فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

مدرسه ای که می رفتیم...

اولین شاعر جهان

حتماً بسیار رنج برده است

آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت

و کوشید برای یارانش

آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده

توصیف کند 


و کاملاً محتمل است که این یاران

آنچه را که گفته است

به سخره گرفته باشند


"جبران خلیل جبران"

.

امروز یکی از همکارها گریزی زد به سال های ۸۶، ۸۷ و  خاطراتی از مدرسه ای که من هم یک روز در آن تدریس داشتم...

مدرسه در حاشیه ی یک زمین خشک، در انتهای روستایی در حاشیه ی شهر بود. برای نخستین بار بود که در آن مدرسه تدریس گرفته بودم که از جمله ی بهترین مدرسه های منطقه بود. تابستان ابلاغم را بردم و قرار شد از پاییز دو روز در آن جا تدریس کنم. اما در تابستان شنیدم که مدیرش را برکنار کرده اند و مدیر دیگری جایگزینش کرده اند. گویا از حراست اداره رفته بودند و به مدیر پیشین گفته بودند اسامی کسانی را که در تحصن مدرسه شرکت کرده اند بنویسد، او هم گفته بود اول نام خودم را بنویسید!

جدا از تغییر مدیریت، مدرسه ی شیفت مخالف را که بچه هایش به بی انضباطی مشهور بودند با این مدرسه ادغام کرده بودند.

روز نخست که رفتم، صف کلاس ها تا دم در حیاط کشیده شده بودند.

مدیر جدید از ابلاغم خبر نداشت! خوشبختانه کپی اش را همراه داشتم. باهاش جر و بحثم شد و در نهایت قرار شد یک روز آن جا درس بدهم و روز دیگر را در مدرسه ای دیگر.

اما همان یک روز به سختی می گذشت...

بچه های شرّ و شور کم نداشت؛ حرف و تیکه های زشت و بی پرده رایج بود و دعواهای زنگ آخری در بیابان نزدیک مدرسه تقریبا هر روز برقرار بود. پای چشمِ یکی از معاون ها بادمجانی کاشته بودند و او هر روز با عینک آفتابی بد شکلی به مدرسه می آمد. معاون دیگر که اصلا عرضه نداشت با بچه ها رو به رو شود و ازشان می ترسید.

فقط همان یک سال و همان یک روز آن جا بودم؛ شنیدم که سال بعد وضعیت بدتر شده بود. یادم می آید که یکی از همکارهای ریاضی مان مدام دنبال غیبت کردن بود که آن جا را بپیچاند! می گفت این بچه های سوم انسانی پدرم را درآورده اند.

از همان بچه های کلاس سوم انسانی، یکی شان خودکشی کرد. دختری را می خواست و وقتی از او جواب رد شنیده بود، با قرص برنج خودش را خلاص کرده بود.

"محل پاک شدن گناه کلیسا نیست...،

تو خیابون‌های پایین شهره!"


"خیابان‌های پایین شهر (Mean Streets) / مارتین اسکورسیزی"

نظرات 6 + ارسال نظر
دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 01:06

عمو اسماعیل یاد سال تحصیلی ۸۹_۹۰ افتادم.
برای اولین سال قرار بود دبیرستان جابربن حیان درس بدین.بهم زنگ زدی گفتی ممکنه معلم ریاضیت بشم

یادش بخیر!
کلاس خوبی داشتین؛ همیشه یادتون می کنم.
سختی کشیدی، چون عموت معلمت بود!

خیلی ممنونم که خوندی.

صبا چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت 01:53 http://www.5eafaq.blogfa.com

سلام
خیلی ممنونم که نوشته هام رو می خونید. و سپاس برای نکته ای که در مورد حروف پست هام گفتید.

درود!
خواهش می کنم. خیلی ممنونم از حضورتون در این جا.
موفق باشید.

صبا چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت 01:40 http://www.5eafaq.blogfa.com

سلام
ممنونم از حضور و لطفتون.
چه تجربه ی سختی بوده. معلمی یکی از سخت ترین کارهاست.

درود!
زنده باشید.
تجربه ی سخت و با ارزشی بود.
بله، معلمی، اگه واقعی باشه، از سخت ترینِ کارهاست.

خیلی ممنونم از حضورتون.

میله بدون پرچم سه‌شنبه 10 دی 1398 ساعت 17:48

واقعاً درس نخواندن اپیدمی شده است... وقتی آونگ از سمت مدرک‌گرایی برگردد به این سمت همین خواهد شد. جالب است که این‌ور بوم و اونور بوم هر دو سمت بی‌سوادی بی‌داد می‌کند.

چون علم در این خاک بی ارزش شده و صاحبان علم و فرهنگ ارج و قربی ندارن.
واقعا بی سوادی بی داد می کنه؛ فاجعه باره این وضعیت و متاسفانه هر روز هم بدتر می شه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran سه‌شنبه 10 دی 1398 ساعت 11:58 http://haftaflakblue.blogsky.com/

وقتی خانم مدیر دبیرستان گفت،خداییش دخترهای الان ،خیلی شیطان تراز پسرها هستند.یاد پست "شلوار پلنگی !"شما افتادم،آنجا فرموده بودین؛"خداییش دخترها خیلی شیطنتشان بیشتر بود!" +پشیمانی یکی از شاگردها...
تو دلم خدا خدا کردم،بقیه پست یادم نیادو
لبخندم به خنده تبدیل نشه

کلا این بچه ها خیلی متفاوتن با نسل های پیش از خودشون. نگاهشون به محیط پیرامونشون هم خیلی متفاوته و برداشت های خودشون رو دارن.
شناختنشون کمک کننده ست در تدریس.
قبل ترها فکر می کردم دخترها بیش تر از پسرها درس می خونن، الان نگاهم قدری متعادل شده. به نظرم درس نخوندن یه اپیدمی شده و ربطی به جنسیت نداره.(البته که این نگاه نسبیه)
من با شاگردهام راحتم؛ سر کلاس خوش می گذره!:)

خیلی ممنونم از حضورتون.

ارغوان یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 13:13 http://Www.bakhtyar.blogsky.com

همه تو آموزشگاه میدونن من طرفدار حقوق پسرانم . مدافع حقوق داوطلبین پسر
فیمینیست ها به خون من تشنه ن . اما یه چیزی که طی این چندسال متوجه شدم اینکه کار کردن با این جنس خیلیییی دشواره. فقط برای من که یک خانمم نه‌ . حتی برای معلم های مردشان هم کار با پسرها خیلی مشکل تر از دخترهاست . دبیرستانی ها خیلی رفتارهای عجیب و بخصوصی دارند. بعد هیچ دو نفری مثل هم نیس رفتارشون که دست کم الگوبرداری کنی . تصور اینکه تازه شما رو فرستاده بودن یه جای خفننن...
تن آدم مور مور میشه :))

:)
توی این سال های معلمی تجربیات تلخ و شیرین زیادی داشته ام...، اما این حس رو که دوست نداشته باشی سر کلاسی بری به ندرت داشته ام؛ در مورد یکی از کلاس های اون مدرسه این حس وجود داشت. در این حالت، نه آموزشی وجود داره و نه پرورشی. خیلی سخت می گذره!
شانس آورده بودم که پیش از رفتن به اون مدرسه، چند سالی تجربه داشتم و از جمله در مدرسه ی شبانه، و این ها خیلی کمک کننده بود.
قطعا کار شما با پسرهای دبیرستانی راحت نیست، اما این که تونستین چند سال باهاشون کنار بیاید و کمکشون کنید، یعنی توی کارِتون موفق بودین.

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد