فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

نگاهی به سریال "پوست شیر"

سریال پوست شیر به پایان رسید بی آن که به شکل درستی پاسخگوی انبوهی از پرسش های مخاطبانش باشد.
 در طول سریال برای یافتن کوچکترین سرنخ ها، مخاطب درگیر جزئیات فراوانی بود، اما وقتی نوبت به پاسخگویی رسید، وقایع سرعت گرفت و خبری از پرداختن به جزئیات نبود.
    داستانی پر از جزئیات و معما، با پیدا شدن قاتل، از فرم اولیه اش فاصله گرفت و تبدیل به داستانی معمولی شد که در آن همه چیز به پایانی ضعیف گره خورد که به مهم ترین پرسش مخاطب که چرا منصور این همه برنامه چید و  واقعا علت اصلی کارهایش چه بود، پاسخ ضعیفی داده شد. اگر بخواهیم نمونه بیاوریم، «هفت» (دیوید فینچر، ۱۹۹۵) نمونه ی درخشانی ست که در آن هنگامی که قاتل پیدا می شود، فیلم نه تنها از ریتم نمی افتد که حتی داستان وارد بُعد تازه ای می شود که مخاطب را به پایانی تاثیرگذار، منطقی و هیجان انگیز مهمان می کند. تاثیری که سکانس پایانی فیلم دارد، تا مدت ها در ذهن مخاطب باقی می ماند. 
در «پوست شیر»، شخصیت منصور باید خیلی زودتر برای مخاطب آشکار می شد تا فرصت پاسخگویی به پرسش ها می بود، اتفاقی که نیفتاد.
 کاراکتر نعیم، کسی که تمام ماجراها حول او شکل گرفته است واقعا کیست؟ چرا «بچه محل ها» به او احترام می گذارند و برایش همه کار می کنند؟ ... چیزی نیست که بخواهد و پاسخ نگیرد؛ سیم کارت بی نام، جا، اسلحه، نفر.... دوستش رضا پروانه، برای آزادی اش همه کار  می کند و تا پای جان پیش می رود و حتی خانه اش را برای آزادی او می فروشد - که البته می دانیم که  در گذشته، نعیم خواهر او را از آتش نجات داده است، دلیلی که به نظرم آن گونه بیان نمی شود که مخاطب را برای این همه تکاپو مجاب کند.
نعیم که زندگی اش را به پیدا کردن قاتل دخترش می گذراند، از کجا خرجش را در می آورد؟ ... همسرش هم همین طور. رضا پروانه چطور؟
چنین پرسش هایی را می توان درباره ی بسیاری از نقش های دیگرِسریال هم پرسید.
  پاسخ دادن به این پرسش ها یعنی کمک به شخصیت پردازی در فیلمنامه؛ اتفاقی که نمی افتد و شخصیت هایی ضعیف شکل می گیرند که در این بین، شخصیت پردازی منصور که اتفاقا باید از همه بهتر شکل می گرفت، شاید ضعیف ترین باشد.
در فیلمنامه نویسی قاعده ای داریم که: «حرف نزن؛ نشان بده!»...؛ ما باید رفتارهای منصور را ببینیم تا کارهایی را که کرده باور کنیم، نه فقط اینکه از بقیه بشنویم که او چگونه کاراکتری دارد؛ اما رفتاری که از او در پاسگاه پلیس می بینیم، بیشتر خنده ها و دیالوگ های تکراری است!
البته که سریال واجد لحظات خوبی هم بود که از بازی ها، طراحی صحنه، فیلمبرداری و موسیقی خوبش نتیجه می شد.
پ.ن.ها:
٭ بشنوید:
ترانه ی "پوست شیر" از ابی
٭ این روزها سریال "آکتور" از نیما جاویدی را دنبال می کنم که سریال متفاوت و به نظرم جذابی ست.
نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم شنبه 23 اردیبهشت 1402 ساعت 14:23

الان در یک کانال که عضو هستم دیدم در مورد سریال چنین نوشته است:
اگه شما هم مث من بعد دیدن سریال پوست شیر تمام فیلم و سریالارو تند تند میزنید بره جلو سلام ✋ ....



از همون قسمت های اول با خودم می گفتم خدا کنه آخرش رو درست جمع کنه و وقتی فقط چند قسمت مونده بود که تموم بشه و هیچ اتفاق خاصی نیفتاده بود، فهمیدم که پایان بدی خواهد داشت!

خیلی ممنونم که خوندین و نظرتون رو نوشتین.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1402 ساعت 22:14

سلام
من که سریال را ندیدم اما ندید می توانم تایید کنم
اما ترانه پوست شیر مرا یاد دوران دبیرستان می اندازد... چه زود گذشت!

سلام حسین آقا،
نظر لطف شماست
ضرر نکردین که ندیدین!

امیدوارم ترانه ی پوست شیر براتون خاطرات خوبی رو تداعی کرده باشه.
خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 ساعت 10:53

با سلام صد در صد با فرمایش تون موافق ام.
☆سپاس له معرفی سریال.
*

درود و سپاس که خوندین و نظرتون رو نوشتین. خط خطی هایی بیش نیست، به مهر می بینید.

خواهش می کنم، امیدوارم ببینید و لذت ببرید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد