فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

کار دشوار معلمی...


 سه سالی می شود که در پاییز، همه ی اولیای دانش آموزان پایه ی دهم را یک جا به جلسه ای دعوت می کنم که هدف آن بهبود وضعیت دانش آموزان این پایه است.

 امسال هم پس از سخنان مدیر مدرسه، صحبت های کوتاهی کردم و بعد نظرات آن ها را شنیدم و نمرات فرزندانشان را به طور موردی به اشان گفتم. آن هایی را هم که نتوانسته بودند در جلسه باشند، طی روزهای بعدی خواستم.

 از آن جا که امسال هفت کلاس پایه ی دهم داریم، تعداد اولیا خیلی زیاد است و این روزها یکسره با آن ها ملاقات دارم. معمولا لیوان چایم را پر می کنم و می روم اتاق معاون مدرسه و با آن ها دیدار می کنم. خیلی خسته می شوم، اما ته دلم از کار خودم احساس رضایت می کنم.

  همه ی این ها اما یعنی افزودن به رنج ها و دردهایم...؛ دانش آموزی که با مادر و ناپدری اش زندگی می کند و پدر سابقش پاسخ تماس هایش را نمی دهد...

 دانش آموزی افغان که از مدرسه که به خانه می رود، خانواده اش را همراهی می کند که دسته جمعی خیاطی می کنند و به خاطر بیماری مادر، باید سخت و پیوسته کار کنند..؛ مادرش می گفت گاهی ناهار و شامشان یکی می شود و کم نیست شب هایی که تا ساعت دو کار می کنند... با این حال نمرات پسرش خوب بود.

 مادری که وقتی از اختلاف بالای نمره های دوقلوهایش پرسیدم، گفت که پسر ضعیف تر، از سیزده بدر گذشته کلاً زیر و رو شده و آن قدر منزوی و کم حرف شده که اگر ناهار و شام برایش نبرند، حتی چیزی نمی خورد. نه دوستی دارد و نه با کسی حرف می زند. مدام در اتاقش که خالی از تلویزیون و گوشی و .. است، تنهاست..؛ وقتی پرسیدم چه اتفاقی برایش افتاده است، گفت که نمی داند... 

 دلم هزار راه رفت...

 و نمونه های دیگر...

 و من نمی دانم که در خلوتم باید برای دردهای خودم گریه کنم یا برای این بچه های معصوم؟...

و دردآورتر این که فلان معاون یا معلم، از این همه ملاقات به ستوه آمده اند و به جای شنیدن دردهای این بچه ها، همه را با چوب ناآگاهی و بی حوصلگی خودشان می رانند...

 خدایا مرا به حال خودم رها نکن...

به من صبر بده؛

کمکم کن...

نظرات 14 + ارسال نظر
Mr.Salehi جمعه 23 آذر 1397 ساعت 03:06

سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه.
بعد از مدتها،یهو تو این ساعت یادتون افتادم و فقط اومدم اینجا که بگم خیلی دلم میخواد یه بار دیگه ببینمتون، اما خب آمارتونو که از اون دبیرستان گرفتم ظاهرن دیگه اونجا نیستین اصلن، درهرصورت ما ارادت داریم و بعید میدونم روزی اسمتون از حافظه‌مون پاک بشه.
و اینکه مطمئن باشین اون "احساس رضایت"ی که ازش صحبت کردید، حق شماست، چون ما بودیم و دیدیم کاراتونو، شاهد اگر خواستن، ما هستیم!!

سلام آقای صالحی؛
ببخشید که شما رو به جا نیاوردم. الان دبیرستان مولوی تدریس می کنم و خوشحال خواهم شد از نزدیک ببینمتون.
خیلی لطف دارید، ممنونم. اگر هم چیزی بوده، انجام وظیفه بوده و بس.
سپاسگزارم از مهر شما؛ خیلی ممنونم از حضورتون.

احسان سه‌شنبه 20 آذر 1397 ساعت 15:37

درود بر اسماعیل بابایی عزیز
اول باید بهت تبریک بگم بخاطر شغلی که داری، راستش غبطه میخورم وقتی از احساس رضایتت تو محل کار حرف میزنی... چیزیه که من امروز تو کارم گمش کردم.
دوم هم بهت تبریک میگم چونکه با بچه ها سر و کار داری، نمیدونم چقدر حرفم درسته چون دارم از فاصله زیادی راجب حرفه ات نظر میدم، ولی فکر میکنم، سر و کار داشتن با بچه ها باید با حس طراوت و شعف خاصی همراه باشه.
سوم اینکه خوندن پست هات حالمو جا میاره رفیق... بقول حضرت سایه: خوشا به بخت بلندم که در کنار منی
چهارم اینکه دعا میکنم در کنار خانواده و دوستانت دل و روزگار خوشی داشته باشی

درود بر احسان عزیز؛
دوست دارتم رفیق.
خیلی ممنونم از حضورت و سپاسگزار مهرت هستم.
به نظرم هر کاری مسائل خودش رو داره. معلمی سخته، اما برای کسانی که زمان و انرژی بذارن، نه برای هرکسی!
نسبت به حقوق و مزایای شغلی، معلمی شغل خوبی نیست و این البته برای من هم آزار دهنده ست. اما اگه علاقه باشه، شغل فوق العاده ایه؛ این حس که به بقیه کمک کنی تا از تاریکی فاصله بگیرن، حس خیلی خوشایندیه.
درست گفته ای؛ سر و کار داشتن با این بچه ها حال و هوای خوبی داره؛ برای من یعنی حس زنده بودن (این روزها به خصوص). شادی و غمشون هم روی من تاثیر می ذاره.
خیلی لطف کردی که اومدی، وقت گذاشتی و خوندی. امیدوارم شرایطت هر روز بهتر بشه.
شاد و سلامت باشی.

رحمان جمعه 16 آذر 1397 ساعت 23:30

سلام دایی اسماعیل جان،ایشالا که حال دلت خوب باشه،دمت گرم ...امیدوارم نتیجه زحماتی که برای دانش آموزان مناطق محروم میکشی روببینی استاد،بچه هایی که میخوان باخودشون به ارث نبرن فقر و گرفتاری رو ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بچه هایی که میخوان تغییر رو توزندگیشون ایجاد کنند...طبیعتاهرآدم خودساخته ای که به موفقیتی رسیده توگذشته ی خودش سختیایی کشیده ،صددرصد ازدل همین بچه ها هم آدمای موفقی بیرون میان...ایشالا خیر و برکت خدا و آرامش وشادی سلامتی همراه زندگیت باشه...به امید سربلندی همه ی بچه های وطنمون ایران....

سلام رحمان جان.
خیلی ممنونم. زنده باشی.
خیلی لطف داری، سپاسگزارم. امیدوارم بتونم به حداقل وظایفم عمل کنم.
بعضی از این بچه ها شاید فقط به تلنگری احتیاج داشته باشن و بعضی به هم صحبتی. برای خیلی هاشون هم مسائل مالی یه مانع بزرگه.
حق این بچه ها خیلی بیشتر از صبوری و حرص خوردن امثالِ منِ حقیره.

امیدوارم تو هم همیشه شاد و موفق باشی.
به امید سربلندی وطن.
سپاس از حضورت.

سمانه جمعه 16 آذر 1397 ساعت 23:19 http://flight-words.blogfa.com/

خدا به شما سلامتی و عزت بدهد .
بعد از ماه های زیاد دوباره اینجا میخوانمتان.

شاد باشید و خدا همواره کمک حالتان باشد .

خیلی ممنونم؛ امیدوارم شما هم شاد و سلامت باشید همیشه.
لطف می کنید وقت می ذارید و می خونید.

سپاس از حضورتون.

نرجس جمعه 16 آذر 1397 ساعت 21:57

آقا معلم سلام
درباره ی اون دوقلوها که یکیشون ساکت و گوشه گیر شده، آیا ممکنه آزاری، چیزی دیده باشه؟
شاید اگه خدای نکرده این مشکل براش پیش امده باشه، بشه یه جوری با مشاوره حلش کرد.

سلام،
راستش نگرانی و حدس من هم همینه؛ امیدوارم که این طور نباشه.
باهاش صحبت کردم و مجاب شد که بره پیش دکتر.

خیلی ممنونم از حضورتون.

Baran یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 11:29 http://haftaflakblue.blogsky.com/

می دونید؟منم رفتم جلسه اولیامربیان" سارا"نیمى از حاظرین،مادربزرگ هاحضور داشتن؛وخسته ازاین روزگارلعنتی

پدر و مادرهای دانش آموزها باید در کنار معلم ها بهشون کمک کنن؛ به تنهایی نمی شه.
دانش آموزانی دارم که در طول یک سال، حتی یک بار هم کسی از خانواده اش به مدرسه سر نمی زنه یا حتی اون اولیایی که شماره ی کلاس بچه شون رو نمی دونن!
البته که گرفتاری ها خیلی زیاده، اما وظایف پدر و مادرها در قبال فرزندانشون هم نباید فراموش بشه.

خیلی ممنونم از حضورتون.

Alonegirl پنج‌شنبه 8 آذر 1397 ساعت 21:46 http://alonegirllll.blogsky.com

سلام،وب زیبایی دارین، توی نت شعری رو سرچ کردم که وب شما بالا اومد، خوشحال میشم منم بخونید

سلام،
خیلی ممنونم.
خواهش می کنم، خواهم خوند.
سپاس از حضورتون.

مهرداد دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 13:46 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
دمت گرم رفیق
کارت لایق ستایشه.
راستش اینکه گفتی غم خودم رو بخورم یا اونا منو یاد دانش آموز پایه نهمی انداختی که از نزدیکانه، پدر و مادرش از هم جدا شدند مادر ازدواج کرده و پدر پیش پدرو مادر خودش زندگی می کنه و اینقدر مرام و جنم نداره بچه ها رو زیر بال و پر بگیره و این فرزند بی نوا به همرا برادر کلاس دوم دبستانش نصف هفته خانه این پدربزرگ و مادربزرگ و نصف هفته پیش آن مادربزرگ تنها هستند،
میگن خونه درس نمی خونه، اما جز دو سه نفر اول کلاسشونه ،
احساس می کنم داره رو لبه تیغ خطر راه میره،
آخر هفته ها گوشی دستشه، دیروز پست اینستاگرامی ازش دیدم که اشکمو در آورد، یه متن تار تو یه صفحه سیاه بود، متن در حال پاک شدن بود ، در عکس نوشته شده بود:
من همونم که هیچکی ازش خوشش نمییاد.

سلام آقا مهرداد؛
خیلی ممنونم؛ زنده باشی و پایدار رفیق.
خیلی ناراحت کننده ست شرایط این دانش آموز...؛ امیدوارم هرچه زودتر از این حال و هوا خارج بشه و امید و خرسندی به زندگیش برگرده.
چه می شه کرد؟... متاسفانه یکی و دو تا نیستن بچه های اینچنینی. کاش بشه کاری براشون کرد...
انگار برای اون، فقط فضای مجازی مونده تا از دردهاش بگه...

خیلی ممنونم از حضورت دوست خوبم.

ارغوان دوشنبه 5 آذر 1397 ساعت 12:55

برگزاری مجموعه آزمونهایی را برعهده داریم هر دوهفته جمعه ها. من پشتیبان و مراقب بچه های ابتدایی و دوره ابتداییِ دبیرستانم . روز اول خودم بودم . یعنی دقیقا خودم. آزمون تمام میشد و من برمیگشتم خانه . در طول جلسات هم راه میرفتم بین بچه ها و فقط راه میرفتم .
پس از این سالها ولی ، بعد از آزمون چند نفرم،یک کلاس ششمی که پدرش سالهاست در خانه بستری ست . چون از داربست افتاده . یک کلاس نهمی ام که پدر مادرش جدا شده اند و مادرش نام و آوازه ی خوبی ندارد . یک کلاس هفتمی یتیم . یک کلاس چهارمی که با مادربزرگش زندگی میکند . در طول جلسه فقط راه نمیروم . به موهای کلاس چهارمی دست میکشم . پلیور آن یکی را برایش مرتب میکنم. مداد آن یکی را زودتر از خودش از زمین برمیدارم . خیلی ها را به حساب خودم ثبت نام کرده ام . پایین شهری شده ام . محتاج شده ام . مادر چندین و چند نوجوان و کودکم . خواهر مادرانشان . همیشه از خدا میخواهم که این وسط روئین تنم کند . پاهایم را قوی و دستانم را قدرتمند نگه دارد . کمرم نشکند . خم نشوم . بتوانم کاری کنم برای آدمهایی که حالا در من ،در چشمها و گوشها و دهانم با منند ...
برقرار و استوار باشید جناب بابایی
خداقوت

درود بر شما که از کنار این مسائل بی تفاوت نگذشته اید. قطعا اون بچه ها هم درک می کنند این ها رو. این طرز نگاه به مسائل، ارزشمنده.
امیدوارم هرکدوم از ما بتونیم به اندازه ی خودمون برای این بچه ها کار کنیم.
سلامت و موفق باشید همیشه.
سپاسگزارم. شما هم خسته نباشید.
سپاس از حضورتون.

ابانا یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 22:33 http://med84.blogfa.com

شاید بهنر بود این رویه ای باشه ک حداقل در اموزش پرورش ما دنبال بشه تا از خیلی برخوردهای نادرست جلوگیری بشه و خیلی بچه ها ب علت شرایط خاصشون و عدم درک توسط مدرسه، از درس فرار نکنن، و پایه ریزی شخصیتشون معقول تر و بی عقده تر میشد.

بله، درسته.
اما متاسفانه آموزش و پرورش ما اون قدر درگیر مسائل ریز و درشت هست که مهم ترین وظایفش عملا به حاشیه رفته!
مربی ها و معلم ها هم اغلب به دلیل نارضایتی از وضعیت خودشون، کمتر سمت این برنامه ها می رن.

خیلی ممنونم از حضورتون.

محدثه بابایی یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 20:12

سلام
امیدوارم روزی فرا رسد که مشکلات کمرنگ شوند،
انشاالله در زندگی و کار موفق باشین استاد.

سلام،
اگه هرکدوم از ما به اندازه ای که می تونیم بار مشکلات رو به دوش بکشیم، قطعا جامعه ی بهتری خواهیم داشت.
خیلی ممنونم؛ شما هم در درس و زندگی موفق باشید.
شاگرد هم نیستم، چه برسه به استاد!:)
سپاس از حضورتون.

afi پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 21:14

good luck
every little bit counts

خیلی ممنونم.
تلاش کردن، هرچند کوچک، از بی تفاوت بودن موثر تره. من هم به اندازه ی خودم سعیم رو می کنم، امیدوارم که مفید واقع بشه.
سپاس از حضورتون؛ شما هم موفق باشید.

omid پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 18:58

ماشالله زندگی آدمها پر از درد هست جالبیش هم اینه هر دردی که درمان بشه یه درد دیگه ای جاش در میاد مثل سرطان بدخیمه :-/ تنها راه پیدا کردن راهی برای کنار اومدن باهاشونه
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم آن دل که از این دنیا زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان:)

زندگی حداقل برای خیلی ها، یه مبارزه ی دائمه؛ با همه ی تلخی ها و شیرینی ها و مسائلش. به هرحال باید باهاش کنار اومد.
با شناختی که ازت دارم، فکر می کنم معلم خوبی بشی امید.
و "امید" مثل اسمت، همیشه همراهت باشه.:)
خیلی ممنونم از حضورت.

بهامین پنج‌شنبه 1 آذر 1397 ساعت 15:41

چقدر قشنگ و اصولی دلسوزی و بفکر بودن شما
وجدان کاری واخلاقی خوبی که دارین ،قابل تحسبن وتقدیره.
معلم هایی چون شما ،معلم نمونه ان.
و واقعا معلمی شغلی سخت و درعین حال لحظه لحظه اش اجر وپاداش خوبی داره.
خوش اقبالند دانش آموزانی که شما دبیر آنها هستید.

+وقتی به هر طریقی از مشکلات سخت آدمها مطلع میشم ،قلبم به درد میاد و دوست دارم همیشه به موقعیت و شرایطی برسم بتونم به سهم‌خودم کمک کنم.

خداقوت به شما معلم مهربان و بی نظیر

خیلی لطف دارید؛ شرمنده می کنید. واقعا اصلا شایسته ی این تعریف ها نیستم.
امیدوارم بتونم حداقل وظایفم رو انجام بدم.
من با دانش آموزانم راحت هستم و اون ها هم، و در رنج و شادی هاشون شریکم.
+ همین نیت، پیش درآمد نیکی های بعدی ست.

زنده باشید و موفق.
سپاس از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد