فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بادبادک باز

اگر پست "ترکیدن از خاموشی" را خوانده اید بگویم که پدر آن شاگردم آمد مدرسه. 

راستش اصلا توقع آمدنش را نداشتم.

شنبه ی پیش بود.

شاگردم را فرستادم رفت و با پدرش کلی صحبت کردیم. راحت حرف هایش را زد، شاید حتی آن قدر راحت که انتظارش را نداشتم.

حرف هایش را شنیدم.

می گفت گوش به حرفم نمی دهد. 

فهمیدم که رفتار پسرش با توقعاتش نمی خواند. توقعاتی که البته نرمال بود و خاص نبود.

با این که پر انرژی نشان می داد، اما به نظرم خسته می آمد و البته بسیار صادق می نمود.

 یک آن یاد پدر شخصیت اصلی رمان بادبادک باز افتادم!

خیلی تشکر کردم از آمدنش و گفتم با پسرتان صحبت می کنم.

وقتی هیراد را از منزل پدرم آوردم خانه، هنوز توی ماشین و در پارکینگ ساختمان بودیم که بی هوا از پشت دست انداخت دور گردنم و گونه ام را بوسید و گفت:"بابا دوستت دارم!"

گرم بوسیدمش و قربان صدقه اش رفتم و پرسیدم:"هیراد!... به نظرت من بابای خوبی هستم؟"

گفت:"آره."

گفتم:"چرا؟"

گفت:"چون به پدربزرگ و مادربزرگ سر می زنی!"

گفتم:"دیگه چی؟"

گفت:"خیلی مهربونی!"

گفتم:"خیلی ممنون بابا، تو هم پسر خیلی مهربونی هستی!"

گفت:"ولی یه عیب خیلی بزرگ داری...؛

خیلی می خندی!"

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت 08:20 https://farzandenakhaste.blogsky.com

مدرسه های حاشیه شهر مخزن انواع ناهنجارهای رفتاریه. همسرم قبلا یه همچین جایی بود میگفت همه اشرار و قاچاقچیا آخرین دوره تحصیلیشون تو مدرسه ما و زیردست ما بوده...... کاش واقعا میشد کاری براشون کرد

محیط چنین مدرسه هایی زمینه ساز چنین ناهنجاری هایی هم هست؛ اما نقش مدیر و کادر مدرسه هم در چنین جاهایی خیلی تعیین کننده است. نمونه های خیلی بدتر از این رو هم سراغ دارم که با مدیریت قوی، حداقل قابل کنترل شده ن.
مکان یابی مدرسه ها در جاهایی که تراکم جمعیت بالاست، خودش معضل بزرگیه و اتفاقا نقش مهمی در به وجود اومدن چنین شرایطی داره.

خیلی ممنونم از حضورتون.

صبا چهارشنبه 11 دی 1398 ساعت 01:42 http://www.5eafaq.blogfa.com

چه خوب که پدرش اومد مدرسه و حاضر شد صحبت کنه. خدا پسر گلتون رو حفظ کنه

بله، غیر منتظره بود.
امیدوارم شرایطشون بهتر بشه.
زنده باشید، خدا عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره.

خیلی ممنونم از حضورتون.

زهرا شنبه 7 دی 1398 ساعت 08:50 https://farzandenakhaste.blogsky.com

تصور بدی از بابای اون دانش آموز تو ذهنم بود!
بوسه های ناگهانی بچه ها حس خیلی خوبی به آدم میده....... واقعا خدا مارو تو بهشت قرار داده با این بچه های ناز و معصوم و اندیشمند

منم همین طور، خیلی خوب شد که حرف هاش رو شنیدم، امیدوارم باز هم بیاد مدرسه و بتونیم گپ بزنیم.
بر خلاف پشت گوشی، این جا خیلی جدی و محترمانه صحبت می کرد و حرف هاش رو درک کردم.

هیراد خیلی از این کارها می کنه؛ عاشق این کارهاش هستم!
خدا عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره.

خیلی ممنونم از حضورتون.

نرجس جمعه 6 دی 1398 ساعت 19:45

سلام
خوشحال شدم از این دیدار. و امیدوارم به بهبود شرایط به مرور و ارام آرام...
خدا خیرتون بده.
یه روزی این خیرها به خودتون بر خواهد گشت. بدون شک.

درود و سپاس!
من هم امیدوارم.
خیلی ممنونم، سلامت باشید.
هیچ توقعی در این مورد ندارم و فقط دارم کاری رو که از دستم بر می آد انجام می دم، هرچند ناقص.

خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran جمعه 6 دی 1398 ساعت 00:25

دست شما درد نکنه؛خیلی ممنون بابت پاسخ تون.

خواهش می کنم.

خیلی ممنون از حضورتون.

Baran پنج‌شنبه 5 دی 1398 ساعت 12:13

بله؛آن پست را خوانده بودم؛شکر خدا ،پدر آن شاگرد آمدو
گفتگو کردین،...
قطعا یه گفتگوی استادو
شاگردی خوبی خواهید داشت ،که نتیجه اش برای شما و
شاگردو...والدینش خوب و
رضایت بخشه...

جسارتا؟می خواستم از شما بپرسم،آیا؟منه والد لازمه ؟به گوشی ها و
لپ تاپ بچه های ۱۵،۱۳ ساله ام؟سرک بکشم؟

آخه سال قبل آقای نوری(معلم کلاس ششم)تاکید کردن،که خیلی مراقب باشیدو
حتمن این کارو بکنید...
وجدانن تا حالا این کارو نکردم،وازاین کار بسیار متنفرم...




آقای هیراد یه دونه اند و
خداوند ایشان رو به اتفاق گشت ئازیزان حافظ و
نگهدار باشد.

به بهبود شرایطشون امیدوارم اما مطمئنا زمان بر خواهد بود.
فعلا باید باید با شاگردم صحبت کنم.

هرچه قدر به بچه هاتون نزدیک تر باشین، پنهان کاری ها شون کم تره؛ از نوجوانی به بعد بخصوص، اون ها دست به پنهان کاری می زنن؛ پس چک کردنشون منطقیه. البه نباید طوری باشه که حس کنن دائما تحت کنترل هستن. بهترین کار، شناختن دوست هاشون هست.

لطف دارید؛ سپاسگزارم.
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد