فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

سپیدارها

به حال هیچ‌کس

غبطه نمی‌خورم

وقتی باد را

در سپیدار

به تماشا ایستاده‌ام


 "عباس کیارستمی"


شش هفت ساله که بودم باغی خریدیم؛ در بهترین نقطه از باغ های روستا به نام "جونام حه د"، باغی مستطیل شکل که کنار راه باغی باریک بود و جوی آبی روان بر بالایش. پدرم کپر بزرگی ابتدای باغ ساخته بود.

خیلی به باغ می رسید. با بازوان قدرتمندش کرت های انگور را اِسپار می کرد؛ خاک ها را بیل می زد و بالا و پایین می کرد تا نفس کشیدن برای بوته ها راحت تر شود.

کرت ها پربار و پربرکت بودند. خوشه های بزرگ  فخری، طبیعی و خوشرنگ و فوق العاده شیرین، لا به لای برگ ها تا زمین می رسیدند.

بالای بیش تر باغ ها سپیدار می کاشتند.

دم عصر که می رفتیم باغ، مادرم انگور می چید و من به تماشای سپیدارها می نشستم که باد برگ هایشان را آرام تکان می داد. صدای جیرجیرک ها و جوی آب هم می آمد، اما شهریورها به خصوص، صدای برگ سپیدارها غالب بود. تماشایشان از تفریحات من بود.

مادر فرغونی را پر ازجعبه های انگور و شلیل می کرد و با هم کوچه باغ پهن و شیبدار جونام حه د را به سمت روستا می رفتیم. در راه به هرکسی که می رسیدیم، تعارف می کرد.


نظرات 2 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت 22:18

زور خاسِ ئی پست.
به اتفاق گشت ئازیزان ئازیز سلامت و شاد باشید همیشه.

به مهر می بینید؛ سپاس.
خیلی ممنونم، سلامت باشید و در کنار عزیزانتون به شادمانی سر کنید.

زور سپاس له حضورتان!

زهرا سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 11:37 https://farzandenakhaste.blogsky.com

مرور خاطرات گذشته حس خیلی عجیبی داره ..........

راستش این شعر باعث شد اون خاطرات به ذهنم بیاد. روزهای خوبی بود، یادش بخیر!

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد