تنها در حیاط مدرسه، توی ماشین نشسته ام؛ هنوز از بچه ها خبری نیست. داشتم مسخ فرهاد را گوش می کردم که رسیدم و پیشتر، در اتوبان، آداجیوی آلبینونی را. در تمام راه باد می آمد و این آهنگ عجیب به دل جاده می نشست.
حیاط مدرسه را باد برداشته است...
آرام می راندم امروز. به در مدرسه که رسیدم و آن سوی پرچین، کشتزار را دیدم، انگار که بر ساحل دریایی طوفانی بودم. یاد کدام فیلم افتاده بودم؟...
صبح شسته رفته بود و جاده
دره های نیم خفته را
روی دوش می کشید
تا بلند آبی افق
"سیاوش کسرایی"