فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

ساده و خاموش

آدمی چگونه در این مرکز همیشگی انفجار

 می‌زید ‏و ساده و خاموش می‌ماند ؟

" محمد مختاری "

 مراسم چهلم عمو آشیخ، سر خاکش برگزار شد. به خاطر شرایط بیماری، کسی را دعوت نکرده بودند. با این حال، نزدیکان و تعدادی هم از راه دور آمده بودند. پدر خیلی گریه کرد و حتی در مسیر برگشت هم ناراحت بود.

 داداش هوشنگ، پسر بزرگ عموآشیخ و مهوش و رحمان و رامین کرونا گرفته اند و سرخاک نیامده بودند. رامین چند شبِ بد را پشت سر گذاشته است.

 رفتیم کوچه شان. خانم رامین را دیدیم. در بیمارستان مشغول است و حالا پرستار شوهرش شده است. نگران رامین بود.

 دم خانه ی مهوش هم رفتیم و از دور یکدیگر را دیدیم. لای در را باز کرده بود. آن قدر بی حال بود که حتی نمی توانست سرپا بایستد. اشاره کرد که فاصله بگیرید. داداش هوشنگ را هم دیدیم.

 خدایا! همه را از گزند این بیماری مصون بدار...