بعد از مدرسه سراغ هیراد می روم که تا ظهر پیش مادرم بوده. بغلش می کنم. می پرسم:«به بابا سلام نمی کنی؟»
مکثی می کند و مرا می بوسد و می خندد!
می بوسمش و موهای ژولی پولی اش را چنگ می زنم. توی دلم می گویم که:«چه عاشقی بشه این! خوش به حال معشوقش!»
پ.ن:
عنوان برگرفته از بیتی ست از «صائب تبریزی»