فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

به معصومیت هایی که در آتش سوختند...

از مجموعه عکس "روسپی" - کاوه گلستان

قلعه -کامران  شیردل ؛۱۳۵۹-۱۳۴۴                               «اینا مادر که نیستند… بچه‌هایی نه سال، ده سال، پونزده سال دارن، اینا رو توی جمشید شب‌ها می‌برند استفاده می‌کنن، می‌برن توی خیابونا می‌فروشن‌شون، به راننده‌ها، به مثلاً مردمی‌ که می‌خرند، به مردهای مثلاً عرق‌خور و فلان می‌برن می‌فروشن… یکی چهل تومن پنجاه تومن می‌گیرن، یه ساعت پهلوشون می‌مونن. من می‌گم حیفن اینا، گناه دارن، ما آلوده شدیم، اونا آلوده نشن…»

"قلعه"، مستندی درباره ی شهرنوی تهران به کارگردانی کامران شیردل است. ساخت "قلعه" به سفارش سازمان زنان ایران، در سال ۱۳۴۴ شروع شد، اما پس از آن که فیلم دیگر کارگردان به نام "تهران... پایتخت ایران" توقیف شد، ساخت "قلعه" نیز متوقف شد.

پس از انقلاب، شیردل به کمک همان مقدار فیلم هایی که گرفته بود، و عکس های کاوه گلستان از شهرنوی تهران، نسخه ای از "قلعه" را تدوین کرد که در سال ۱۳۵۹ اکران شد؛ همان نسخه ای که امروزه در دسترس ماست و مدت زمان آن ۱۸ دقیقه و ۱۹ ثانیه است.

 لوکیشن آغازین فیلم، کلاس درسی ست برای زنانی که سابقاً روسپی بوده اند. در این جا مخاطب این زنان را در محیطی متفاوت می بیند؛ آموزش می تواند به آن ها کمک کند تا از فلاکتی که در آن غرق شده بودند، نجات یابند و خودشان را پیدا کنند، اما فیلم خیلی روشن، تضادی که بین وضعیت آن ها و آنچه را که روی تخته می نویسند، به رخ می کشد. می بینیم که خانم معلم دیکته می‌کند و یکی از زن ها بر تخته‌سیاه می‌نویسد:«بنویس جانم: شهرهای بزرگ ایران دارای کارخانه‌ها و اداره‌ها و بیمارستان‌های بسیار است که مردم شب و روز در آن‌جاها کار می‌کنند. هر ایرانی چه در شهر و چه در ده زحمت می‌کشد تا زندگی بهتری برای خود…»

فیلم در عین حالی که سعی می کند از خلال صحبت های این زنان، به چگونگی راه پیدا کردنشان به شهرنو اشاره کند - از جمله، فقر فرهنگی و ضعف قانون و سیستم قضایی- دلایلی را مطرح می کند که چرا آن ها نمی توانند از این لجنزار رهایی یابند؛ این زنان به تحقیرآمیزترین شکل، مورد استثمار قرار گرفته اند. «تقریباً هجده سال پیش از این، من دختر بودم، زیر پای من نشستند، من رو آوردند تهران، به جای فساد، در دروازه قزوین… که من رو فروختند… هر چه سعی کردم بیام از اونجا بیرون نمی‌ذاشتند… می‌گفتند تو بدهکاری.»

ازآنچه که می گذرد، محاطب حس می کند وضعیت خیلی بغرنج تر از آن است که آموزش بتواند آن را حل کند. گویی هرکدام از این زن ها، هر آن احتمال بازگشتشان به روسپی گری هست.

تصاویر سیاه و سپید فیلم، تهی از زیبایی های پایتخت ِ در حال توسعه است و همزمان، له شدن این زنان را زیر چرخ های آن نشانمان می دهد. رنجی که می کشند، فقر و بی کسی، در صورت هایشان و در صدا و گفتارشان فریاد می زند. عکس های کاوه گلستان از شهرنو، تلخ و گزنده است. نگاه هایی پر از رنج. انگار نه راه پس دارند و نه راه پیش. در صورت هایشان کم تر ردّی از زیبایی دیده می شود. بعضی شان سال هاست که ساکن شهرنو هستند- یکی شان می گوید سی و پنج سال است که ساکن آن جاست! 

همزمان خانم معلم به خانمی که پای تخته است چنین دیکته می گوید:« خدایا تو را شکر می گویم که مرا آفریدی..!»

فیلم با عبارت "ناتمام" به پایان می رسد.

پ.ن. ها:

٭ یک سال پس از ساخت این فیلم، اوضاع شهرنو قدری تغییر کرد؛ زنان کارت بهداشت گرفتند و الزاما هر هفته باید در درمانگاه معاینه می شدند و هر شش ماه یک بار هم باید آزمایش خون می دادند.

در همان سال ها، حدود ۱۵۰۰ زن در شهرنو زندگی می کردند.

٭ کامران شیردل، کارگردان "اون شب که بارون اومد (۱۳۴۶) است؛ یکی از بهترین مستندهای تاریخ سینمای ما.

٭ عنوان، برگرفته از فیلم.