فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

زمانی که آدم، چای را با خنده ی حوا شیرین می کرد.



 همیشه از سر کار که سراغ هیراد می روم، مادرم چایش به راه است. گاهی که عجله دارم چای نخورده هیراد را به خانه می آورم و در باقی موارد، می نشینم و چای گُل دَم مادر را پس نمی زنم.

 همکار مهربانی داشتم به نام آقای ستاری که هرکجا هست خدا پشت و پناهش باشد؛ از نخستین کسانی بود که در سال اول تدریسم باهاش اُخت شدم و دوستی مان شکل گرفت. اهل فرهنگ و ادب بود. به فارسی و ترکی شعر می گفت و فی البداهه هم شعر می گفت. خنده رو بود. خیلی با هم گپ می زدیم. مخصوصا وقت هایی که سرویس مدرسه نمی آمد و ما مجبور بودیم مسافتی طولانی را از کنار زمین های کشاورزی تا لب جاده ی اصلی پیاده برویم.

 یک بار به ام گفت:"مادرم که زنده بود، هر وقت از سر کار به خانه می رسیدم، پرسیده و نپرسیده، برایم چای می آورد. هیچ چای یی برایم آن طعم را ندارد..."

 و من به اش گفتم که مادر من هم همین طور است؛ چای خوری ست برای خودش! با این که قوری را روی کتری یی دم می گذارد که آب جوشش قُل قُل می کند، اما چایش چه خوشرنگ و چه خوش طعم می شود!

 آن روزها فقط من بودم و مادرم؛ همدم ِ هم بودیم. پدر و برادر کوچکترم صبح زود می رفتند سرکار. صبح ها بربری تازه و دوتا لیوان شیر شیشه ای می خریدم و با مادر صبحانه می خوردیم. و غروب ها که از مدرسه می آمدم، چای مادر آماده بود. پرسیده و نپرسیده، لیوان چایی برایم می آورد که خستگی روزم را از بین می برد...


پ.ن:

عنوان از احسان پرسا

نظرات 11 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 09:57 http://ketabnameh.blogsky.com

به به
آقا من الان که خواستم دوباره این شعر رو بشنوم متوجه شدم که شاعرش خودتی.
بابا دمت گرم. من شعر شناس نیستم اما دوستش داشتم. باز هم دم شما گرم

زنده باشی آقا مهرداد؛ خیلی لطف دارید. شعر که چه عرض کنم...، نیمچه شعر هم شاید نیست.
به هرحال خیلی ممنونم که گوش کردین.
سلامت باشید.

مهرداد سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 09:52 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
کاش بهتر درک کنم حضور و برکت مادر را .
مادر شما هم سلامت باشند دوست عزیز .
....
راستی، شعر خوانیت را هم شنیدم و لذتن بردم. از شاعرش برامون نگفتی، سید علی صالحیه؟
متشکر

درود!
خدا عزیزانتون رو براتون سلامت بداره.

شعر پست شده از سیدعلی صالحی بود و اون دکلمه از خودم! البته یهویی بود و ان شالله که دوباره می خونم و با حوصله تر. خوشحالم که دوست داشتین. خیلی ممنونم.

سپاس از شما که هستین.

معصوم پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 00:34 http://www.hanker.blogsky.com

نوشیدنی ای که نه گفتن بهش رو نمی تونم .
یک لیوان بزرگ سنگین .
چای خونه مادر من تو فلاسک و مطمینم که کسی نمی تونه بگه چای تو قوری یک چیز دیگه س.
بعضی وقتها بیرونم و قبل از رفتن به خونه زنگ می زنم مامان چای آماده س؟ و به صرف چای می رم و بلند میشم.

بله؛ چای در لیوان بزرگ!
خدا مادرتون رو براتون نگه داره...، زن عمو شهربانوی من هم چای رو در فلاسک می ریخت و همیشه چایش به راه بود.
امیدوارم در کنار مادر بزرگوارتون، لحظات خوبی داشته باشین.
خیلی ممنونم از حضورتون.

omid چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 18:42

استاد احوالات رو بخوام بگم بدون اغراق خلاصه شده با این شعر خیام میشه گفت:
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امیدو رحمت و بیم و عذاب
آسوده ز باد و خاک و از آتش و آب:)

به به! خیام...
پس احتمالا این رو هم ازش خونده ای که:
"از رنج کشیدن آدمی حُر گردد
قطره چو کشد حبسِ صدف، دُر گردد
گر مال نماند، سر بماناد به جای
پیمانه چو شد تهی، دگر پُر گردد."
امیدوارم حال دلت خوب باشه امید. در ضمن، استاد خودتی!:)
خیلی ممنونم که وقت می ذاری و می خونی.

omid چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 00:23

سلامتی و بهروزی مادرتان و خودتان مستدام استاد برای خود من به شخصه فقط وجود مادرم هست که باعث میشه بتونم این زندگی خاکی رو تحمل کنم و برام جذاب بشه (از بچگیم تاحالا هر وقت دست مادر و میگیرم حس میکنم کل دنیا تو همین دستاست)
پ.ن:البته این و به هر کی میگم میگن سوسولم:-/

زنده باشی و پایدار امید جان.
خیلی ممنونم؛ خدا مادر عزیزت رو برات نگه داره که دریای امیده برات.
نمی دونم این روزها در چه حالی هستی امید؛ اما امیدوارم اگه تلخی یی هست، بتونی ازش بگذری. تو جوون هستی و با آینده ای که با دست هات می تونی اون طور که دوستش داری بسازیش.

پ.ن: لابد مهر و محبت سرشون نمی شه اون هایی که این حرف رو می زنن! به قلبت ایمان داشته باش.

خیلی ممنونم از حضورت.

ابانا سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 12:17

از یه جایی ب بعد ازین لحظات میترسه... این لحظاتی ک مثه یه خاطره ی فیکس تو ذهن میمونن.‌. ازین اتفاقات هرروزه ی تکراری و دلچسب... ترس از روزی ک نباشن....
تا هستن استفاده کنیم.

درسته...؛ راستش گاهی توی همین لحظات کوتاه، به صورتشون خیره می شم و ته دلم می ترسم از روزی که نباشن...

خیلی ممنونم از حضورتون.

لبخند ماه سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 11:47 http://paaezaan.blogsky.com

مامانا عشقن. خدا براتون حفظش کنه..
همکاری داشتم که میگفت بچه هام میگن آب خونه ی مامان جون هم یه مزه ی دیگه داره

مادرهای راستین، به نهایت ایثار رسیده اند.
خدا عزیزان شما رو هم در پناه خودش سلامت بداره.
نوه ها معمولا شیفته ی غذاها و خوراکی های مادربزرگ ها هستن؛ شاید چون اون قدر عشق توشون هست که ناخودآگاه همه ی وجود بچه ها رو می گیره!

خیلی ممنونم از حضورتون.

بهامین دوشنبه 17 دی 1397 ساعت 14:45 http://notbookman.blogsky.com

خدا حفظشون کنه
سایشون مستدام

خیلی ممنونم؛ خدا عزیزان شما رو هم براتون نگه داره.
سپاس از حضورتون.

روشن یکشنبه 16 دی 1397 ساعت 23:47 http://roshann.blogsky.com

خدا حفظشون کنه :)

خیلی ممنونم؛ خدا عزیزان شما رو هم در پناه خودش نگه داره.

سپاس از حضورتون.

Baran یکشنبه 16 دی 1397 ساعت 15:43 http://haftaflakblue.blogsky.com/

چه تصویرِ پُر نورُ رنگی و دلبازی:)

خیلی ممنونم.
متاسفانه عکاسش رو نمی شناسم.

سپاس از حضورتون.

ارغوان یکشنبه 16 دی 1397 ساعت 15:12

سایه و سلامتی مادرتان مستدام . سعی کنید هیچوقت چای چند دقیقه ای اش را پس نزنید. مادرها با این چند دقیقه ها زیااااد خوشحال میشوند.بیشتر زنده می مانند.
ممنون بابت حال و هوای خوب متن هایتان
از هیراد بیشتر بنویسید لطفا

سپاسگزارم. خداوند عزیزان شما رو هم براتون نگه داره.
امیدوارم مادرم از من راضی باشه.
لطف دارید؛ سپاس که وقت می ذارید و می خونید.
از هیراد هم خواهم نوشت.
خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد