فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

لاله زارو بکوب تا تجریش...

"خیلیا منو زدن...، پاسبونا... ،شوفرا...، پارچه فروشای کوچه مهران...، آدمای ممد ارباب...، سیاهیای کوچه سرخپوستا...، می دونی... همیشه بعدِ هر یه کتک خوردنِ مفصل یه جوری می شم... مثِ آدمی که خارش داشته باشه و حسابی بخاروننش... از دردش خوشم می آد..."

از دیالوگ های ابی (بهروز وثوقی) در "کندو"؛ فریدون گله، ۱۳۵۴. دوبله ی زنده یاد چنگیز جلیلوند.

‍ لب خط، شوش، مولوی، قزوین

لب خط، شوش، مولوی، "قلعه"

دارم این بار از این طرف می رم

گیوه هام داره راهو می بلعه


لب خط، شوش، مولوی، قلعه

دارم این بار از این طرف می رم 

عرق مفت و گاوبندی نیست

لَنگ یه خط دوای بی پیرم


لنگ یه خط دوای بی پیرم

که یه کم بند عقده هام واشه

دنده های شکسته، ساکت شن

شاید اون مَرد مرده، توم پاشه


پاسبونای پیر پیزوری؛

گَردیای هوایی هروئین؛

این یه عکس قدیمی تاره

روبروم، "قلعه" .... میدون قزوین


سرپا، تو سه کُنج درگاهی

شیشه و پایپ ، فندک اتمی

نشئگی ، پرسه توی اون هپروت

پرت می شم به کافه یِکُمی


شیشه ی خالیِ عرق سگیو

سر و ته، رو به مَرده می گیرم

عین زنبور گاوی قرمز

زهر می ریزم و عقب می رم...


نع! هنوز توی شهر می چرخم،

تازه از حبس اومدم بیرون،

جیب بری، سینما، هوس، "قلعه"

سر و ته، لَنگ، گیر، آویزون...

 

ناگهان، آق حسینی و جفت شیش! 

توی اون قهوه خونه چرکم 

توی چارراه سد علی؛ سعدی!

ماهی قرمز تو اون برکه م


لای اون آدمای داغونم

نشئه، علّاف ، پرت، بی پروا 

مرگ عبدالله پیش جفت چشام 

آق حسینی و مصطفی ، تُرنا


- : "لاله زارو بکوب تا تجریش!"

شیر شم با یه شرط دوزاری

روی این موج راه بیفت برو

با مخ خالی و ولنگاری


از تو کندوی لعنتی خودم 

وحشی و تشنه م و زده م بیرون

تیز می شم به سمت اون بالا

راه می افتم به تیرِ برّه کشون


تازه حالا! تو کافه ی یکمم!

چنگ و دندونه... پاچه می گیرم!

عین زنبور گاوی قرمز

زهر می ریزم و عقب می رم


عین زنبور گاوی قرمز

ول شدم توی شهر و می کوبم

توی اون رخت تازه ی خونی

تازه امروز، اینقدر خووووبم!


تا ته خطو، این دفعه می رم

مُردنم هست اگه ، بذار باشه!

 زوزه و درد و لرز و سگ لرزه س؟

عن و خون قاطیه ؟ بذار باشه!


... پرت می شم دوباره تو قزوین

نصف مَگنای قرمزم رفته...

سومین پاکتم تو امروزه 

هفتمین بوکسمه تو این هفته!


با خماری میام تا راه آهن

می خرم، می کِشم که برگردم

بال زنبور قرمزو چیدن

شکل هر چیزی ام به جز آدم...


قلعه، گمرک، قیام... روی کراک 

توی مغزم "ابی" پُره... پر بود

ابی نشئه، پیر، پیزوری

ابی مست، پاره، خون آلود...


دارم این بار از این طرف می رم

که اگه هست، خِفْت و قدّاره س

اون دفعه چشم و آرواره م بود

این دفعه حلق و حنجره ام پاره س


تو مسیر دراز بی.آر.تی 

چار زانو نشسته م اون گوشه 

نفسم تنگه، حوصله م تنگه 

یکی م داره سفره می فروشه!


توی رگهام شیشه می جوشه

تو دلم رخت چرک می شورن

تلخی آدماس و بوی عرق

آدمایی که گیج و مجبورن...


از تو کندوی دود خورده ی ما 

سرِ سالم، کسی به گور نبرد 

عین آدم، کسی سفید نکرد

عین آدم کسی درست نمُرد


توی شاپور، شوش، مختاری 

یاخچی آباد، آذری، بیسیم 

توی پایین شهر پا خوردیم

توی پایین شهر لولیدیم


عین زنبورهای تو قوطی

به در و دار و تیغ و بسته زدیم 

از همین زیر پونزِ نقشه

ضجه های فجیع خسته زدیم


از ونک تا خود پل تجریش

عرق مفت بود و استفراغ

کتک و فحش خوار مادر بود،

ورم و مشت و مستی و حُنّاق


اول و آخرش ، - اگه باشه! -

اون طرف پوله، این طرف نابود!

عرق مفت قصه بود آقا!

کتک مفت هم نخواهد بود!


"سرخپوستا"ی کوچه ی جمشید،

بستنی ساز هشت سالگیام،

همه، تاوون من رو پس دادن،

پس اون ریشخند توی چشام.


دنده هایی که جوش کج خوردن

دندونایی که خالیه جاشون

آق حسینی! مزه ی اون حُکم

"ماست و خون" بود و "تیکه ی دندون"!


آق حسینی! تو شاهدم بودی

آخرش، تا ته یه جا رفتم

تا تهش رفتم و کتک خوردم

تا تهش رفتم و به گا رفتم


عین راننده تاکسی بدبخت 

که باید شیش تا تو سری می خورد،

یه "ابی" تو بی.آر.تی شرقه 

که همین تو، یه روز، خواهد مرد.


"بهمن برهمن"