فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

سفر پیچکِ این خانه به آن خانه...

از دیروز آمده ایم شهرستان.

بعد از ظهرش رفتیم سر خاک و بعدش رفتم خانه ی پریوش. روزه، صورتش را لاغر کرده بود، اما مثل همیشه پر انرژی بود و با صدای بلند صحبت می کرد.

خانه ی پریوش در همان محله ای ست که ما در آن زندگی می کردیم. درست کمی پایین تر از کوچه مان که نامش "کوی آزادی" بود. 

از خانه شان که درآمدم، رفتم کوی آزادی. پس از این همه سال، تقریبا به همان شکل باقی مانده است. فقط یکی از خانه ها را داشتند نمای سنگی می زدند، که با آن سنگ های خاکی رنگ و سرستون هایی در دو طرف یک دروازه ی باریک، اصلا به بافت کوچه نمی خورد.

انبوهی خاطره و تصویر پیش چشمم زنده شد.

مثل دیدن کامی(کامران) در یک بعد از ظهر خلوت تابستانی که روی پله ای در کوچه مان نشسته بود و نانی را که در پیراهنش قایم کرده بود می خورد. از ترس نامادری اش این کار را می کرد.

یا همسایه ی رو به رویی مان که اهل حق بودند و اسم تنها پسرشان علی بود و در آن روزهای سختِ پس از جنگ، مادرِ خانه ساعت ها صف می ایستاد و نوبتش را به مادرم می داد. صف نان، صف کره، صف...

همسایه ی بغل دستی مان که خانواده ای ثروتمند بودند و هروقت توپ فوتبال بچه ها تو حیاطشان می افتاد، پیرزنِ خانه آن را پاره می کرد و پرت می کرد بیرون. بچه ها هم به اش می گفتند قورباغه!

همسایه ی پشت سری مان پسری به نام وحید داشت که جودوکار بود و یک بار کتفش شکسته بود.

و همسایه های خوبی مثل ننه پوروزه که خانه اش  بر بلندای کوچه ی رو به رویی بود؛ پیرزنی مهربان بود و هر وقت آش می پخت برایمان می آورد.

یا همسایه ای که بلوچ بودند و من نمی دانم چه طور راهشان به آن جا افتاده بود.

و کمی آن طرف تر، خانه ی علی، دوست و همکلاسی ام که پدرش روزهای خاص، شبیه خوانی می کرد و حالا خودش نظامی شده است.

در چند ثانیه همه ی این خاطره ها در ذهنم مرور شد.

گاهی از همان کوچه ی رو به رویی که شیب تندی داشت به خیابان اصلی می رفتم. در همین کوچه ی شیب دار، کوچه ای بود که یکی از خانه هایش را دوست داشتم. خانه ای قدیمی بود که  چند پله می خورد و دیوارهای کاهگلی بلندی داشت. بنای خانه بین درخت های کهن و گل ها و پیچک های رنگارنگی که از بالای دیوار پیدا بودند، گم شده بود. چند بار ساکنانش را دیده بودم؛ پیرمرد و پیرزنی که به نظر می رسید تنها هستند.


پ.ن:

عنوان از سپهری

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran جمعه 2 خرداد 1399 ساعت 21:09

درود بر شما!
به سلامتی و خیروخوشی؛دایم به سفر.
خودا شیمی اموات بیامرزه.روح عمو مامه و زن عمو شهربانو شاد.


"دلم از غربت سنجاقک پر. . ."
طفلی کامی:(((

درود!
سپاسگزارم؛ در کنار عزیزانتون تندرست باشید.
روح درگذشتکانتون شاد.
کامی خیلی فوتبالش خوب بود؛ سختی ها نتونسته بود انرژیش رو بگیره.

سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد