فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

سر انگشتان تو...

همه‌ی برگ و بهار 
در سرانگشتانِ توست.
هوای گسترده
در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
و زلالیِ چشمه‌ساران
از باران و خورشیدِ تو سیراب می‌شود.

 

زیباترین حرفت را بگو
شکنجه‌ی پنهانِ سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه‌یی بیهوده می‌خوانید. ــ
چرا که ترانه‌ی ما
ترانه‌ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.


"شاملو"

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 8 دی 1400 ساعت 08:11

درود!
ئی شعر زور زور خاسِ آقای ماموستا بابایی.

فره سپاس له پست های همیشه زور زور خاس تان.
ساق و سالم باشید همیشه.دائم شیمی دیل گرم و
فلسفه های لاجوردی چراغ همیشک روشن.

سلا و و زور سپاس له حضورتان و دعاهای خاس تان!
خیلی لطف دارید؛ به مهر می خونید؛ سپاس!
وقت می ذارید و می خونید، شرمنده می کنید.
شما هم همیشه به اتفاق عزیزانتون تندرست و دلشاد باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد