فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

هیراد


 ٭با جمع کردن بخاری، قدری چیدمان خانه را تغییر دادیم. جای تلویزیون عوض شد. هیراد که یک مبل دونفره نزدیک تلویزیون را تصاحب کرده بود و همیشه دو تا بالش هم پشتش می گذاشت و فیلم های موردعلاقه اش را نگاه می کرد، از این وضعیت ناراضی بود. صدایم کرد که:"بابا می خوام یه چیزی درِ گوشِت بگم." 

 پیش آمد و آرام گفت:"خونه مون خیلی مسخره شده!"


 ٭ خسته از راه رسیده بودم خانه ی مادرم. هوای گرمی بود. پیش آمد و گردنم را نگاه کرد و گفت:"عرق کرده ای بابا."، روسری مادربزرگ را برداشت و بادَم زد!


 ٭ لا به لای سبزی پاک کردن، یک کرم خاکی پیدا کرد و کلی خودش را با آن سرگرم کرد. می خواست نگهش دارد! گفتم:"باید بذاریمش بیرون، توی باغچه ای، پای درختی. این جوری می میره. اون یکسره غذا می خوره."

گفت:"به خاطر همینه که این قدر دراز شده؟!"


 ٭ گفتم:"یادت می آد وقتی که خیلی کوچولو بودی، به رحمان می گفتی اَمنا؟"

گفت:"بعدشم بهش می گفتم رخمان؟!"


 ٭ با گوشی من یک بازی جدید دانلود کرده بود. قدری که بازی کرد، آمد گوشی را به من داد و گفت:"بابا تو بازی کن، می خوام تماشات کنم!"


پ.ن:

آخرین سری از برگه های امتحانی را هم تصحیح کردم؛ برگه ی زیر از همان هاست و مربوط به  یکی از دانش آموزان پیش دانشگاهی تجربی!


نظرات 7 + ارسال نظر
hossein fatehi چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 14:53

سلام
آقای بابایی نمره بدید دیگه به این بنده خداها
گناه دارن

سلام؛
خوبی؟
والله ما اون قدر با دست باز تصحیح کردیم برگه ها رو که بازوهامون درد گرفت!
اما بعضی از برگه ها به معلم ورزشکارتری نیاز داشتن!
خیل ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی.

شتیکِ چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 13:18 http://stike.blogsky.com

به‌جا می‌نویسید. سپاسگزارم.

درود، و سپاس از نگاه پرمهر شما.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید.

بهامین چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 00:16 http://notbookman.blogsky.com

انتظارم ۱۸ یا ۱۷ بود
چون خیلی خوب جواب داده بودم...
نتیجه اون امتحان یه ۱۵ شد؛البته خیلی از دوستام این درس را افتادن و برای من همین که نیوفتادم خیلییی شاهکار بود

به نظرم در اون شرایط، نمره ی خیلی خوبی گرفتین.
آفرین بر شما.

بهامین سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 18:08

اقا هیراددوست داشتنی :) خدا حفظش کنه.

با دیدن این نوشته دانش آموز یاد ترم 3دانشگاه افتادم ،استادی که اونقدر همه گفتن سخت نمره میده بدون خودن جواب ها،برای اولین بار برای اون استاد یادداشتی نوشتم...

خداقوت آقای معلم مهربان

خیلی ممنونم؛ محبت دارید. خدا عزیزان شما رو هم نگه داره.

پس یه خاطره براتون زنده شد!.. و نتیجه ی اون یادداشت چی شد؟

سپاسگزارم از مهر شما.
خیلی ممنونم که خوندین.

محدثه سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 11:21

سلام
هیراد حرفهای خیلی جالب و قشنگی میزنه

سلام؛
بله، هر بچه ای شیرین زبونی های خاص خودش رو داره.
خیلی ممنونم از حضورتون.

آیدا سه‌شنبه 22 خرداد 1397 ساعت 10:15

سلام
البته به هیراد کوچولو یادآوری کنید که اینجور هم نیست که هرکی درازه یعنی یک سره داره غذا میخوره :)


سلام؛
درست می فرمایید؛ بعدش براش توضیح دادم!
ممنون از حضورتون.

Baran دوشنبه 21 خرداد 1397 ساعت 23:31 http://haftaflakblue.blogsky.com/

*آقای هیراد عزیز:)))
*خدا قوت،خسته نباشید؛خدا رو شکر بابت داشتنِ چونان پسرِ بامعرفتی...الهی شکر

*آقای برادر زاده من ،به کرم می گفت؛تِرمِ خاتی=کرم خاکی:))

پ.ن:آقا لطفا بهش نمره بده (اون چشم وابرو+ لبخند؛چقدرآشناست)

پست بسیار جالب و دوست داشتنی ای هست؛عنوان پست هم عالی

درود و سپاس برشما؛آقای بابایی عزیز و گرامی

*خیلی ممنونم بابت دعاهای پرمهرتون؛ سلامت باشید. خدا عزیزان شما رو و به قول خودتون، عزیزانِ عزیزانتون رو در پناه خودش سلامت نگه داره. سپاسگزارم!

٭

٭ با نمره ی مستمر قبول شد!

سپاس از حضور با محبتتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد