فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

قرص سوم

  یک شاگرد در منطقه ی محل کارم دارم که به اش ریاضی درس می دهم. نامش حسین است. هفته ی پیش به خاطر درگذشت پسرعمه اش کلاس برگزار نشد. امروز که رفتم به اش درس بدهم، سر خیابانشان بنری دیدم برای تسلیت، با عکس پسری نوجوان و بعد همان عکس را روی آگهی درِ خانه ی حسین دیدم؛ "امیر ..."- نامش آشنا بود.

  از حسین آمارش را گرفتم؛ امیر همان پسرعمه ی درگذشته اش بود و البته از شاگردهای کلاس دهم تجربی ام.

خودکشی کرده بود.

- چرا؟..

- دختری رو دوست داشت، قضیه رو خیلی جدی گرفته بود، اما دختره سر کارش گذاشته بود.

 یادم افتاد که دو هفته پیش به یکی از معاون های مدرسه گفتم شماره تماس خانه ی چندتا از بچه های دهم تجربی را به ام بدهد تا از مدرسه تماس بگیرم ببینم چرا گروه کلاسی نمی آیند. امیر هم یکی شان بود. هنوز چت هایش را دارم. کشتی گیر بود. در یکی شان گفته بود دیگر سرکار نمی رود و می خواهد از این به بعد درس بخواند.

آقای معاون گفت:"درست و حسابی جوابت رو نمی دن، ممکنه یه چیزی ام به ات بگن، ناراحت شی."

به مدیرمان گفتم. به یکی از معاون ها سپرد که باهام همکاری کند و ماند که ماند.

 حسین گفت با امیر رفیق بوده اند. حرف هایش را پیش او می زده است. گفت امیر از همه جا بریده بود. سر و سامانی نداشت. همه کار می کرد. دنبال آرامش بود که به آن دختر رسید. به اش وابسته شده بود. برایش کادو می خرید. می خواستش. اما دختر او را برای رفاقت می خواست. زیاد تحویلش نمی گرفت. از دیدنش ذوق نمی کرد.

  پیش از روز واقعه، امیر یکسره با رفقایش بود، تا دینش قلیان کشیده بودند. از حس ّوحالش به دختره گفته بود و رفتار او، و قرص برنج ها را به اشان نشان داده بود که می خواهد خودش را خلاص کند. دو تا قرص را ازش قاپیده بودند. نصیحتش کرده بودند. گفته بود باشد. اما قرص سومی هم بود...

  پرسیدم:"دختره؟... اون چی؟"

- اومده بود سر خاک. خواهرِ امیر زدش. گفت اون موقع که باید می اومدی، کجا بودی. دختره ام گفت به تو ربطی نداره.


نظرات 4 + ارسال نظر
معصوم شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 00:57

چه تاسف آور

امیدوارم حالا به آرامش رسیده باشه.

سپاس از حضورتون.

زهرا دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 08:47 https://farzandenakhaste.blogsky.com

کاش تیم های مشاوره ای قوی در مدارس شکل میگرفت شاید میتونستن جلوی خیلی از اتفاقات ناگوار بچه های در سنین مدرسه رو بگیرن قبل از اینکه به سن جوانی برسن و مشکلاتشونو با جامعه بزرگتر سهیم بشن

متاسفانه در مدرسه هایی که من بوده ام، اغلب مشاور مدرسه اون نقش مهم و مثبتی رو که باید داشته باشه رو نداشته؛ نه تنها در زمینه ی مسائل روحی و روانی، بلکه حتی در زمینه ی مشاوره ی درسی.

سپاس از حضورتون.

سمانه پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 22:08 http://flight-words.blogfa.com/

چه غم انگیز ...
به یه چیزی پی برده ام که گاهی مردها در روابط خیلی ضعیفتر هستند و به زودی نمیتونن ازش خلاص بشن
البته نه همیشه ولی من نمونه عینیش رو در مردها خیلی دیده ام.

متاسفانه خبر تلخی بود برام.

سخته در مورد دلیل خودکشی امیر حرف زدن، اما به نظرم زمینه هاش در اون از قبل ایجاد شده و این رابطه با اون دختر به تنهایی عاملش نبوده، بلکه امیر بهش پناه آورده و وقتی اون طوری که می خواسته نشده، دیگه از همه طرف ناامید شده.

سپاس از حضورتون.

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 14:40

ای بابا
هجده سال برای رسیدن به آخر خط خیلی زود است. خیلی زود

تا حالا توی شاگردهای خودم نداشته ام حسین آقا و امیدوارم بعدا هم هرگز نداشته باشم.
اما متاسفانه آمار خودکشی تو کشور ما، خبر از افزایشش داره؛ مخصوصا تو قشر جوان و نوجوان.

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد