فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

همیشه دیوانه بمان...



  پنجره ی باران خورده را رو به گندمزارهای پشت مدرسه باز می کنم. باد سرد و نمناکی توی صورتم می زند و موهایم را به هم می ریزد. باد گندمزار را پیچ و تاب می دهد.

 چه خوب است که باران زده است.

 پرواز پرستوها را می بینم....

بچه ها سردشان است. پنجره را می بندم.

یاد حرف های پدر درباره ی عمومامه می افتم.

 آلزایمر عمو مامه هر روز شدید تر می شود و عموحسن که حالا یکسره به اش رسیدگی می کند، حسابی خسته و کلافه شده است. لباس عمومامه را عوض می کند، ناهارش را می دهد...

 عمومامه جهت ها را دیگر نمی شناسد. اسامی را جا به جا می گوید. انگار برگشته باشد به سال ها پیش، حرف هایی عجیب می زند. یک شب راه کوچه را پیش گرفته بود که می خواهم بروم خانه ی فلانی، کسی که اصلا این جا نیست- یکی از اقوام او را می بیند و برش می گرداند. حالا درِ خانه اش قفل می شود.

 پدرم می گوید آدمِ مریض صاحب می خواهد، که پی اش برود و دردش را درمان کند. بعد گریزی می زند به گذشته؛ پریوش حالش خوب نبود و پدرم بردش دکتر تا خوب شد. خاطرات تلخی از آن روزها برایم زنده شد. پدر بیکار بود و در آن شرایط سخت مالی، پریوش را برد و آورد تا خوب شد....

 حس خوبی ندارم؛ نمی دانم چه بر سر عمومامه خواهد آمد. کاش زن عموشهربانو زنده بود...؛ نمی دانم! شاید هم خدا خیلی دوستش داشت که پیش از آن که منت کش شود، از دنیا رفت.


هرگز عاقل نشو

همیشه دیوانه بمان

مبادا بزرگ شوی

کودک بمان...


"عزیز نسین"

 

عمومامه، روزهایی که هنوز می دید...


پ.ن:

بشنوید:

http://s9.picofile.com/file/

8358211068/Hiwa_Erfani_Nishtmani_be_kasi.mp3.html 

ترانه ی کُردی  "نیشتمانی بی که سی" که همان "سرای بی کسی" استاد هوشنگ ابتهاج است، با صدای هیوا عرفانی.

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 15 تیر 1399 ساعت 08:13

دل آدم برای این پنجره و. . .تنگ میشه.
زور سپاس ئه رای بشنوید.
روح عمو و زن عمو شاد.

بله، دل من خیلی برای این پنجره و منظره های پشتش تنگ شده.

خواهش می کنم؛ خوش حالم دوست داشتین.

زور سپاس؛ روح همه ی درگذشتگان و از جمله ئازیزان درگذشته ی شما هم شاد.

سپاس از حضورتون.

بهامین چهارشنبه 4 اردیبهشت 1398 ساعت 03:16

سلام
تصویر سبز اول پست چقدر آروم ِ حسش عمیقا حس میشه.
اردیبهشت و بهار باشد و باران ، خنکی های این موقع سال ، عجیب خوشاینده:)

روح زن عمو شهربانو شاد
الهی عمو، شما هم سلامت باشن و سایشون برقرار باشه.

درود!
خدا رو سپاس که این منظره هست. همه ی فصل ها دیدنش خوبه.
هوا عالیه الان!

روح درگذشتگان شما هم شاد؛ خدا عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره.
خیلی ممنونم از حضورتون و عذرخواهی می کنم بابت تاخیر در پاسخ دادن.

Baran یکشنبه 1 اردیبهشت 1398 ساعت 13:26

این تصویرُ با آن حصار کاه گِلی و
آن درختانِ انتهای گندمزار رو؛در چهار فصل سال دوست دارم.البته گندم زاران خوشه طلایی این تصویر رو ندیدم.ولی تصور کردم.
اجی همیشه میگه؛
``خودا آدمه أدس او دس مُحتاج نُکُنه``.یعنی همینی که شما فرمودین،"خدا خیلی دوستش داشت که پیش از آن که منت کش شود..."
یعنی نه دست چپ،کارای دست راست رو انجام بده.نه دست راست کارای دست چپ...؛که منت کش دست چپ و راستمم نشم...
خوش بحال زن عمو شهربانو؛روحش شاد.

خدا عزیزان تون رو همیشه ساق و
سلامت نگهداره.آمین.

این زمین ها هنوز دارن نفس می کشن و از ِحرص آدم ها جون سالم به در بردن؛ امیدوارم حالا حالاها زنده بمونن.
خیلی ممنون بابت این گفتار اجی؛ البته که درست گفته ن.
زنده باشید. خدا عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت بداره.
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد