فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

نفس بکش!

نفس بکش

عمیق

آرام

شادمان

بگو غم رد شود

که قلبت

آرامگاه اندوه نیست...


"نزار قبانى"


  یادش بخیر آن زمان که انگورهای خوشرنگ را که بین سبز و زرد بودند، لب چشمه لا به لای سنگ هایی که از زلالی آب روشن شده بودند می گذاشتیم تا خنک شوند و به دندانشان بکشیم!

پیچ و تاب می خوردند توی آب و گاهی برگ موِ شان هم کنارشان می رقصید...؛ گوشم را نزدیک آب می بردم تا صدایش را بشنوم؛ صدای برخوردن آب به سنگ های چشمه را دوست داشتم!

"چشمه ی آلو بیک" میان باغ های انگور و درخت های گردو، در حاشیه ی راه باغ خاکی یی، پُر آب، می رفت...

نظرات 3 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 7 شهریور 1400 ساعت 16:09

ئی پست زور زور خاسِ .

زور زور سپاس.

به مهر می بینید، زور سپاس.

خیلی ممنونم از حضورتون.

ابانا یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 16:58

عالی! هم این هم پست بالایی.

خیلی ممنونم از شما؛
همیشه وقت می ذارید و می خونید.
سپاس!

سمانه جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 23:30 http://flight-words.blogfa.com/

چه زیبا توصیف کردید . انگار که آدم اونجا رو دیده و میتونه حتی چشم بسته مجسمشون کنه.
ممنون برای اشتراک گذاری حس هایی که گاهی میتونند مشترک باشند.

ممنون از لطف شما! حسی بود که اومد و نوشتمش؛ به مهر می بینید.
شاید شما هم چنین تجربه ای داشته اید که در خاطرتون مونده!
خیلی ممنونم که می خونید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد