فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

فلسفه های لاجوردی

یادداشت های من...

خرمگس آتن

  رمضان ۸۲ بود به گمانم؛ من بودم و داوود و شهرام، در طبقه ی دوم خانه ی پدری داوود. جایی که بخشی از بهترین خاطراتمان در آغوش آن شکل گرفته است. یک واحد جمع و جور در محله ی سیزده آبان شهر ری که عملا دست داوود بود؛ کتاب بود و نوار و سی دی و مجله و پوستر. طبقه ی اول را پدر و مادرش می نشستند و طبقه ی سوم را هم مستاجرشان.

  روی نمایش «سقراط» کار می کردند و من هم در کنارشان بودم و اگر کاری از دستم برمی آمد، کمک می کردم. قرار بود فردایش نمایش برای بازبینی جشنواره ای در حوزه ی هنری آماده شود. به نظرم جشنواره ی تئاتر کوتاه بود. نمایش در قالب طنزی گزنده، به مقوله ی اعتیاد می پرداخت؛ کار خوبی بود. داوود نقش سقراط را بازی می کرد؛ خرمگس آتن که سرانجام به مرگ محکوم می شود.

  تا دیروقت روی نمایش کار کردیم؛ زمان کم بود و بچه ها باید دیالوگ ها را تمرین می کردند. برای بخشی از کار هم که این دو با هم می رقصیدند، از موسیقی موتسارت استفاده کردیم که خیلی به جان کار نشست! بچه ها با جدیت کار می کردند.

  تا نزدیک سحر مشغول بودیم. داوود سحری را گرم کرد. خورشت قیمه ای بود که مادرش از پیش آماده کرده بود. از خستگی نفهمیدیم اصلا چه خوردیم! بعدش هم همان جا وسط پذیرایی خوابیدیم.

  صبح، من به دانشگاه رفتم. اجرا بعد از ظهر بود. کلاس بعد از ظهر را نصفه و نیمه رها کردم و خودم را به سرعت به حوزه ی هنری رساندم. بچه ها آن جا بودند. چند کار را با هم دیدیم و بعد نمایش خودمان را اجرا کردیم. من، پشت پرده یک تک گویی شروع نمایش را می گفتم و در ادامه پخش موسیقی بخش های مختلف کار به عهده ام بود که با یک ضبط صوت انجام می شد. اجرای خوبی بود. هم تماشاگران و هم داوران، پسندیدند. بچه ها از بداهه پردازی به خوبی بهره گرفتند. بعد از نمایش های اغلب ضعیف و بی رمق پیش از آن، حال و هوای سالن را عوض کرد. تماشاگران طنز زیبا و لحن انتقادی اش را گرفته بودند. بازی ها و دیالوگ ها و موسیقی انتخابی اش، همه خوب بودند. آن صحنه ی رقص با موسیقی موتسارت هم سالن را ترکاند! به نظرم همه چیزش خوب بود. با این که هرسه تایی مان حسابی خسته بودیم، اما از اجرا احساس رضایت می کردیم...

  غروب که شد نتایج بازبینی نمایش ها را اعلام کردند؛ نمایش «سقراط» در بازبینی رد شد!

  تا دو روز پس از آن، در بستر بیماری بودم...

....

  سال بعد، این نمایش به همراه دو نمایش کوتاه دیگر، به مدت ده شب در سالنی در دولت آباد شهر ری اجرا رفت.

پ.ن:

تصویر، تابلوی "مرگ سقراط" از «ژاک لویی داوید»، ۱۷۸۷.

نظرات 7 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 19 مرداد 1400 ساعت 08:38 https://farzandenakhaste.blogsky.com/

عالی و پرنغز بود
الان تو این زمینه ها فعالیتی ندارین؟؟

خیلی ممنونم، به مهر می بینید.

نه متاسفانه؛ بیشترین فعالیتم در زمینه ی تئاتر با همین دوستانم بود که چون اون ها هم الان در این زمینه کار نمی کنن، من هم دور شده ام. اما امیدوارم روزی بتونیم دوباره دور هم جمع بشیم.

سپاس از حضورتون.

hamed یکشنبه 20 تیر 1395 ساعت 03:06 http://mrx.blogfa.com

سلام آقا اسماعیل
بله من دانشگاه سراسری یزد ریاضی کاربردی خواندم.
دمه شما گرم که با پایه ریاضی اینقدر زیبا و شیوا می نویسید. بدون تملق عرض می کنم واقعا بیان خوبی دارید.
فردا راهی دوره آموزشی سربازی خواهم بود.
خدانگهدارتون باشه.

درود حامد جان،
خیلی لطف داری.
به نظرم ریاضی باعث می شه آدم درک بهتری از هستی داشته باشه.
برات تو دوره ی سربازی، سلامتی آرزومندم و امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشی.
خدا پشت و پناهت باشه.
سفرت به سلامت.

hamed چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 12:27 http://mrx.blogfa.com

سلام و عرض ادب
شما نگید که مثل من در دانشگاه هم ریاضی فقط خوندید!

درود...
بله، رشه ی دانشگاهی من ریاضی بوده.
پس شما هم ریاضی خوندین!

hamed یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 23:27 http://mrx.blogfa.com

آقا اسماعیل شما هم دورانی داشتیدا!
چون زمینه تحصیلاتی شما رو نمی دونستم پست برام جذاب بود. و اگه ده برابر این هم جزییات و کلیات اون دوران را توضیح می داد حتما می خواندمش چون جذابیت داشت.

به قول همون داوود، دوستم:«یادش بخیرهای لعنتی!»
من ریاضی خونده م، اما عشقم هنر و ادبیاته!
خوشحالم که دوست داشتی.
سپاس!

Adel یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 14:12

سلام
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی…
خاطره جالبیه
از این خاطرات زیبا باز هم برایمان بنویسید...

درود و سپاس، همچنین.
لطف دارین.
ممنونم که خوندین.

پیمان بابائی یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 12:20

سلام متنت مرا به خودش جذب کرد و درکل جالب بود ....

درود و سپاس پیمان جان،
لطف داری.
خوشحالم که دوست داشتی.

مژگان یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 10:26 http://cinemazendegi2.blog.ir/

می دونید من یک چیزی فهمیدم.
+همیشه همه نمایش ها یا فیلم هایی که از نظر مخاطبین خوبُ قابل تامل هستند از نظر دولتی ها رد می شن. برای این که اونا نگران همین حرفها و طنزهای پنهان هستند که مخاطبین متوجه شون می شن. +++ اونا همیشه نگران بقای خودشون هستند.

درود...
متاسفانه نگرش غلطی که رایجه، یعنی نشون ندادن دردها، نه تنها باعث از بین رفتن اون ها نشده بلکه اعتماد عامه ی مردم رو هم به رسانه ها و آثار نمایشی از بین برده. مثل اون اوایل که گفته می شد در ایران بیمار مبتلا به ایدز نداریم!
آثار نمایشی ما باید برآیندی از اجتماعمون باشه تا بتونه اعتماد مخاطب رو هم به خودش جلب کنه.

سپاس که هستین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد