی و نه از دختر و پسرهایی که با لباس های مد روزشان، در این جا قرار می گذاشتند؛ ورودی با نرده های فلزی پوشانده شده و درها قفل اند و پیشانی سینما در حال ریزش است. خیلی ها که از کنارش می گذرند، حتی نمی دانند که این ساختمان پیش ترها سینما بوده است.


ضلع جنوبی سینما از کوچه  گیلان

 وقتی شیشه ی کثیف و کدرش را کمی پاک کردم تا شاید از داخلش عکسی بگیرم، جز سالن متروکه ای، چیزی ندیدم. برای لحظه ای یاد فیلم تایتانیک افتادم و آن سکانس هایی که به کمک جلوه های ویژه، تایتانیکِ قشنگ، از دل خرابی های بازمانده اش جان می گیرد،   زنده می شود و آن شکوه از دست رفته اش را باز می یابد. دلم خواست رادیو سیتی را هم آن گونه ببینم...

 آری..!

 ما مردمانی هستیم که به راحتی نشانه های خاطره انگیز زندگی مان را نابود می کنیم...


پ.ن. ها:

٭ بشنوید؛ترانه ی "پیانیست" با صدای رضا یزدانی

http://s9.picofile.com/file/8321549268/Reza_Yazdani_Pianist.mp3.html 

٭ عنوان نوشته از ترانه ی "فیلم کوتاه"، ترانه سرا: احسان گودرزی، صدای رضا یزدانی.

۰۱۳ - دو.


  هرچه از فومن به ماسوله نزدیک تر می شویم، مسیر زیباتر می شود. شبیه جاده ی عباس آباد به کلاردشت و شاید هم زیباتر است؛ انگار درخت ها از بالا به آدم نگاه می کنند؛ توجه شان به جاده و مسافرانش است. جاده مارپیچ و باریک، شیب دار، از بین جنگل های انبوه، راه باز می کند. هوا خنک و دلپذیر است.

  ناخودآگاه یاد میرزا کوچک خان و یارانش می افتم که تفنگ به دست، چه قدر در این جنگل ها این سوی و آن سوی رفته اند...

  وقتی به جایی می رسیم که در نقشه، منتهی الیه جنوب غربی گیلان و نزدیک مرز استان زنجان است، ماسوله پیدا می شود. البته از این نقطه، هنوز از معماری پلکانی اش خبری نیست. ترافیک ورودی را رد می کنیم و به پل ابتدای ماسوله می رسیم. انبوهی از ماشین ها و آدم ها این جا هستند!

  ماشین را در پایین دست باریکه ای شیب دار در حاشیه ی رودخانه، که نامش را پارکینگ رایگان شهرداری گذاشته اند، پارک می کنیم و خانه ی معلم ماسوله را پیدا می کنیم که همان ابتدای روستاست. برای شب جا می گیریم.

  پیداست که این خانه ی معلم، پیش تر مدرسه بوده است و حالا تغییر کاربری داده است؛ سرویس بهداشتی و حمامش توی حیاط است. تلویزیونش برفک است. آنتن دهی موبایل ضعیف است؛ کلا کیفیت خوبی ندارد! مهم ترین مزیتش اما قیمت مناسبش می باشد که در این وقت سال، از نصف سایر جاها هم ارزانتر است.

  نهار را در ایوان مهمان سرای خانه ی معلم می خوریم که در همان نزدیکی محل اسکانمان می باشد و از آن جا، کوچه ای باریک و پلکانی را در پیش می گیریم و به سمت بازار ماسوله راه می افتیم.

    به خاطر اقلیم کوهستانی و مرطوب منطقه، دیوار خانه ها ضخیم و در و پنجره ها چوبی اند. گلدان های پُرگل، جلوی پنجره ها خودنمایی می کنند. هر چه بالاتر می رویم زیبایی ماسوله بهتر دیده می شود. کوچه های باریک و پلکانی را بالا می رویم و از کنار زن های هنرمند و خوشرویی می گذریم که عروسک ها و شال و جوراب های بافتنی شان را بساط کرده اند.



 سقف هر خانه ای ایوان خانه ی بالایی است؛ همین، یعنی مدارا کردن دائمی؛ یعنی مهربانی با همسایه و او را از خود دانستن. این چنین است که در این جا، زن و مرد به هم سلام می کنند و احوال هم را می پرسند. این به هم پیوستگی خانه ها در مناطق کوهستانی سابقه ی تاریخی کهنی دارد؛ شاید جالب ترینش "چَتَل هویوک" در آناتولی (ترکیه ی امروزی) بود با سابقه ای چندهزار ساله؛ شهری که در آن خانه ها به هم راه داشتند و هیچ حیاطی وجود نداشت مگر جاهایی برای انباشتن زباله! در کشور ما، بیشترین نمونه از چنین روستاها و شهرهایی در منطقه ی اورامان است.

  بازار اصلی ماسوله در واقع یکی از کوچه های آن است که در نهایت به آبشاری خارج از روستا ختم می شود. در کنار صنایع دستی این منطقه که عروسک های بافتنی مشخص ترینشان است، انواع صنایع دستی و غیر دستی چینی هم در مغازه ها به فروش می رسد؛ چیزی که متاسفانه در میدان نقش جهان اصفهان هم دیده بودم!

  در کنار فروش صنایع دستی، اجاره دادن خانه ها به مسافران، مهم ترین منابع درآمدی مردم است. در چند نقطه هم عکاسخانه هایی برای عکس گرفتن با لباس محلی فعالند.

  ماسوله یک امامزاده هم دارد که گنبد و دو مناره اش از دوردست پیداست.

  وقتی مه بالای روستا را می گیرد، ماسوله دیدنی تر می شود... جمعیت بازدیدکننده ها زیاد است و بازار عکس و سلفی گرفتن حسابی داغ است!


۰۱۳ - یک.


دیشب را خُمام بودیم و پریشب ماسوله. امروز هم قرار است برگردیم به تهران.

صبح جمعه، ابتدا رفتیم به موزه ی میراث روستایی گیلان؛ پیش از رسیدن به رشت، از آزاد راه وارد جاده ی فومن شدیم و کمی جلوتر، موزه با سَر در قشنگش پیدا بود. با این که زمان زیادی نداشتیم و نتوانستیم همه جای آن را بگردیم، اما خیلی برایم جالب بود؛ خانه های محلی نقاط مختلف گیلان، مانند مناطق کوهستانی، کوهپایه ای یا جلگه ای، و در غرب یا شرق، در گوشه و کنار موزه آرام گرفته اند؛ موزه خود بخشی از پارک جنگلی معروف سراوان است.

پیاده روهای باریکی که شن ریزی شده اند، شما را به سمت این خانه ها می برند. خانه ها اصل هستند و هریک شناسنامه ای دارند؛ یعنی هریک از آن ها را در منطقه ی اصلی خودشان، قطعه به قطعه، شماره گذاری کرده اند و پس از انتقال دادن به موزه، دوباره و طبق همان شماره ها، روی هم سوار کرده اند. این طوری ست که با دیدنشان، هیچ حس مصنوعی بودنی به شما دست نمی دهد و ناگهان از خانه هایی با سقف های چوبی تالش، به خانه هایی با سقف پوشالی مناطق پایین تر پرتاب می شوید. طراحی ها و پوشش سقف و دیوارهای متنوع، با همه ی جزئیاتشان و وسایل داخل خانه ها، همگی حفظ شده اند. در حیاط ها هم انبار و آغل و مرغدانی ها، به همان شکل اصیل حفظ شده اند.



در گوشه ای یک شالیزار هم هست.

قهوه خانه ای هم برای موزه در نظر گرفته شده است. همین طور کارگاه صنایع دستی.

بیشتر کارکنان موزه لباس محلی پوشیده اند.

در ورودیِ موزه، نقشه، کتاب و البته در کنار درب اصلی و کنار جاده، جایی برای پارک ماشین ها در نظر گرفته شده است.

از خوش شانسی ما بود که همزمان، گروهی از بچه های نمایش، یک "عروس بَرون" اجرا کردند؛ یک مراسم عروسی سنتی گیلانی، با پوشش محلی و ساز و آواز و پایکوبی. جلوی یکی از خانه ها، عروس و داماد، خجالتی و سر به زیر،  روی زمین نشستند! مردی پایکوبان، ترانه ای گیلکی می خواند و همزمان با دو تکه چوب، ریتم هم ایجاد می کرد. خانم ها، با آن لباس های رنگی قشنگ محلی، دور تا دور عروس و داماد می چرخیدند و دست می زدند و جملات مرد را پاسخ می دادند. مرد دیگری هم می چرخید، از عروس و داماد می گفت که اولِ زندگی شان است و سختی زیادی در پیش دارند، و از تماشاچیان شاباش جمع می کرد! فضای بسیار شاد و دلپذیری بود... اواخر مراسم، مرد چوب به دست، تماشاچیان را هم به همراهی خواند و مردم هم به حلقه شان پیوستند. برای ما که این قدر حال داشت، برای آن چند توریست فرانسوی زبان چه شوری داشت!

هیراد اما بی قراری می کرد و نگذاشت بیشتر بمانیم؛ شاید از هوای شرجی این جا، یا از دیر شدن وقت نهارش بود.

از موزه که بیرون آمدیم، از همان جاده، به سمت ماسوله حرکت کردیم...


نکات منفی:

- نکته ی منفی ای که در خیلی از مراکز فرهنگی ما هست، در نظر نگرفتن محل هایی برای استراحت و خستگی در کردنِ بازدید کننده هاست؛ در جایی شما دوست دارید برای لحظه ای بنشینید و از آن فضا لذت ببرید؛ نیمکت یا صندلی ای نیست!

- به نسبت وسعتِ موزه، سرویس های بهداشتی اش کم است.

-و...، انبوهِ بازدیدکننده هایی که متاسفانه انگار فقط برای فیلم و عکس گرفتن آمده اند، و نه بودنِ در فضای موزه و حظ بردن از خانه های سنتی اش.

سفر به شهر تنبور

تعطیلات نوروز به سرعت گذشت!
حتی فرصت نکردم از مجله ی «تجربه» ای که پیش از عید خریده بودم، صفحه ای بخوانم! یا داستانی را که قرار بود رویش کار کنم تایپ کنم، یا نوشته های کوتاهی را که روی چند کتاب نوشته بودم، برای وبلاگ تایپ کنم...؛ حالا خوب شد که برگه های امتحانی تصحیح نشده را با خودم نیاورده بودم، یا یکی دو کتاب ناخوانده را، یا ..!
با این همه اما...، به نظرم عید خوبی بود.
پیش از عید، دو روز را در شمال گذراندیم؛ عباس آباد، که چه ساحل زیبایی دارد؛ یک ساحل شنی که برای بازی کردن هیراد عالی بود. غروب بیست و نهم اسفند در ساحل عباس آباد زیبا بود. جنگل «خشکه داران» را هم دیدیم که در واقع یک پارک ملی حفاظت شده است بین عباس آباد و شهسوار. واقعا بکر است.
نیمه ی روز نخست عید به طی کردن جاده چالوس گذشت به سمت تهران. چند روز عید دیدنی و بعد رفتیم شهرستان.
روز یازدهم فروردین به «دربند» صحنه رفتیم؛ منطقه ای خوش آب و هوا و تاریخی در نزدیکی شهر.
دربند، صحنه
صحنه در شرق استان کرمانشاه، شهری سرسبز است که در دامنه ی کوه های خوشرنگ جاگرفته است. مردم آن کردزبان، و اغلب پیرو آیین یارسان (اهل حق) می باشند.
صحنه شهر تنبورنوازان و موسیقی مقامی ست. شهر سید خلیل عالی نژاد است.
دربند، منطقه ای در شمال شهر صحنه، تفرجگاهی دیدنی ست. دره ای پر درخت که رودخانه ای از میان آن می گذرد. رودخانه ای که از چند چشمه ی پرآب سرچشمه گرفته و در ابتدای دره، آبشار زیبایی ساخته است. آبشار در شمال دربند قرار گرفته است.
آبشار دربند، صحنه
اما یک گوردخمه ی جالب توجه هم در این دره قرار گرفته است؛ گوردخمه ی کیکاووس که مردم محلی به آن گور شیرین و فرهاد می گویند، اثری با ارزش است.
گوردخمه ها از جمله ی آثار معماری «ماد» ها به شمار می آیند که در نقاط غرب و شمال غرب ایران پراکنده اند ، و نمونه ای از آن هم در کردستان عراق قرار دارد. گوردخمه ها مقابری هستند که در سینه ی کوه های صخره ای، و در ارتفاع ساخته می شدند و سلاطین یا بزرگان در آن ها مدفون می شدند.
آن چه که این اثر را متمایز کرده است، دو طبقه بودن آن است؛ همه ی گوردخمه های یافت شده تاکنون یک طبقه اند، اما این گوردخمه در دو طبقه ساخته شده است.
در طبقه ی نخست دو مقبره، و در طبقه ی زیرین یک مقبره قرار گرفته است.
گوردخمه ی کیکاووس دربند، صحنه
متاسفانه بخشی از این اثر تاریخی در جنگ جهانی اول توسط روس ها نابود شده و آثار طبقه ی نخست آن به سرقت می رود، اما آن ها متوجه راه مخفی به طبقه ی زیرین نمی شوند. راهی که انگلیسی ها در جنگ جهانی بعدی از طریق آن به طبقه ی زیرین و اصلی مقبره راه پیدا می کنند و این بار آن ها هستند که آثار با ارزش آن را به یغما می برند.
در نزدیکی این گوردخمه یک اسنودان (استخوان دان) هم هست که موفق به تماشای آن نشدیم؛ حفره ای دیگر در ارتفاع، که کوچک تر است و ساده تر، و برای مردگان عادی ساخته شده است.
سیزده بدر هم خوش گذشت. با این که باد سردی می وزید و بیشتر اش را در چادر گذراندیم، اما حال و هوای خودش را داشت.
جای دوستان سبز!
 دوتا فیلم هم در تعطیلات دیدم؛ «مکس دیوانه، جاده ی خشم» که به لحاظ تکنیکی فوق العاده بود، و به نظرم تاثیر خودش را روی سینما خواهد گذاشت. در مجموع دوستش داشتم.
فیلم بعدی هم «Interstellar» معروف بود. فیلم خوبی بود، هرچند به نظرم در جاهایی نمایشی بودنش توی ذوق می زد. 
پ.ن:
مدتی ست که نمی دانم به چه دلیل، نمی توانم عکس در وبلاگم بگذارم! واقعا نمی دانم چرا؟! خدا کند بلاگ اسکای هم مثل بلاگفا نشود، چون دیگر حوصله ی دوباره نویسی را ندارم!
تعدادی از عکس های مربوط به این نوشته، در صفحه ی اینستاگرام م هست.
آدرس اینستاگرام: ismaeil_babaei@
بعدا نوشت:
خوشبختانه به کمک یک نرم افزار دیگر، مشکل عکس گذاشتن در وبلاگ حل شد!

بن بست تکیه دولت!

 

چندی پیش گذرم به خیابان پانزده خرداد افتاد و آن بافت قدیمی اش؛ جدا از بازار قدیم تهران و میدان ارگ و کاخ گلستان، نظرم به تابلویی جلب شد با عنوان «بن بست تکیه دولت»؛ یاد تکیه دولت در دلم زنده شد و افسوسی دوباره بر آن، که چرا امروز جای آن خالی ست؟...

  تکیه دولت را ناصرالدین شاه ساخت، آن هم پس از دیدن تماشاخانه های فرنگ. گویا این بنا توسط استاد حسینعلی مهرین و با همکاری تعدادی از مهندسین انگلیسی در سال 1248 خورشیدی در ضلع جنوب غربی محوطه ی کاخ گلستان ساخته شد. هزینه ی ساخت آن حدود 150 هزار تومان و گنجایش اش حدود 20 هزار نفر بود که با ارتفاعی حدود 24 متر و در چهار طبقه، از عظیم ترین بناهای پایتخت بود که از دوردست ها نیز دیده می شد. این تماشاخانه به محلی برای اجرای تعزیه تبدیل شد.

  تکیه دولت بنایی مدور بود با غرفه هایی در گرداگردش که تماشاچیان را در خود جا می داد و سکوی نمایشِ گِردی در میان داشت...

  اما متاسفانه، این بنای ارزشمند در سال 1327 خورشیدی به دستور مقامات دولتی فرو ریخت تا اثری از بزرگترین نمایشخانه ی ایران باقی نماند و ما بمانیم و  تنها نشانه هایی از آن در آثار نویسندگان و جهانگردان و هنرمندان. شکوه و عظمت این بنا را می توان در تابلویی که کمال الملک از آن ترسیم کرده دید.


  

تکیه دولت، اثر کمال الملک، موزه ی کاخ گلستان




۱ آذر ۹۲