فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

روز سینما


 سینما سعدی، خیابان جمهوری (شاه آباد سابق)، تهران، اواخر دهه ی ۳۰

چون ناراحتی وجود داره، موسیقی هست،

چون ناراحتی وجود داره، شعر هست،

چون ناراحتی وجود داره، سینما هست...


از دیالوگ های فیلم "مالیخولیا"، لارنس فون تریه، ۲۰۱۱.


نظرات 4 + ارسال نظر
Baran جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 11:18 http://haftaflakblue.blogsky.com/

دیگر هیچ علاقه ای به التفاتِ آینه ندارم
حتی به فهم سکوت،به صحبتِ سنگ،
به بود،به نَبود،به هرچه همین حدود،
فقط می خواهم کمی بخوابم.

بالای صخره ای
خسته ازاینجا دور،
شبِ یکی دامنه
از بوی پونه وکتاب،
ویک بسته سیگار
ویک پیاله ی آب،
بعد انگار که نیامده رفته باشم،
هیچ،اصلا هیچ!...

``سید علی صالحی``

این هم هدیه ای؛ ئه رای لطفلی که کردین

فره سپاس له مخاطب نوازی تان...؛آدینه باش آقا

زور زور سپاس ئه رای ئی شعر قشنگ. لذت بردم!

سپاسگزارم!
ئیواره ی آدینه تان باش!

دل آرام جمعه 23 شهریور 1397 ساعت 00:21 http://delaram.mihanblog.com

سه جزء مکمل ...
خوش بحال شاعر .. خوش به حال هنرمندی که در اوج ناراحتی و دگرگونی به زبان بی کلام موسیقی سخن میگوید ، اعتراض دارد و خشم میریزد اما به گونه ای شیرین که زهر اندوهش را جز خودش مخاطبی نمیداند مگر اهل دل !

شعر عصاره ی زبان و فرهنگه، و موسیقی و سایر هنرها هم در پی اون.
سینما هم در ادامه ی اون هاست؛ دنیای اشک ها و لبخندها.
خوش به حال هنرمند که مفری داره برای تحمل هستی و درود بر شما که هنرمندید.
خیلی ممنونم از حضور پر مهرتون.

بهامین پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 11:51 http://notbookman.blogsky.com

سپاسگزارم از حضورپر مهرتون.

Baran پنج‌شنبه 22 شهریور 1397 ساعت 08:59 http://haftaflakblue.blogsky.com/

من ناوم خه ونه
خه لکی ولاتی ئه فسوونم
باوکم شاخه و
دایکم ته مه
من له سالیکی مانگ گوژراوو،له مانگیکی هه فته کوژراوو
له روژیکی سه عات کوژراودا
دوای شه ویکی پشت کوماوه ی هه وراز به کول
به ره به یانیکی زامدار
له شه فه قیکی که سکه وه
وه ک گز نگیکی خویناوی که وتمه خواری و
داگیرسام و بووم به مومیک
گر به مل و
بووم به پرسیک
ده م به هاوار

``شیرکو بیکه س``


اجاز آقا؟
موسیقی،شعر،سینما؛بارانی په له دانِ
ئه رای اینکه ؛ده ره ختی برک و ژان وجود داره...

زور زور سپاس به خاطر این شعر با عنوان "نام من خواب است" از ماموستا شیرکو.

"اسم من خواب
از دیار افسون
پدرم قله و
مادرم مه.
زاده به سالی ماه مردار، ماهی هفته مردار و روزی ساعت مرده‌ام
بعد شبی آبستن به باد
بعد شبی کوژپشت و کوهستان به دوش
در بامدادی رنجور و زخم بر تن
از شفقی تارو تنگ
چون تیری خونین به زمین افتادم و
شلعه‌ور شدم و چون مومی روشن
آتش به گردن
شدم پرسشی
لب به فریاد..."

این هم ترجمه ای از شعری که آورده این.

ده ره خت...؛ همین طوره!

خیلی ممنونم از حضورتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد