فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

آتش

 امروز، آخرین روز امتحان نهایی بود و برنامه ی مراقبتم تمام شد. هنوز اما برگه ها تمام نشده اند.

  یکی از چالش های امتحان امسال، گوشی آوردن بچه ها بود. باید دَم در گوشی ها را تحویل می دادند، اما بچه هایی هم بودند که گوشی را سر جلسه می آوردند. اغلب گوشی را در لباس زیرشان مخفی می کردند و سر جلسه آن را بیرون می آوردند. هدف هم البته دسترسی به یکی از کانال های تلگرامی بود که تقریبا پنج دقیقه پس از شروع امتحان، پاسخ ها را در کانال می گذاشت.

 بچه ها بی حوصله و بی انگیزه سر جلسه می آمدند و هوایی که در بیشتر روزها دَم داشت، فضای امتحان را کسل کننده تر از همیشه می کرد.

 امروز به بچه های دور و برم گفتم بچه ها حلال کنید، این آخرین امتحان است. شاید هیچ وقت دیگر، شما را نبینم.

 نمی دانم! شاید باید مثل بعضی فیلم ها یا داستان ها با بچه ها دور هم جمع می شدیم و خداحافظی می کردیم و از این حرف ها. اما انگار کسی حوصله ی این کارها را نداشت. فقط تک و توک بچه هایی وقت رفتن، تشکر و خداحافظی کردند.

 پیش از ترک مدرسه، قدری توی ماشین نشستم و به درخت کاجی که چند وقت پیش آتشش زده بودند نگاه کردم؛ نیمه شب از بیرون آمده بودند توی حیاط مدرسه و روی درخت بنزین ریخته بودند و آن را آتش زده بودند. سرایدار مدرسه هم در خواب بوده است و هیچی نفهمیده است.

 لابد وقت سوختن درخت، نور آتش صورت هایشان را نمایان کرده است. به اش نگاه می کرده اند و به صدای جز و ولزش گوش می کرده اند، تا وقتی که درخت پیش چشمشان سوخته است و جز چوب سیاهی از آن چیزی باقی نمانده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 2 تیر 1400 ساعت 11:14 https://yanaar.blogsky.com/

سلام
چقدر گزنده بود ... سوختن کاج و نور آتشش روی صورت آتش زنندگان...
انگار استعاره ای است برای همان واگویه ابتدای متن

درود!
به مهر می بینید، سپاس.
حال آموزش و پرورش ما هر روز بدتر می شه؛ مثل بیماری رو به موته. بیماری که انگار دلسوزی نداره.

خیلی ممنونم از حضورتون.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 15:20

سلام
خوب شد در این دوره دانش‌آموز نیستم!! از این جهت که فرق دوغ و دوشاب چندان مشخص نمی‌شود اما... یک امای بزرگ... واقعیت جامعه ما مگر جز این است؟ در سازمان ما که رسماً و عملاً این جا افتاده است و «کار» هیچ ارزشی برای اعضای سازمان ایجاد نمی‌کند! کسی که کارش را خوب انجام می‌دهد با کسی که انجام نمی‌دهد چندان تفاوتی ندارند و چنانچه برخی زیر لباسشان توصیه‌ای پنهان داشته باشند خیلی راحت شاگرد اول می‌شوند و ارتقا می‌یابند و نتیجه این شده است که می‌بینید: خراب اندر خراب.

درود حسین آقا،
درست می فرمایید.
این به هم ریختگی، بی عدالتی و نبودِ شایسته سالاری رو متاسفانه در بیشتر ادارات و سازمان های ما می شه دید. بسیار دیده می شه که باید زیردست کسی کار کرد که کار رو بلد نیست! یا سطح درک و شعورش خیلی پایین تر از شماست.
از همین مدرسه می شه دید که چرا ما دچار چنین مسائلی هستیم!

خیلی ممنونم از حضورتون و چه خوبه که آدم مسئولیت پذیری هستید.

رهگذر دوشنبه 24 خرداد 1400 ساعت 22:07

هنوز هم یادآوری امتحانات نهایی و مدرسه بعد از سی سال من را می‌ترساند.امروز که به آن روزها نگاه می‌کنم حسرت می‌خورم که چرا درس خواندم و مثل بقیه تفریح نکردم و کارتونم را ندیدم...

دانش آموزان این دوره - حداقل شاگردهای خودم رو می گم- برخلاف دوره ی ما، خیلی بیشتر به خودشون اهمیت می دن. ریلکس تر هستن و بی خیال تر! حتی رشته هایی مثل ریاضی و فیزیک. نمره گرفتن هم به دشواری سابق نیست و حتی سخت گیری های امتحان نهایی!
این حسرت رو کمابیش من هم داشته ام!

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد