فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

دلتنگی...

  

دلم گرفته است...؛

 جایی ماشین را پارک کرده بودم و به غروب خورشید خیره شده بودم. هیراد روی صندلی عقب خواب بود. ساختمان های سیمانی رنگ و رو رفته، آخرین تراشه های خورشید را پشت شان مخفی کرده بودند.

 ترانه های غمگین، یکی بعد از آن یکی، حالم را بد تر کرد..، مخصوصا ترانه ای فرانسوی که شعرش را نمی فهمیدم، اما انگار همه ی غم ها توی حنجره ی خواننده ریخته بود...؛

با خودم گفتم چه خوب که موسیقی هست. چه خوب که موسیقی هست تا با آن گریه کنم...