فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

سیگار

توی اتوبوس اصفهان به تهران هستم. هوا ابری ست  و روی کوه ها برف نشسته است.

 دیروز آخرین امتحان پایان ترم را دادم. دوتا از درس ها هم پروژه محور هستند که باید طی روزهای آینده تکمیل کنم و برای اساتید بفرستم.

دیشب آخرین شبی بود که کنار بچه های خوابگاه بودم. این بار دو شب اصفهان ماندم.

بعد از ظهر با امین و احسان رفتیم تخت فولاد و از آنجا چهارباغ؛ در آرامستانِ تخت فولاد، گوشه ای ایستادیم و سیگار کشیدیم. هوای سردی بود و هنوز برف ها گله به گله روی زمین مانده بودند. تکیه های تخت فولاد را می رفتیم و حرف می زدیم. تکیه بابارکن الدین آرامش عجیبی داشت. چه انتخاب خوبی بود تخت فولاد.

وقتی چهارباغ را پیاده می آمدیم، یاد شبی افتادم که با امین، دیروقت آن را پیاده رفتیم و حرف ها زدیم و درد دل ها کردیم.

این شب آخری، هرکسی توی حال خودش بود. سکوت بود. احسان پشتِ هم سیگار می کشید و امین حالش خوب نبود. ماهان شیطنت کرد شاید امین بخندد، امین اما به اش تندی کرد. 

حسین که آمد، حال بچه ها کمی بهتر شد. امین اما رفت و خوابید. تمام دیروز را جسته و گریخته خوابید.

با حسین و ماهان و دوتا از بچه های اتاق بغلی، تا دیروقت نشستیم.

امروز صبح به وقت خداحافظی، بچه ها یکی در میان بیدار شدند. بغض داشتم. همدیگر را بغل کردیم. امین گفت:"بیا سیگاری بکشیم." 

چند پُک زدم. نمی توانستم.

بعد رفت و دریک سطلِ خالی ماست، آب آورد که پشت سرم بریزد. گریه ام گرفته بود.

قرار بود حسین مرا تا ترمینال برساند. به امین هم گفت بیاید.

بچه ها تا توی کوچه بدرقه ام کردند. آقای روشن نگهبان خوابگاه گفت:"چقدر دوستت دارند!"

ماهان آب می پاشید به امان.

تا برسیم ترمینال و پیاده شوم، سکوت بود و بغض. حسین ترانه ی غمگینش را قطع کرد... .

دوستتان دارم  رفیقانِ جانِ من و دلم خیلی برایتان تنگ می شود...

قطعه ی بی کلام "سکوت" از SLEEP DEALER
نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 4 بهمن 1401 ساعت 08:01 https://farzandenakhaste.blogsky.com/

تبریک بابت فارغ التحصیلی تان
مرد هم انقدر احساساتی
مادرم رو که به خاک سپردیم من و خواهر و برادر بزرگه هم غممان را با سیگار شریک شدیم.. مسکن بدی نبود..
امید که بازهم مسیرهای زیبای دیگری پیش رویتان باز شود. دوستی ها و محبت هایتان پایدار

خیلی ممنونم، سلامت باشید.
البته هنوز یه ترم مونده که همون پایان نامه ست.
روح مادر و همه ی رفتگانتون در آرامش. غم سنگینیه.
بین بچه ها با امین بیشتر بودم و سیگار کشیدن با من برای امین، فقط سیگار کشیدن نبود؛ نگاه متفاوتی داشت. مثل همون لحظه ی خداحافظی.

سپاس گزارم؛ همین طور برای شما.
خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran یکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت 20:49

با سلام و آرزوی(برای شما و دوستان) سلامتی و موفقیت.جایی خواندم :"بقعه بابا رکن الدین روح و ریحان است!"_به نظرم،این پست تان هم؛ روحِ ریحان دارد.زور زور سپاس له ئی پستِ فره خاسِ تان.

درود و سپاس؛ در کنار عزیزانتون شاد و تندرست باشید همیشه!
این بقعه عجیب جای آروومی بود؛ یکی در اونجا نماز می خوند و چه قدر به نظرم اون نماز متفاوت اومد...
به مهر می بینید؛ زور سپاس!
خیلی ممنونم از حضورتون.

ارغوان شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 23:11 http://Www.bakhtyar.blogsky.com

جمع دوستان پایدار و برقرار
سیگار ضرر دارد،احساساتی بودن هم ...

خیلی ممنونم، سلامت باشید.
خوشبختانه سیگاری نیستم
این دوستان اون قدر به من محبت داشتن که واقعا شرمنده شون بودم؛ دلتنگی من از غم ندیدنشون بود!

خیلی ممنونم از حضورتون.

میله بدون پرچم چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت 15:37

سلام
جدا شدن از دوستان سخت است... یاد روز آخر آموزشی در خدمت سربازی افتادم!!
از بس سیگار کشیدید گلوی من گرفت.

سلام حسین آقا،
مخلصم!
برای من که فقط هفته ای یه شب خوابگاه بودم این قدر سخت بود، وای به حال شما که چند ماه کنار هم بودین.
بیشترین سیگار رو احسان و امین کشیدن؛ من خیلی کم
تندرست باشید همیشه!
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد