فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

غریبانه ای برای «فرهاد مهراد» به بهانه ی چندمین سالگرد خاموشی اش

159


  فرهاد مهراد، مردی که ترانه هایش ورد زبان ها بود یا با سوت بر لب ها جاری می شد؛ هنرمندی یگانه که هیچ گاه تن به ابتذال نسپرد و در عین حال، هیچ گاه اعتقادات گر م اش را جار نزد. مردی که وقتی پشت پیانو می نشست و مرد تنها را می خواند، تنهایی اش را بر صحنه می دیدی...؛ تنها و محجوب و سر به زیر....

روحش شاد؛ یادش گرامی!


  چه زود رفتی و چه ناباورانه و تلخ...؛ رفتنت همچون آواری بر سرم خراب شد!

  آه ...، چه قدر غریب بودی و چه غریبانه رفتی!  اسیر شب بودی و از شب تیره گریختی!

  نمی دانم اکنون کجایی؟! شاید در باغی، جمعه را نجوا می کنی، و یا از کوچ بنفشه ها می گویی، یا آیینه ها را می خوانی...

  راستی، از گنجشکک اشی مشی چه خبر؟... شاید اکنون با هم زیر یک سقف باشید...!

  و تو، هنوز هم به فکر شهیدان شهری؟ و هنوز هم از «بامداد» می خوانی که: " یه شب ماه می آد..."؟ هنوز هم مرغ سحر را می خوانی؟

  دلم چه قدر برایت تنگ شده است! برای تو که خسته بودی و با این حال کودکانه را می خواندی و با خیال خوشی، از وقتی که بچه بودم می گفتی.... بعد از تو «کوچینی» را سکوت گرفته است و قرآن و گیتارت بر تاقچه ای خاک می خورد....

  رفتی و همچون برف آب شدی...؛ نه! همچون برف آب می شدی...، در تمام این سال ها که وحدت را می خواندی، داشتی آب می شدی.... تو رفتی و ما را با شبانه ی دیگری تنها گذاشتی.

  رفتی...، در یک روز گرم تابستانی که خود از پیش می دانستی؛ "گرم و زنده، بر شن های تابستان، زندگی را، بدرود خواهم گفت..."

  گل یخ ات، هر روز بهانه ات را می گیرد، مرد تنها....


 


  پ.ن ها:


  - تاریخ واقعی این نوشته 83/4/10 است.

  - اگر با ترانه های آن زنده یاد آشنا باشید، در جای جای این نوشته عناوین آن ها را می یابید؛ آوار، وحدت، کودکانه، جمعه، سقف، برف، شبانه، و ....

  - عدد 159 که بر بالای آثار فرهاد نوشته می شده است، در حروف ابجد به معنای «هُوالمُعز» می باشد؛ خداوند عزّت دهنده است.

  - «کوچینی» نام کافه ای ست که فرهاد از سال 45 در آن می خواند.  


 

۸ شهریور ۹۲
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد