فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

بگذارید خیس باران شوم...

  مثل هر صبح، بی خوابم!

تمام دیشب را باران بارید و من از شنیدن صدایش لذت بردم.


بارانی که سال‌ها پشت چشم‌هایم انبار شده بود

عاقبت از نگاه آسمان بارید

من ایستاده در صف زندگی بودم

به خاطر چیزی که خدا می‌خواست

و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:

جای خالی ... بفرمایید بنشینید

و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد

چه غمگنانه بود...


یک روز که باران می‌بارد

مرا به دهکده‌ای دور می‌برند

چتری روی سرم نگیرید

بگذارید خیس باران شوم

مگر می‌شود باران ببارد...

من خیس باران نشوم

و شعری نگویم...


"شهره روحبانی"

بعدا نوشت:

هنوز می بارد...


نظرات 2 + ارسال نظر
یوسف یکشنبه 12 دی 1395 ساعت 07:30

اصن ازعنوانش معلوم بودکه بسیارزیباست
...
...
...
...
حال کردم

خوشحالم که پسندیدی یوسف جان،
این به احساس پاک ت برمی گرده.
زنده باشی و پایدار،
خیلی ممنونم که خوندی.

عادل چهارشنبه 8 دی 1395 ساعت 00:40

باز باران
با ترانه باگهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
.
.
.
واقعا عاشق روزهای بارانی و قدم زدن در باران هستم.

درود عادل جان،
نوستالژیه این شعر گلچین گیلانی.
من رو بردی به کودکی هام...
.
حس مشترکیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد