فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

چهارشنبه سوری


  دوست داشتم این چهارشنبه سوری را پیش هیراد باشم و با هم آتش روشن می کردیم. «دلم خیلی برات تنگ شده بابا!»

  توی اتوبوس نشسته ام، خیلی خسته ام. رادیو ترانه ای بلوچی پخش می کند. یاد شاگرد تازه ام می افتم که بلوچ است؛ تازه به جمع سوم انسانی ها اضافه شده است.

  امروز  بعد از مدت ها خیابان انقلاب را طی کردم؛ حدفاصل چهار راه ولیعصر تا میدان انقلاب. در یکی از کتاب فروشی ها، صدای شاملو چه به دل می نشست...:

مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت نامنتظر.

از بهار
حظ ّ تماشائی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.

از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه نا سیراب.

برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،
که بی شایبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم

 گرامی باد یاد و خاطره ی جان باختگان پلاسکو.

 امیدوارم دوستان جان چهارشنبه سوری شادی داشته باشند.