فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

دو تا پله ی فلزی

پای راستم، از ماهیچه های بالای زانو تا ساعد و مچ راست، درد می کند.

الان، جلسه ی ششم فیزیوتراپی ست.

همان پایی ست که چندسال پیش در تصادف، از ناحیه ی کشکک زانو، رفت تو دل دنده و داشبورد. بعد با همان پا رفتم پی دادگاه و پاسگاه و پزشکی قانونی و بیمه و پارکینگ و اداره ی ترخیص، تا ماشین را آزاد کردم و انداختیمش گوشه ی تعمیرگاه تا درستش کنند. در برف و سرما پا را دنبال خودم کشاندم و به دردهای گاه و بیگاهش محل ندادم...، تا این که وقتی در آستاته ی عید همان سال، از چهارپایه بالا رفتم تا شیشه ای را پاک کنم، دردی تیر کشید و از چهارپایه پایینم آورد.

دکتر اولی گفت رباط صلیبی ات پاره شده است و دومی پس از دیدن عکس های ام.آر.آی، گفت که نه؛ فقط آسیب دیده است.

زمان گذشت و درد از پا رفت، طوری که تابستان بعدش هر روز صبح یک و نیم تا دو ساعت پیاده روی می کردم.

حالا و درمیانه ی کرونا، دوباره دکتر و ام.آر.آی و این بار پارگی خفیف رباط صلیبی و دیسک کمر.

وقتی عکس ام. آر. آی را پیش دکتر بردم، فاصله ی حدود ۱۰۰ متری را در یک ربع طی کردم؛ درد شدیدی بالا و پایین زانوی راستم می پیچید. دلم می خواست یکی از آن همه موتوری، مرا برساند تا دم مطب!

یک شب از درد به خودم می پیچیدم؛ هیراد که توی پذیرایی با گوشی بازی می کرد، آمد توی اتاق. گفتم چرا این جا آمدی؟ گفت این جا بهتر است!

وقتی هم درباره ی اسباب بازی دلخواهش که در یک پاساژی که دو پله ی فلزی داشت حرف می زد، پرسید که می توانم از دو پله ی فلزی بالا بروم؟ 

 فیزیوتراپیست گفته است که پیاده روی نکنم؛ پنچ دقیقه بیش تر هم سرپا نایستم. از جلسه ی چهارم، ورزش هم تجویز کرده است.

بیش تر از دغدغه ی پایم، فکرم درگیر درس های عقب افتاده ی بچه های مدرسه است. چند روز پیش برای ضبط ویدئویی، حدود پانزده دقیقه سرپا بودم؛ بعدش درد امانم را برید.

شب ها اما به لطف قرص های آقای دکتر، به سرعت خوابم می برد.

بچه ها مرتب از درس ها می پرسند و من هر بار حواله شان می دهم به روزهای بعد. آخرین بار ویدئو را نشسته ضبط کردم.

دیروز با هیراد رفتیم پاساژ و اسباب بازی دلخواهش را برایش خریدم.