فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

س مثل سیب!


 باران می بارد.

 سرم را از پنجره بیرون می برم. همسایه ی تاکسی دار، برگ های دم دروازه شان را جارو می کند.

 پیرزن همسایه ی رو به رو، نشسته روی صندلی همیشگی اش، در حیاط کوچکشان. بیشتر وقت ها زیر بالکن می نشیند و بالا را نگاه می کند. آسمانی که دیروز آلوده بود و امروز ابری ست. لباس بلندی می پوشد. موهای سپیدش را از پشت جمع می کند. هر وقت نذری داشته باشند، یکی از نوه هایش برایمان می آورد.

 هیراد مشق می نویسد. شیطنت می کند و مشق می نویسد و من به اش نگاه می کنم. رفته است روی توپ بزرگی و خم شده است روی میزش و می نویسد! نصف صفحه اش را نوشته است؛ حرف سین. می گوید:"س مثل سیب."

 برایش از کلوچه های مورد علاقه اش می آورم. می گوید:"ممنون بابا! دوستت دارم!"

- من هم دوستت دارم بابا!


 چه خوب است که باران می بارد...