فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

هیراد؛ این روزها...


  هیراد همین حالا تماشای انیمیشن "ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی۲" را تمام کرد و گفت:" حال داد! خیلی خوب بود."

.

  اسباب بازی مورد علاقه ی این روزهایش تانک است؛ می گوید:" دلم می خواد یه تانک داشته باشم تا اگه دشمن اومد توی شهر، نابودش کنم!"

  برایش سکانسی از Fury را می گذارم که نبرد تانک هاست!

.

  از کنار دو نفر که به زبانی محلی صحبت می کنند می گذریم؛ هیراد می گوید:" بابا این ها چرا دوبله حرف نمی زنن؟!

.

  بعد از دیدن قسمتی از کارتون پلنگ صورتی که در آن پلنگ صورتی با دست خالی پرواز می کند، بدو بدو می کند و بال بال می زند تا از زمین کنده شود!

.

سعی می کند  آهنگ کارتون های مورد علاقه اش را تقلید کند. کلی دیالوگ از آن ها را حفظ شده است که متناسب با شرایط، به کارشان می برد!

.

  گاهی فعل های شعرها یا بعضی گفت و گوهای فیلم ها را به شکل منفی می خواند؛ مثلا"یه توپ دارم قلقلیه..." را این طور می خواند:" یه توپ دارم قلقلی نیست! سرخ و سفید و آبی نیست!..." تا آخر...!

.

  صندلی را زیر پایش می گذارد تا قدّش به آینه ی روی میز برسد. موهایش را شانه می کشد و رو به من می گوید:" بابا به نظرت خوب شدم؟!"

.

  می گوید دوست دارد "هالک" شود و همه جا را درب و داغان کند!... توی پیاده رو می دود و صدای هالک را تقلید می کند!

.

  به "اَنگری بِردز" می گوید "انگوری برد"!