فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

باغ...

هر روز در مسیرم به سمت خانه، به خیابانی پهن و چند بانده، اما خلوت و آرام می رسم. در سمت چپ آپارتمان های نوساز و شیکِ سه چهار طبقه، منظم در کنار هم اند و در سمت راست، زمین های کشاورزی به آپارتمان های قدیمی تری می رسند. اما در همین سمت، پیش از آپارتمان ها، باغ انگوری هست که انگار همیشه ی خدا سبز است. ساقه های کوتاهِ مُو را روی میله های چوبی اغلب سپیدرنگی سوار کرده اند و بعضی ساقه ها بالای چوب ها در هم تنیده اند. دروازه ی چوبی اش مستطیلی ست که از وسط نصف شده است و در دو  طرف،  تخته چوب هایی ضربدری به هم می رسند.  فنسِِ در هم ریخته ای که به کمک چوب های قد و نیم قد سرپاست، حصار باغ است و در حاشیه ی خیابان، پای درخت های چند ساله، چمن سبز خوش رنگی روییده است.

هر بار که خسته از کنار باغ می گذرم، دلم تازه می شود. انگار سنگینی پلک هایم به سبکی می زند. آرام تر می رانم.

اما باغ این روزها ژولیده به نظر می رسد.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
زهرا شنبه 28 دی 1398 ساعت 07:54 https://farzandenakhaste.blogsky.com

کاش یه عکسم میزاشتین ...
در مورد جمله آخرتون بنظر میاد حال خودتون فرافکنی کردین به حال باغ

به نظرم قشنگیش به ندیدنِ تصویرشه؛ چون هرکسی می تونه یه جور تصورش کنه توی ذهنش. واقعا این جا هدفم توصیف باغ بود که داره از دست می ره!

خیلی ممنونم که خوندین.

محدثه پنج‌شنبه 26 دی 1398 ساعت 19:07

سلام،
واقعا سرسبزی و درخت ها خیلی به آدم آرامش میدن،درخت مُو هم که بحث ش جداست
جای شکر داره که توی مسیرتون همچین باغی هست:)

کاش خرپول بودم و این تکه رو نجات می دادم از دست بساز و بفروش ها...!
بله، از خوش شانسی های منه بودن این باغ.
درخت مو من رو یاد کودکی هام می اندازه!

خیلی ممنونم از حضورتون.

صبا پنج‌شنبه 26 دی 1398 ساعت 00:13 http://www.5eafaq.blogfa.com

چه تصویر زیبایی

لطف دارید؛ البته زیبایی نسبیه.

خیلی ممنونم که خوندین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد