فردای عروسی رامین، در منزل یکی از نزدیکان جمع شده بودیم. پیر و جوان در مجلس بودند. من به اتاقی رفتم که جوان ترها جمعشان جمع بود؛ هنوز در حال و هوای عروسی بودند. نشستیم به گپ و گفت و شوخی و خنده.
آدم بزرگ ها اما در سالن پذیرایی به بحث و جدل درباره ی سیاست و مذهب مشغول بودند و طبق معمول هرکسی کارشناسی بود برای خودش! به من هم گفتند که بیا به جمع ما. من اما نرفتم؛ یکی از بچه ها صدای ضبط صوت را بالا برد و پایکوبی اتاق را پر کرد...
یادش بخیر ....
چه روز خوبی بود...
با وجود خستگی بعد از عروسی خیلی شاد بودیم و خیلی خندیدیم...
واقعا خوش گذشت..
من یکی که خیلی وقت بود این قدر نخندیده بودم! خیلی خوب بود!
ممنونم که خوندی.